بریدههایی از کتاب سوء تفاهم
۳٫۶
(۴۹)
بعضیوقتا خیلی لذتبخشه که آدم کسی رو داشته باشه که وقتی راجع به خودش حرف میزنه به حرفهاش گوش بده.
boratav
من آزادیم رو از دست دادهم. جهنم از اینجاست که شروع میشه!
soniya
من هم دیگه از این جایی که هیچ چشماندازی نداره و مدام به قلبم فشار میآره حالم به هم میخوره، تا سرحد مرگ، و فکر میکنم دیگه طاقت حتی یه ماه دیگه زندگیکردن توی این جای نکبتی رو ندارم.
Mohammad Hassan Hajivandi
همهمون رودست خوردیم. همهمون فکر میکنیم توی زندگی یه چیزی ما رو به خودش میخونه، یه روحی داره یه خبری بهمون میده. اینهمه شیون و زاری برای چی؟ برای عشق، برای دریا؟ همهش چرنده. همهش مسخرهبازیه. شوهرت حالا جواب رو پیدا کرده. همهمون یه خونه بیشتر نداریم، همون خونهٔ مخوفی که دستآخر همهمون رو میچپونن توش، بغل به بغل همدیگه.
reyhan
میبینی که اشک نریختم. این فقط عذاب زندهشدن دوبارهٔ عشقه، عشقی که زنده میشه ولی درست همونموقع هم از تو دور میشه و باید شاهد رفتنش باشی.
Faezeh ☕
توی این دنیایی که از هیچی نمیشه مطمئن بود بعضی چیزها قطعی هستن.
soniya
زخمی که زُقزُق میکنه و هر حرکتی سوزشش رو بیشتر میکنه و انگار خوبشدنی هم نیست. من این زخم رو خوب میشناسم. ترسه، ترس از تنهایی، ترسی که از وقتی به دنیا میآییم باهامونه. رسیدن به این نتیجه که جوابی در کار نیست.
Mohammad Hassan Hajivandi
اینهمه شیون و زاری برای چی؟ برای عشق، برای دریا؟ همهش چرنده. همهش مسخرهبازیه. شوهرت حالا جواب رو پیدا کرده. همهمون یه خونه بیشتر نداریم، همون خونهٔ مخوفی که دستآخر همهمون رو میچپونن توش، بغل به بغل همدیگه. (با نفرت) تو هم به همین جواب میرسی. و اگه اون وقتی که به این جواب رسیدی دیگه جونش رو داشته باشی با یهجور کیف و لذت یاد یه همچو روزی میافتی که هنوز فکر میکردی سرخطِ تلخترین تبعید هستی که اسمش رو گذاشتیم تنهایی.
Mohammad Hassan Hajivandi
حالا من توی خونهٔ خودم توی کشور خودم یه تبعیدیام.
zahra rahimzadeh
پاییزی که یه بهارِ دوبارهس که برگها همهشون شبیه گلها میشن. (با سماجت نگاهش را به او میدوزد) اگه درست نگاه کنین بعضی زندگیها هم همینطوری بهار میکنن، فقط به شرطی که با صبر و حوصلهتون بهشون مجال بدین.
.GH.
پاییزی که یه بهارِ دوبارهس که برگها همهشون شبیه گلها میشن. (با سماجت نگاهش را به او میدوزد) اگه درست نگاه کنین بعضی زندگیها هم همینطوری بهار میکنن، فقط به شرطی که با صبر و حوصلهتون بهشون مجال بدین.
soniya
من این زخم رو خوب میشناسم. ترسه، ترس از تنهایی، ترسی که از وقتی به دنیا میآییم باهامونه. رسیدن به این نتیجه که جوابی در کار نیست.
soniya
آدم برای اینکه یه جایی بمونه باید دلایلی داشته باشه، یا آدمهایی که دوستشون داره. وگرنه چه فرقی میکنه که آدم اینجا بمونه یا جای دیگه. و چون آدم نمیتونه حدس بزنه چه استقبالی ازش میشه
Amir Roghani
آخ، مادر! وقتی یهعالمه پول جمع کردیم و تونستیم این سرزمین بیافق رو ترک کنیم و از این مسافرخونه، از این شهر بارونی، بذاریم بریم و این سرزمین تاریکی رو فراموش کنیم، وقتی بالاخره تونستیم روبهروی دریا باشیم که من اینهمه خوابش رو میبینم، اونوقت توی یه همچه روزی لبخند رو روی لبهای من میبینی.
samane mosavi
من هنوز ته دلم یه ذره از اون آرزوهایی رو نگه داشتم که وقتی بیست سالم بود داشتم. دلم میخواد کاری کنم که تکلیفم با این آرزوها یهسره بشه. برای همین هم که شده باید یه چند قدمِ دیگه تو این زندگی که میخوایم ولش کنیم و از شرش خلاص شیم برداریم.
Reza.golshan
تنها چیز انسانی که تو وجود من هست میل من به اینه که به هرچی دلم میخواد برسم و برای رسیدن به چیزهایی که دلم میخواد حاضرم هرچیزی رو که سر راهمه خُرد و نابود کنم.
Reza.golshan
مارتا: (آهسته) به گمونم تازگیها میترسی یه حرفهایی رو به زبون بیاری. انگار این حرفها دهنت رو میسوزونه.
Movahhedehzahedi
بیا از اینجا بذاریم بریم، یان، اینجا نمیتونیم خوشحال باشیم و به خوشبختی برسیم.
یان: ما اینجا دنبال خوشحالی و خوشبختی نیومدیم. خوشبختی! خوشحالی! ما اینا رو داریم.
ماریا: (با حرارت) پس چرا به همین قانع نباشیم؟
یان: خوشحالی و خوشبختی همهچیز نیست و آدمها وظیفههاشون رو هم دارن. وظیفهٔ من اینه که دوباره مادرم رو پیدا کنم، سرزمین مادریام رو...
کاربر ۸۵۱۳۳۳۶
من همین حالاش هم خستهم، خستهٔ سالها، خستهٔ سالهای سال، طوری که دیگه رسوب کرده توی خونم، توی رگهام
dorsa
خوشحالی و خوشبختی همهچیز نیست و آدمها وظیفههاشون رو هم دارن.
فاطمه
مارتا: من هم لبخند به لبم میآد، باور کن.
مادر: ولی من که تابه حال ندیدهم.
مارتا: دلیلش اینه که من توی اتاقم، وقتهایی که تنها هستم، میخندم.
samane mosavi
جدایی همیشه فقط برای اونایی معنا داره که عاشق هم هستن
soniya
آدم برای اینکه یه جایی بمونه باید دلایلی داشته باشه، یا آدمهایی که دوستشون داره. وگرنه چه فرقی میکنه که آدم اینجا بمونه یا جای دیگه.
soniya
از اون چیزی که دلم واسش پر میکشید خیلی دورم و این دوری علاجی هم نداره.
soniya
آخ! از این دنیایی که فقط وادارت میکنه زانو بزنی و استغاثه کنی بدم میآد.
soniya
من که از این زبونی که شما حرف میزنین سردرنمیآرم. خوشحالی، عشق، غم وغصه. من این کلمهها رو نمیشناسم. من این زبون رو بلد نیستم و ازش سردرنمیآرم.
soniya
هوا داره تاریک و پر از ابر میشه. باز داره اون زخم کهنه سر باز میکنه، اون زخمی که توی عمق وجودمه، اون زخمی که زُقزُق میکنه و هر حرکتی سوزشش رو بیشتر میکنه و انگار خوبشدنی هم نیست. من این زخم رو خوب میشناسم. ترسه، ترس از تنهایی، ترسی که از وقتی به دنیا میآییم باهامونه. رسیدن به این نتیجه که جوابی در کار نیست. ولی چطور میشه آدم انتظار داشته باشه توی یه همچو اتاقی توی یه همچو مسافرخونهای به این جواب برسه؟
rozhan
اونجا، اونجایی که آدم میتونه فرار کنه، میتونه خودش رو آزاد کنه، گرمای تن آدمهای دیگه رو حس کنه، توی موجها غلت بزنه، اونجا، اونجایی که دریا تنگ بغلش کرده، اونجا دیگه آدم احتیاجی نداره دست به دامنِ بالا بشه. ولی اینجا، اینجا که هرجا چشم بگردونی نگاهت به دیوارها میرسه، اینجا رو اصلا برای این خلق کردهن که همیشه سرتو رو به آسمون بگیری و دنبال نگاه رحمت باشی.
Elzzz
آدم یا باید خیلی پولدار باشه یا خیلی فقیر که شغلی نداشته باشه.
کالیو
نه، مردها هیچوقت نمیدونن چهجوری باید عاشق باشن، نمیدونن عشق واقعآ چیه. هیچی مردها رو واقعآ راضی نمیکنه. اونا فقط با خواب وخیالهاشون خوشن، با خواب وخیالهاشون و با وظیفههایی که برای خودشون میتراشن، با رفتن دنبال جاهای تازه، خونههای تازه، وطن تازه. ولی ما زنها میدونیم که عشق صبر و انتظار نمیشناسه. یه جای مشترک، یه دستی که توی دست تو باشه، و ترس از جدایی، ترس از تنهاموندن. عشق همهش همینه. یه زن وقتی که عاشق میشه دیگه به فکر چیز دیگهای نیست، خواب وخیال نمیبینه.
Mili_itman
حجم
۶۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۹۷ صفحه
حجم
۶۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۹۷ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان