بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بیروت ۷۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب بیروت ۷۵

بریده‌هایی از کتاب بیروت ۷۵

انتشارات:نشر ماهی
امتیاز:
۴.۰از ۴۱ رأی
۴٫۰
(۴۱)
منطق همهٔ فلسفه‌های زیبا پیش فریاد یک کودک گرسنه فرومی‌ریزد.
محسن
تخیل لزومآ وارونهٔ حقیقت نیست، بلکه روی دیگر آن است.
محسن
«چه بی‌فرهنگند آن‌ها که غم‌هایشان را می‌پراکنند.»
احسان رضاپور
مصطفی لجوجانه پرسید: «تا حالا یک بار هم شده از مرگ یک ماهی غصه‌ات بگیرد و به ناله‌اش رحم کنی و به دریا برش گردانی؟» پدرش گفت: «من فقط صدای نالهٔ تو و ده برادر گرسنه‌ات را می‌شنوم.»
محسن
مصطفی لجوجانه پرسید: «تا حالا یک بار هم شده از مرگ یک ماهی غصه‌ات بگیرد و به ناله‌اش رحم کنی و به دریا برش گردانی؟» پدرش گفت: «من فقط صدای نالهٔ تو و ده برادر گرسنه‌ات را می‌شنوم.» مصطفی هم شرمنده شد و هم خود را سیاه‌بخت دید. (منطق همهٔ فلسفه‌های زیبا پیش فریاد یک کودک گرسنه فرومی‌ریزد.) دلش گرفت که قانون جهان بازی قتل را کم وبیش ناگزیر کرده است. بکش یا می‌کشندت. پرزورها کم‌زورها را می‌خورند. بقا از آنِ پرزورهاست.
احسان رضاپور
مصطفی لجوجانه پرسید: «تا حالا یک بار هم شده از مرگ یک ماهی غصه‌ات بگیرد و به ناله‌اش رحم کنی و به دریا برش گردانی؟» پدرش گفت: «من فقط صدای نالهٔ تو و ده برادر گرسنه‌ات را می‌شنوم.» مصطفی هم شرمنده شد و هم خود را سیاه‌بخت دید. (منطق همهٔ فلسفه‌های زیبا پیش فریاد یک کودک گرسنه فرومی‌ریزد.) دلش گرفت که قانون جهان بازی قتل را کم وبیش ناگزیر کرده است. بکش یا می‌کشندت. پرزورها کم‌زورها را می‌خورند. بقا از آنِ پرزورهاست.
یاور
(مردم تنها کشتن آدمیزاد را جرم می‌دانند. هنوز جهان و انسان آن‌قدرها پیشرفت نکرده که گرفتن جان هر جانداری جرم به شمار آید!
کاربر ۱۸۸۰۶۴۳
زندگی ما همین است: دزدکی زندگی می‌کنیم، دزدکی یاد می‌گیریم، دزدکی کتاب می‌خوانیم، دزدکی دل می‌بازیم، دزدکی شعر می‌نویسیم و دزدکی می‌میریم.)
Razi Pouri
(عشقم به ماه کم نشد آن‌گاه که فهمیدم اختری از سیماب و سیم و عاج و عطر نیست، بلکه کرهٔ خاکی و خاموش دیگری است مثل زمین، پر از گردوخاک و صخره و شن. چرا دلبستگی‌ام کم شود؟
labkhand
مصطفی خوابش نمی‌برد. تا مادرش از خروپف افتاد، عصب‌ها هم هوشیار شدند. فهمید که آن دو باز می‌خواهند دست‌به‌کار شوند. چهرهٔ مصطفی خیس عرق شد. اتاق کوچک بدل به تک‌زهدانی از گوشت زنده شد. پنداشت دیوارهای گوشتی اتاق مثل تپش‌های قلب می‌گیرند و شل می‌شوند. دیوارها عرق می‌کنند. فضای تب اتاق را می‌پوشاند و تن مصطفی را، آن دم که دست‌به‌کار بازی تک‌نفرهٔ جنون می‌شود، درهم می‌پیچد. به یاری ضرباهنگ پدر و مادرش، روی آتش‌پاره‌ای می‌خزد که سوزشی کام‌بخش دارد... سرانجام باران گرفت. داغ بود. بی‌حال در آب‌گیری خوشایند افتاد. اتاق ساکت شد. دیوارها سر جایشان برگشتند. اتاق از تپش افتاد و لرزه‌های تب از آن بیرون رفت.
محسن
به رستوران بوبای رفت. عاشق پیتزا بود. توی این شهر پیتزا را کشف کرد. با بی‌تابی انتظار غذایش را می‌کشید. دو دلداده مقابلش نشسته بودند. از پشت روزنامه آن‌ها را دید می‌زد. (مثل همهٔ آدم‌های تنها، توی رستوران خودم را به روزنامه‌خواندن می‌زنم. اما دزدکی خوشبخت‌ها را دید می‌زنم.) سرشان را به هم نزدیک می‌کردند و دل می‌دادند و قلوه می‌گرفتند. انگار نفس‌های هم را می‌خوردند. تماشای عشاق چه گواراست. و چه ناگوار هم. (هیچ‌وقت نشده این‌طور با زنی زیر پرتویی رنگ‌پریده بنشینم و جامی بزنم. دست‌هایم از زیر میز به او بخورد. به خود بلرزیم و به همهٔ کام‌هایی فکر کنیم که از هم خواهیم گرفت.)
احسان رضاپور
دلش گرفت که دریا در ذهن مردم بیروت بدل به تابلو بیجانی شده که به پنجرهٔ قهوه‌خانه‌های مشرف به ساحل کوبیده می‌شود، به امتداد کبود آسفالت سیاه خیابان، به آگهی کشتی جهانگردی درجه‌یک با استخر و میکده و زنان نیمه‌برهنه. دریایی تبدیل‌شده به یک ماهی فویل‌پیچ‌شده در تنور. (ایزد جهان کهن و آفریدگان زیبا و شگفتش را از یاد بردیم.
یاور
نیم ساعتی گذشت. برادر به نزدیک‌ترین پاسگاه رفت. در دست‌هایش سطلی بود پیچیده در روزنامه‌ای. جلو افسر کشیک نشست. روزنامهٔ روی سطل را کنار زد و سر بریدهٔ خواهرش را، که هنوز خون از آن می‌چکید، بیرون آورد. با صدایی مردانه گفت: «خواهرم را برای دفاع از ناموس کشتم. می‌خواهم به همه‌چیز اعتراف کنم!» چشم‌های افسر از فرط ستایش درخشید.
کاربر ۱۸۸۰۶۴۳
دم از قرآن هم می‌زنی؟ وای بر تو
سپیده
توی آلونکمان مستراح نداریم و تلویزیون می‌خریم!
همچنان خواهم خواند...
فاضل‌بیگ سلمونی از درِ کاخش بیرون آمد. کاخ در محلهٔ زیبای یرزهٔ بیروت بود. در باغ اتفاق غریبی افتاد. راننده دوان‌دوان رفت و کادیلاک را از گاراژ درآورد. آدم‌هایی که هرکدام گرفتاری و عریضه‌ای داشتند گِرد بیگ را گرفتند. محافظان بیگ دورش حلقه زدند. مردمی را کنار زدند که روزی او را نمایندهٔ مجلس کرده بودند. همه را تاراندند، جز پیرمردی کوچک‌اندام. او با صدایی بسیار بلند که به اندام ریزه‌اش نمی‌آمد، داد می‌زد: «چندبار بگویم اسرائیلی‌ها کشت وکارم را به آتش کشیدند و خانه‌ام را خراب کردند؟ بیا با ما توی زمین‌هایت زندگی کن و ببین چه دارد سرمان می‌آید!»
محسن
«این ماه که فضانوردان آن را درنوردیدند، همچنان اثر اسطوره‌ای خود را بر ماهی‌ها و دل‌باخته‌ها می‌گذارد. اینک او در دل شب می‌ایستد. نگهبانی می‌شود برای ماهی‌های دریا. پاسشان می‌دارد از ترفند و دام‌های ماهیگیران.»
sahar...💙
(عشقم به ماه کم نشد آن‌گاه که فهمیدم اختری از سیماب و سیم و عاج و عطر نیست، بلکه کرهٔ خاکی و خاموش دیگری است مثل زمین، پر از گردوخاک و صخره و شن. چرا دلبستگی‌ام کم شود؟ در عشقم به حمیده هم خللی راه نیافت وقتی بو بردم انگل دارد و درون آن تن زیبایش، که هر شب برایش شعری می‌نویسم، مشتی جاندار کریه و هولناک درهم می‌لولند. تخیل لزومآ وارونهٔ حقیقت نیست، بلکه روی دیگر آن است.)
sahar...💙
مردم تنها کشتن آدمیزاد را جرم می‌دانند. هنوز جهان و انسان آن‌قدرها پیشرفت نکرده که گرفتن جان هر جانداری جرم به شمار آید!
احسان رضاپور
در بستر تاریکی، بیروت روشن و درخشان است. به زیورهای زنی جادوگر می‌ماند که شبانه برای آب‌تنی به دل دریا رفته و مرواریدها و گوهرها و ابزارهای جادویی رنگین و گنجه‌های سیه‌روزی و بهروزی را کنار دریا جا گذاشته است، گنجه‌هایی که عاج و صندل و تعویذها و رازها را بر آن کوبیده‌اند.
sadafi
مصطفی لجوجانه پرسید: «تا حالا یک بار هم شده از مرگ یک ماهی غصه‌ات بگیرد و به ناله‌اش رحم کنی و به دریا برش گردانی؟» پدرش گفت: «من فقط صدای نالهٔ تو و ده برادر گرسنه‌ات را می‌شنوم.» مصطفی هم شرمنده شد و هم خود را سیاه‌بخت دید. (منطق همهٔ فلسفه‌های زیبا پیش فریاد یک کودک گرسنه فرومی‌ریزد.) دلش گرفت که قانون جهان بازی قتل را کم وبیش ناگزیر کرده است. بکش یا می‌کشندت. پرزورها کم‌زورها را می‌خورند. بقا از آنِ پرزورهاست.
sadafi
(مگر بینش ما در برابر رازهای هستی کور نیست، هرچند گاه وبی‌گاه مثل رادار نشانه‌های کیهانی گنگی را دریابد؟)
bookwormnoushin
شاعر، کشتن ماهی و انسان فرقی ندارد؛ در هر دو حال، جانی گرفته می‌شود! از این پس، دیگر ماهی از گلویم پایین نمی‌رود. اگر مادرم پیله کند و بگوید ماهی تازه است، به او می‌گویم: یعنی می‌خواهی بگویی تازه جان داده و جرم هنوز تازه است؟ اگر دوست پولدارم به رستورانی دعوتم کند و مجبورم کند خوراک‌های ماهی جورواجور فهرست غذا را بخوانم، آن را مانند سیاههٔ مردگان و کشتگان صفحهٔ حوادث خواهم خواند!)
bookwormnoushin

حجم

۹۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۴۳ صفحه

حجم

۹۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۴۳ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان