بریدههایی از کتاب بانوی میزبان
۳٫۵
(۴۴)
به یک آدم ضعیف آزادی بده، خودش آن آزادی را دستبسته برایت پس میآورد.
محمد کمالی
میدانی، وقتی غصه داری وقت دوبرابر میشود، انگاری شب نمیخواهد صبح شود.
Nazanin
چرا برای درد یک نفر دیگر اشک میریزی؟ اشکهایت را نگه دار برای وقت ماتم خودت، وقتی تنها شدی! وقتی تنهایی خواست دلت را بشکند و کسی را نداشتی...
pejman
میخواست بگرید اما در سراسر عالم گوشهای نبود که در آن پناه جوید و پنهان شود.
Nazanin
از من به تو نصیحت، ضعیف نباش! آدم که ضعیف بود تاب تنهایی ندارد. هرچه داری به او بده، خودش برمیگردد و همه را در دستت میگذارد. نصف دنیا را هم که به او بدهی خیال میکنی احساس بزرگی و قدرت میکند؟ ابدآ! فورآ از وحشت کز میکند و به قدری خودش را درهم میکشد که توی یک لنگه کفش جا گیرد و بتواند در آن قایم شود. به یک آدم ضعیف آزادی بده، خودش آن آزادی را دستبسته برایت پس میآورد. برای یک دل سادهٔ بیچاره آزادی هم ارزشی ندارد. کسی که اینجور باشد درمیماند. زندگی برایش ممکن نیست. من این حرفها را برای این به تو میزنم که میبینم زیادی جوانی. من هیچ دشمنیای با تو ندارم. آمدی و رفتی. تو، یا یک جوان دیگر! برایم بیتفاوت است! من از همان اول میدانستم که آمدن و رفتنت چیزی را عوض نمیکند. دخالت هیچ فایدهای نداشت. اگر میخواهی زندگی به کامت باشد، نباید مخالفت کنی. مخالفت هیچ چیزی را درست نمیکند.»
zombie
«نباید کسی را سرزنش کرد. یکی اینجور است یکی آنجور. خیال میکنی میشود دانست که چرا دل دنبال این میرود و نه دنبال آن؟
zombie
حالا آیا غصه و مصیبت در انتظار توست؟ بار دردهای انسانی سنگین است، اما این بار برای دلهای ضعیف نیست. درد تیغ خود را فقط برای دلهای استوار تیز میکند. زهرابهٔ غم در سکوت و پنهانی به صورت اشک خون در جگر مرد خالی میشود و از پیوند با دلهای نرم شرم دارد.
reza
از قدیم گفتهاند: "آزادی از نون بهتره، از آب و آفتاب خوشتره"،
AS4438
به یک آدم ضعیف آزادی بده، خودش آن آزادی را دستبسته برایت پس میآورد.
niloufar.dh
و او از کودکی رنج میبرد از اینکه شباهتی با همسالان خود ندارد
*CORALINE*
سیل احساسهایی که برایش تازگی داشت بر او بار خستگی مینهاد.
*CORALINE*
هرچه بیشتر در کوچهها پرسه میزد بیشتر از این کار لذت میبرد. همهچیز را از چشم یک خیابانگرد بیخیال تماشا میکرد
*CORALINE*
آمدم دنبال تو، قشنگم. همانطور که به این خرابشدهام کشاندی، حالا از اینجا بیرونم ببر. سلامت روحم را به پای تو گذاشتم. روح من با هیچ دعایی از این شب سیاه نجاتدادنی نیست. هیچ بخشایشی برای من وجود ندارد. مگر اینکه دعامان را در هم اندازیم و با هم دعا کنیم!
Mahsa Saadati
بخواب، غصههایت را فراموش کن، عزیزکم، فردا صبح خورشید به رویت میخندد.»
کوثر
ناگهان به یادش آمد که تمام عمر تنها بوده و هیچکس دوستش نداشته و او خود نیز در بند آن نبوده است به کسی دل ببندد.
کوثر
و او از کودکی رنج میبرد از اینکه شباهتی با همسالان خود ندارد. اکنون به یاد میآورد و بهروشنی درمییافت که همیشه همه او را تنها میگذاشته و از او دوری میجستهاند.
کوثر
علم برای برخی زیرکان سرمایهای کارساز است، حال آنکه سودای اُردینُف برای او سلاحی بود برضد خودش.
کاربر ۸۹۶۴۶۵۱
اغلب چیز بیاهمیتی توجهش را جلب میکرد و فکری در ذهنش برمیانگیخت و برای اول بار افسوس میخورد که خود را در دخمهاش زندهبهگور کرده است
*CORALINE*
آنچه میخواست به خاطرش نمیآمد و تلاشش بیفایده بود... اما چه بود که او را فرامیخواند و به کجا؟ چه بود که اینگونه عذابش میداد؟ که بود که این آتش دلگداز را در جانش انداخته بود، که او را خفه میکرد و خونش را میمکید؟ این نیز چیزی بود که نمیدانست و به یاد نمیآورد.
*CORALINE*
حجم
۱۰۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۴۳ صفحه
حجم
۱۰۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۴۳ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان