این قانون اردوگاه است که آدمهای روانهٔ مرگ را باید تا آخرین لحظه فریب داد. این تنها شکل جایز ترحم است.
Mostafa F
قلب خستهٔ پیرمرد در این برج دیدبانی و در نیمکرهای دیگر هنوز برای وطنش میتپید... .
Sajedeh
زمانهای که به جای کتاب و قلم، تپانچه و نارنجک در دستهامان میچپاند و به جای اینکه به ما راه زیستن را بیاموزد، امر به مردن میکرد.
Sajedeh
پس شاید لایتناهیای دیگر، تاریکتر و بس اسرارآمیزتر، انسانی را هم که پیر میشود بهگونهای به خود میخواند؛ و هرچه انسان از زندگی خستهتر باشد، شنیدن این صداها را بیشتر خوش دارد.
Sajedeh
و معلوم است که ما ننگ و رسوایی را دردناکتر از همهجا در میان نزدیکترین کسان خود احساس میکنیم.
Sajedeh
در زندگی لحظاتی هست که زیبایی شکوهمند و بخشندهٔ طبیعت احساسات ما را عمیقآ جریحهدار میکند و بیرحمانه به سخره میگیرد.
Sajedeh
کشورهای جوان افسانهای ندارند، ولی ملتهای کهن افسانه دارند.
Sajedeh
دستش را که دراز میکند، به تپانچه میخورد. بیحرکت منتظر میماند. این یگانه راه نجات است.
Sajedeh