
بریدههایی از کتاب کلیدر؛ جلد اول و دوم
۴٫۴
(۳۶۴)
شکم نان میخواهد. گفتگو که حالیاش نمیشود. جای نان چاخان هم نمیشود تحویلش داد.
pedram
درد از همین نقطه پیدا میشود. گنگی زبان و گستردگی جان.
feghz
به اندازه یک کوه، تنهایم!
Saeid
خاک این سرزمین، در همه روزگارها، با خون ما مردم آبیاریشده.
" بامِ آسمون "
تا تو در باد دنیایی مردی یافت نمیشود که نگاه چپ به من کند!
یك رهگذر
فاصله میان خواستن و توانستن، بسیار دور است. بر زخم دلت آهک پاشیدهاند.
Saeid
تپش قلب مادر، چه به شوق و چه به هراس، آهنگی دیگر دارد
Saeid
چرت. خواب. آفتاب. خاموشی. فراموشی. جهان را گو که بچرخد!
feghz
تو ثقیلتر، کاریتر و تواناتر از آنی که وانهی زندگانیات به گونه روزهایی تهی، چون باد بیابان از کنارت بگریزند. تو خود میباید زندگانیات را فرا چنگ آوری. نباید، سنگواره، بر جای بمانی و گریز زندگانیات را نظاره کنی.
Tayebe Zamani
غمی نیست. زمانی درمیآیم از این قفس.
" بامِ آسمون "
آدم غریب اگر همکلام نداشته باشد دلش زود میگیرد.
Saeid
عشق! ای عشق، جانم فدایت!
Saeid
چه حالی داشت، بلقیس؟ نگرانِ کدامسوی بود؟ چرا نمیخفت؟ خیال که برش کنده بود؟ یادِ کی؟ یادِ چی؟
یك رهگذر
قلچماق و دلپاک و سر براه و دل به کار بود. مرد را همین بس
کاربر ۱۳۱۲۷۱۳
عشق مثل همین بادهای کویریست. مگر نیاید! وقتی آمد چشمها را کور میکند.
Saeid
عشق، اگر چه میسوزاند، اما جلای جان نیز هست. لحظهها را رنگین میکند. سرخ. خون را داغ میکند.
Saeid
عشق، اگر چه میسوزاند، اما جلای جان نیز هست.
Nasib Radmehr
میدانی من آدمی نبودم که پیش هر کس رو بیندازم. اما امسال برای ما سال خوبی نیست.
Vasal
پروردگارا، به تو میسپارمش!
آخرین تسلّا و آخرین کلامی که توان به کسی گفت.
Saeid
من چیزهای زیادی نداشتم، اما یک چیز داشتم. همان یکی را هم دارند از من میگیرند. من عاشق بودم. من عاشق زنم بودم
Saeid
کدام چشماندازی دلشکنتر از تاشدن مرد؟ نمد برای تاشدن است، نه مرد!
Saeid
شب به جایی رسیده بود که شیب به صبح داشت. کوچهها و خانهها و خرابهها و جغدها، همه از صدا افتاده و سر و گوش انداخته بودند. تنها باد بود که در ناودانها و بادگیرها میپیچید و تن به در و دیوار میکوفت. چیزی به خروسخوان مانده بود.
مریم
دور که شدم یادم آمد که پشیمانم. پشیمان از کاری که نکردهام.
Saeid
چندان غرق در خود که بیرون از خود را پنداری از یاد برده است.
اللّٰهم صل علی محمد و آل محمد
کجا هستی؟ دل تو را میطلبد. چشم خواهای نگاه توست!
Saeid
جانم هوای تو دارد. نگاهم کن. نگاهم کن. کباب شدم بیپیر! بسوزانم!
Saeid
«من آمدهام ببینمتان. سلام. خِفّت مخورید.»
مستاجر
بگذار بگذرد. اینش مهم نیست. لحظهها هر چه کش بیایند، جای روح فراختر میشود. ثقل میشکند. شکستههایش در لحظهها جاری میشوند. شکستههایش شکستهتر میشوند. خُرد میشوند. نرم میشوند. جا میافتند. عادی میشوند. عادت میشوند. فقط بگذرند. فقط اگر بگذرند
hamed bokaian
شکم نان میخواهد. گفتگو که حالیاش نمیشود. جای نان چاخان هم نمیشود تحویلش داد.
Saeid
شو مهتاو که مهتاُوم نیامد
نشستُم تا سحر خوابُم نیامد
نشستُم تا سحر قلیان کشیدُم
که یار هر شوُم امشو نیامد.
" بامِ آسمون "
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۶۲۴ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۶۲۴ صفحه