بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب حفره ها | طاقچه
تصویر جلد کتاب حفره ها

بریده‌هایی از کتاب حفره ها

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۶۵ رأی
۳٫۵
(۶۵)
پریدن، ربطی به بال ندارد قلب می‌خواهد.
up
به آغوشم کشیدی اما سایه‌ات را دیدم که دست‌هایش توی جیبش بود
Smrldo
به آغوشم کشیدی اما سایه‌ات را دیدم که دست‌هایش توی جیبش بود
کتابخوار
خودم را می‌زنم به بیداری به خواب که سخت است
faezeh
می‌خواستم بمانم، رفتم. می‌خواستم بروم، ماندم. نه رفتن مهم بود و نه ماندن... مهم من بودم که نبودم.
r.mohami
همین‌طور برای خودم می‌خندم همین‌طور برای خودش اشک می‌آید
فئودور میخائیلوویچ داستایفسکی
جایت در زندگی درد می‌کند،
faezeh
از زیر پوست با تو حرف می‌زنم از کوچه‌های خون، مرگ، مردگی از خون‌مردگی! یعنی که خسته است خون از این‌همه چرخیدن نشسته است.
Nika
نهنگی که در ساحل تقلا می‌کند برای دیدن هیچ‌کس نیامده است.
Smrldo
و حالا زمان داشت از ما انتقام می‌گرفت
hayka~
شمع‌ها را روشن کردم ولی هیچ‌چیز روشن نشد نور تاریکی را پنهان کرده بود...
Pooria Mardani
نهنگی که در ساحل تقلا می‌کند برای دیدن هیچ‌کس نیامده است.
min
هر کجای این شهر که دست بگذارم درد می‌کند هر کجای روز که بنشینم شب است
شیلا در جستجوی خوشبختی
بعدِ مرگت قدمی بزنیم ماه را بیاوریم و پاهامان را تا ماهیان رودخانه دراز کنیم بعد
faezeh
بارانی که روزها بالای شهر ایستاده بود عاقبت بارید، تو بعدِ سال‌ها به خانه‌ام می‌آمدی...
hayka~
ما روی مرگ لباس پوشیده بودیم
abolfazlzareikm
تهران کلاهِ بزرگی‌ست که بر سرِ زمین گذاشته‌ایم.
فاطمه میرزائی
به آغوشم کشیدی اما سایه‌ات را دیدم که دست‌هایش توی جیبش بود
flo
دکتر سرش را تکان می‌دهد پرستار سرش را تکان می‌دهد دکتر عرقش را پاک می‌کند و رشته‌کوه‌های سبز بر صفحهٔ مانیتور کویر می‌شوند
Saeed Afshari
دلم نیامد بگویم! این شعر در همان سطرهای اول گلوله خورد وگرنه تمام نمی‌شد.
Eli
من بچه بودم مادرم ظرف می‌شست و پدر با سبیل سیاهش به خانه برمی‌گشت، بمب‌ها که می‌باریدند هر سه بچه بودیم...
فاطمه میرزائی
می‌ترسانَدَم قطار، وقتی که راه می‌افتد و این‌همه آدم را از آن‌همه جدا می‌کند
شیلا در جستجوی خوشبختی
می‌خواستم بمانم، رفتم. می‌خواستم بروم، ماندم. نه رفتن مهم بود و نه ماندن... مهم من بودم که نبودم.
Farzane H
دکتر سرش را تکان می‌دهد پرستار سرش را تکان می‌دهد دکتر عرقش را پاک می‌کند و رشته‌کوه‌های سبز بر صفحهٔ مانیتور کویر می‌شوند
abolfazlzareikm
ابری که بالای شهر ایستاده روزی‌ست که من دود کرده‌ام.
azar
بدون نام می‌خواستم بمانم، رفتم. می‌خواستم بروم، ماندم. نه رفتن مهم بود و نه ماندن... مهم من بودم که نبودم.
Saeed Afshari
به آغوشم کشیدی اما سایه‌ات را دیدم که دست‌هایش توی جیبش بود
سیدطه
می‌خواستم بمانم، رفتم. می‌خواستم بروم، ماندم. نه رفتن مهم بود و نه ماندن... مهم من بودم که نبودم.
azar
ای زخم گاوصندوق قدیمی! که اسنادِ محرمانهٔ اندوه در تو پنهان است
هیعون
دراز کشیده‌ام زنم شعری از جنگ می‌خوانَد
faezeh

حجم

۴۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۸۲ صفحه

حجم

۴۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۸۲ صفحه

قیمت:
۲۳,۰۰۰
۱۱,۵۰۰
۵۰%
تومان