بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ظلمت آشکار | طاقچه
تصویر جلد کتاب ظلمت آشکار

بریده‌هایی از کتاب ظلمت آشکار

انتشارات:نشر ماهی
امتیاز:
۳.۸از ۴۳ رأی
۳٫۸
(۴۳)
ولی هوشمندانه‌ترینِ آن کتاب‌ها بر این واقعیت دردناک تأکید می‌کند که افسردگی‌های جدی یک‌شبه از بین نمی‌روند.
معجزه ی سپاسگزاری
آب وهوای افسردگی دمدمی است و چراغش نیمه‌خاموش
Mary
مشخصآ ثابت شده که هنرمندان (به‌خصوص شاعران) نسبت به این اختلال آسیب‌پذیرترند و براساس گزارش‌های کلینیکی بیست درصدشان خودکشی می‌کنند.
Mary
افسردگی شدید غیر از خاطرات هراس‌انگیزی که برجای می‌نهد، هیچ زخم ماندگاری وارد نمی‌کند. تعداد زیادی از افسردگان ــ نصفشان ــ دوباره مبتلا خواهند شد؛ افسردگی قابل بازگشت است ــ عذابی سیزیفی. اما بیش‌تر قربانیان حتی با وجود عود بیماری می‌توانند دوام بیاورند و اغلب بهتر با بیماری کنار آیند، چون از نظر روانی و با کمک تجربیات گذشته‌شان، روش مقابله با این غول بی‌شاخ ودم را آموخته‌اند
fateme Ahmadi
مدتی قبل این موضوع آزارم می‌داد که سزاوار آن جایزه نیستم. من به واقعیت حوادثی که ما ناخودآگاه برای خودمان ایجاد می‌کنیم اعتقاد دارم؛ بنابراین چه آسان می‌شد فکر کرد که چک گم نشده بلکه شکلی است از انکار و بیزاری از خود (اصلی‌ترین علامت افسردگی) که به‌واسطهٔ آن به خودم تلقین می‌کردم که لیاقت جایزه را ندارم و اصلا لایق استقبالی که سال‌های گذشته از من شده بود، نیستم. دلیلش هرچه باشد، چک گم شده بود و گم‌شدنش با ناکامی‌ام در آن شام، حسابی جفت وجور بود: بی‌اشتهایی‌ام برای خوراک دریایی خوشمزه‌ای که مقابلم روی میز بود، ناتوانی حتی برای خنده‌ای زورکی و سرانجام ناتوانی در صحبت‌کردن. در این لحظه «سرشت» وحشی درد چنان آشفتگی عظیمی ایجاد کرد که باعث شد سخنان گویا و فصیحم به غرولندی خشک و خشن تبدیل شود. احساس کردم چشمانم از کاسه بیرون زده و بریده‌بریده حرف می‌زنم و دیدم دوستان فرانسوی‌ام با ناراحتی متوجه مشکلم شده‌اند
Mary
بعد که سوار ماشین شدم، به آلبر کامو و رومن گاری فکر کردم.
Mary
فقط تعدادی از این هنرمندانِ کشته‌شده، که همگی جدید هستند، نامی حزن‌انگیز اما درخشان از خود برجای نهاده‌اند: هارت کرین، ونسان ون‌گوک، ویرجینیا وولف، آرشیل گورکی، چزاره پاوزه، رومن گاری، واشل لیندسی، سیلویا پلات، آنری دو مونترلان، مارت روتکو، جان بریمن، جک لندن، ارنست همینگوی، ویلیام اینگ، دایان آربس، تادئوش بوروفسکی، پل سلان، آن سکستون، سرگئی اسنین، ولادیمیر مایاکوفسکی ــ این طومار همچنان ادامه دارد.
Mary
کار سختی است. در ساحل نشسته باشی و به کسی که در گرداب است بگویی «تقلا کن»، کم‌تر از توهین نیست
raheleh ahmadi
تعداد زیادی از افسردگان ــ نصفشان ــ دوباره مبتلا خواهند شد؛ افسردگی قابل بازگشت است ــ عذابی سیزیفی. اما بیش‌تر قربانیان حتی با وجود عود بیماری می‌توانند دوام بیاورند و اغلب بهتر با بیماری کنار آیند، چون از نظر روانی و با کمک تجربیات گذشته‌شان، روش مقابله با این غول بی‌شاخ ودم را آموخته‌اند. خیلی مهم است که به کسانی که دچار بیماری شده‌اند و شاید هم اولین بار باشد که دچار آن شده‌اند گفته شود (یا آن‌ها را متقاعد کنند) که بیماری راه خودش را می‌رود و این‌ها می‌توانند از شرش خلاص شوند. کار سختی است. در ساحل نشسته باشی و به کسی که در گرداب است بگویی «تقلا کن»، کم‌تر از توهین نیست.
Amirreza Mahmoudzadeh-Sagheb
حیرت کردم وقتی دیدم تا آن حد از مسئلهٔ افسردگی که مثل دیابت و سرطان جدی است، بی‌اطلاعم. به احتمال زیاد، من که همیشه افسردگی خفیفی داشتم، به شکلی ناخودآگاه از خواندن و گردآوردن اطلاعات در آن مورد سر باز زده بودم. قبایی بود دوخته بر قامت روانم و مثل دانشی نامیمون ورود آن را به انبار اطلاعاتم مانع می‌شدم.
Mary
رفتار من حقیقتآ نتیجهٔ بیماری بود، که چنان پیشرفتی کرده بود که منحوس‌ترین و معروف‌ترین علائم خود را نشان می‌داد: سردرگمی، عدم تمرکز و افت قدرت حافظه. در مرحلهٔ بعدی ذهنم گرفتار هرج ومرج و ازهم‌گسیختگی می‌شد. همان‌طور که گفتم، حالا دیگر چیزی وجود داشت که شبیه بود به دوگانگی روحیه: هشیاری اولین ساعات روز و تیرگی ذهن در بعدازظهر و شب
Mary
ازهم‌گسیختگی چرخهٔ شبانه‌روزی ــ ضرباهنگ سوخت وساز و غدد که در مرکز زندگی روزمرهٔ ما قرار دارد ــ ظاهرآ در بسیاری موارد، اگر نگوییم در بیش‌تر موارد، ناشی از افسردگی است. به همین دلیل است که بی‌خوابی شدید اغلب به‌سراغمان می‌آید و باز احتمالا به همین دلیل است که الگوی آشفتگی روزانه تا اندازه‌ای دوره‌های متناوب تنش و آسودگی را قابل پیش‌بینی می‌کند. آسودگی شبانه ــ فروکش‌کردنی موقت ولی قابل توجه، مثل تغییری از رگبار سیلابی به بارانی پیوسته ــ در ساعات بعد از شام و قبل از نیمه‌شب به‌سراغ من می‌آمد. در این زمان رنج مدت کوتاهی بازمی‌ایستاد و ذهنم آن‌قدر هشیار می‌شد که بتواند بر موضوعاتی ورای آشوبی که وجودم را متشنج می‌کرد، تمرکز کند.
Mary
راندل جارل به احتمال زیاد خود را کشت؛ نه به خاطر این‌که ترسو بود و نه به دلیل ضعف اخلاقی، بلکه چون گرفتار افسردگی‌ای بود که چنان پیش می‌رفت که او دیگر توان تحمل رنج را نداشت.
Mary
وقتی اولین بار فهمیدم که بیماری زمینگیرم کرده، دیدم باید علاوه بر کارهای دیگر اعتراض شدیدی علیه واژهٔ Depression ابراز کنم. بسیاری از مردم می‌دانند که Depression را معمولا «مالیخولیا» می‌نامند، واژه‌ای که اول بار در سال ۱۳۰۳ در زبان انگلیسی دیده شده و بیش از یک‌بار در آثار چاسر آمده است؛ چاسر گویا هنگام استفاده از آن آگاه است که این لفظ معنای یک نوع بیماری هم دارد. «مالیخولیا» ظاهرآ هنوز هم برای اَشکال سیاه‌تر این بیماری واژه‌ای درخورتر و مناسب‌تر است، ولی بعدها اسمی ساده و بی‌طمطراق جای آن را گرفت؛ لفظی خنثی که برای توصیف زوال اقتصادی یا شیارهای زمین به کار می‌رفت و واژه‌ای بود سخت بی‌بو و خاصیت برای بیان چنین بیماری مهمی.
Mary
افسردگی بی‌این‌که تفاوتی قائل شود، همهٔ سنین، نژادها، مرام‌ها و طبقات را مورد حمله قرار می‌دهد، گرچه زنان به شکل قابل توجهی بیش‌تر از مردان در خطر ابتلائند.
سوفی
در غیاب امید همچنان باید برای بقا مبارزه کنیم و این کار را می‌کنیم ــ با چنگ و دندان.
kavian
من هم مثل بسیاری از مردم همیشه عادت داشتم عصرها چرتی آرام‌بخش بزنم، ولی به‌هم‌ریختن الگوهای معمولِ خواب، خصلت مشهور و ویرانگر افسردگی است.
fateme Ahmadi
فقط یک مسئلهٔ جدی فلسفی وجود دارد و آن خودکشی است. قضاوت دربارهٔ این‌که زندگی ارزش زیستن دارد یا نه، برابر است با پاسخ‌دادن به این اساسی‌ترین سؤال فلسفی.
seza68
حالا به آن مرحله از آشفتگی رسیده بودم که حس امید همراه با فکر آینده ناپدید شده بود. مغزم در اسارت هورمون‌های قانون‌شکن بیش‌تر از این‌که اندام اندیشیدن باشد، ابزار ثبت دقیقه به دقیقهٔ درجات گوناگون رنج خود بود. حالا دیگر صبح‌ها هم در پی سرگردانی رخوتناک پس از خواب‌های غیرواقعی، بد می‌شدند، ولی عصرها که هنوز هم بدترین ساعات بودند از ساعت سه شروع می‌شدند، یعنی آن‌موقعی که من هراس را همچون توده‌ای مه سمی که روی سرم می‌چرخید و به رختخوابم می‌کشاند، احساس می‌کردم. شش ساعت توی تخت می‌افتادم، بی‌حس و حال، کاملا فلج، زل‌زده به سقف و منتظر آن لحظهٔ شب که به شکلی رازگونه از صلیب فرود آیم و به‌زور غذایی بخورم و مثل آدمکی ماشینی دوباره برای یکی دو ساعت خواب به تقلا بیفتم.
Pooya
از میان بیماری‌های ترسناک، چه جسمی و چه روانی، احساس نفرت از خود ــ یا با قاطعیت کم‌تری بگویم، فقدان خودباوری ــ مهم‌ترین بیماری‌ای است که بیش‌تر افراد جهان به آن مبتلا هستند و من با پیشرفت بیش‌تر بیماری، گرفتار احساس بی‌ارزش‌بودن شده بودم.
Mary
افسردگی اختلالی ذهنی است و رنجی چنان رازآلود و دیرفهم ــ برای هوش متوسط ــ که به وصف درنمی‌آید. بنابراین برای آن‌ها که به‌رغم اندوه درونی شدت آن را نچشیده‌اند، همواره درک‌ناشدنی باقی می‌ماند.
Mary
مغزم افتاد در محاصرهٔ همان بیماری آشنا: هراس و به‌هم‌ریختگی و این احساس که فعالیت‌های ذهنی‌ام گرفتار جریانی مسموم و مبهم شده که هر پاسخ دلپذیر به جهان زنده را نابود می‌کند.
Mary
مقالهٔ کامو، «تأملاتی دربارهٔ گیوتین»، تقریبآ نوشته‌ای منحصربه‌فرد است که منطقی مخوف و آتشین را با خود دارد. تصور این‌که کینه‌توزترین حامیان مجازات اعدام هم بعد از خواندن نکوهش‌های پرشور و موشکافانهٔ این نوشته، هنوز بر همان دیدگاه سابق پای فشارند، سخت است. می‌دانم که آن کتاب فکر من را برای همیشه تغییر داد؛ زیروزبرم کرد و وحشی‌گری بنیادی مجازات اعدام را به من بازنمود، ولی مطالبات عظیمی را هم درباب مسئولیت، در وجدانم به وجود آورد.
Mary
تفاوت فقط در درک این موضوع بود که فردا، وقتی که درد یک‌بار دیگر فروکش کرد، یا فردای بعد از آن ــ و بی‌شک فردایی نه‌چندان دور ــ مجبور می‌شدم قضاوت کنم که زندگی ارزش زیستن ندارد و دست‌کم برای خودم به سؤال بنیادی فلسفه پاسخ بدهم.
Mary
کاملا طبیعی است که نزدیکان قربانیانِ خودکشی پیوسته و عجولانه حقیقت را انکار کنند. حس دخالت، حس گناه شخصی ــ این فکر که اگر هشیاری بیش‌تری به خرج می‌دادی یا اگر طور دیگری رفتار کرده بودی، شاید مانع این اقدام شده بودی ــ ظاهرآ اجتناب‌ناپذیر است.
Mary
همان‌طور که از مقاله برمی‌آمد، بسیاری از شرکت‌کنندگان که نویسندگان و محققان جهانی بودند، انگار از خودکشی لوی مبهوت و سرخورده شده بودند. انگار این مردی که آن‌همه ستایشش می‌کردند و آن‌همه در دست نازی‌ها رنج کشیده بود ــ مردی نمونهٔ انعطاف‌پذیری و شجاعت ــ با خودکشی‌اش ضعفی، سقوطی، نشان داده بود که آن‌ها تمایلی به پذیرشش نداشتند. در برابر یک اصل هولناک ــ یعنی نابودی به دست خویش ــ واکنش‌شان درماندگی بود و شرمساری
Mary
نمی‌توانستم خود را از دست شعر بودلر خلاص کنم که از گذشته‌های دور می‌آمد و چند روزی بود بر حاشیهٔ خودآگاهم می‌لغزید: «بادِ بال‌های جنون را حس کرده‌ام.»
Mary
از ترس میخکوب شدم و بی‌کس و تنها آن‌جا ایستادم، بی‌پناه، لرزان، و اولین بار بود که فهمیدم، نه رنج ترک الکل، که بیماری جدی‌ای، که به نام و واقعیتش سرانجام اذعان کردم، دامنم را گرفته است.
Mary
دیوانگی‌ای، از نظر شیمیایی، از فرارسان‌های عصبی مغز ناشی می‌شود؛ شاید در نتیجهٔ تنش‌های منظم که به دلائل نامعلوم به کاهش نورپینفرین و سرتونین و افزایش هورمون کورتیزول می‌انجامد. با همهٔ این دگرگونی‌ها در بافت‌های مغز، یعنی تناوب آغشتگی و محرومیت، جای تعجب نیست که ذهن آسیب ببیند، آزرده شود و فرایندهای مغشوش اندیشه، درد یک اندام را هنگام تشنج ثبت کند. گاهی، گرچه نه زیاد، چنین ذهن آشفته‌ای به اندیشه‌های خشونت‌آمیز دربارهٔ دیگران کشیده می‌شود. ولی افراد افسرده، با ذهنی که به‌شدت به درون تمایل دارد، معمولا فقط برای خودشان خطرناکند. در کل می‌توان گفت دیوانگی افسردگی برابرنهاد خشونت است. در واقع یک توفان است ولی توفان تاریکی. خیلی زود پاسخ‌ها کند می‌شود، حالتی نزدیک به فلج، و انرژی روانی به صفر کاهش می‌یابد. در نهایت بدن تحت تأثیر قرار می‌گیرد و از رمق می‌افتد و تحلیل می‌رود.
Mary
با این‌که هرگز اثر نیرومند روان‌درمانی را در آغاز بروز یا اَشکال ملایم‌تر بیماری ــ یا شاید حتی پس از حملهٔ جدی ــ زیر سؤال نمی‌برم، ولی فایدهٔ آن در مرحلهٔ پیشرفته‌ای که من گرفتارش بودم هیچ بود. قصد اصلی من از مشورت با دکتر گُلد این بود که با دارو کمکم کند ــ گرچه متأسفانه این هم برای بیمارِ سقوط‌کرده‌ای چون من خیالی واهی بود.
Mary

حجم

۶۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

حجم

۶۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۱۶,۰۰۰
۶۰%
تومان