بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آبنبات دارچینی | طاقچه
تصویر جلد کتاب آبنبات دارچینی

بریده‌هایی از کتاب آبنبات دارچینی

نویسنده:مهرداد صدقی
امتیاز:
۴.۶از ۱۱۳۴ رأی
۴٫۶
(۱۱۳۴)
کاش یک شغلی بود که آدم چرت‌وپرت مگفت و پول درمی‌آورد.
Reyhane:)
بدیِ سالِ کنکور این است که هر کاری که می‌خواهی بکنی همه می‌گویند: "مگه تو کنکور نداری؟" ولی خوبی‌اش هم این است که برای هر کاری که دیگران به تو می‌گویند انجام بده و حوصله‌اش را نداری می‌توانی بگویی: "من کنکور دارم."
ــسیّدحجّتـــ
"عاشق شدن چیزِ بدی نیست. ولی کسی که زیاد عاشق مشه یعنی که هنوز عاشق نشده."
ــسیّدحجّتـــ
همهٔ ما مِگیم اگه توی کربلا بودیم، نمذاشتیم عاشورا اتفاق بیفته. ولی خا همه‌ش حرفه. هر روز جلوی چشم همه صد تا علی‌اصغر قربانی مِشن و کک هیشکی یَم نمگزه ...
ــسیّدحجّتـــ
آقای کریمی‌نژاد، بعد از اخراج سعید از کلاس، نفس عمیقی کشید و گفت: "حالا چون فعلاً وقت ازدواج شما نیست، سعی کنین مثل حضرت یوسف در زندگی پاک باشین تا درهای سعادت، هم در دنیا هم در آخرت، به روتان باز بشه. خدایی‌ش یک درصد تصور کنین اگه شما توی اون لحظه به جای حضرت یوسف بودین و زلیخا ... نه، هیچی ... نمخواد تصور کنین. برپا ... بشین ... برپا ... بشین ... اصلاً بذارین یک چیز دیگه بگم. گفتم نمخواد تصور کنین! حواستان کجایه؟ ... غلامی ... گم شو بیرون!"
|جمع نقیضین|
همین خرخوانا زندگی همه رِ خراب کرده‌ان. قبول داری یا نه؟
ــسیّدحجّتـــ
آقای کریمی‌نژاد گفت: "خلاصه اینکه فقط سه چیز متانه شما رِ در برابر این خویِ وحشی کنترل کنه: ایمان، تقوی، عمل صالح، و ازدواج." ـ این که شد چار تا! ـ برو بیرون.
فرو
به این نتیجه رسیدم که "زندگی یک نامردآدمیه!" یعنی اگر قرار است چیزی به تو بدهد، چیزی هم از تو می‌گیرد. گاهی هم اگر قرار است چیزی به تو بدهد، دو تا چیزِ هم‌زمان می‌دهد تا در زمانی که مانده‌ای کدام را انتخاب کنی هر دو را از تو بگیرد.
ــسیّدحجّتـــ
بدیِ سالِ کنکور این است که هر کاری که می‌خواهی بکنی همه می‌گویند: "مگه تو کنکور نداری؟" ولی خوبی‌اش هم این است که برای هر کاری که دیگران به تو می‌گویند انجام بده و حوصله‌اش را نداری می‌توانی بگویی: "من کنکور دارم."
دریا
آقاجان با یک قاشق به جانِ کفِ هندوانه افتاده بود و هر چه هندوانه با گریه و زاری به آقاجان می‌گفت: "بخّدا دیگه هیچی ندارم." و "فقط همین پوست نازکم مانده." آقاجان زیر بار نمی‌رفت و انگار به او می‌گفت: "خف کن!"
ــسیّدحجّتـــ
مادر نیستی که بدانی چی مکشم. مار باش مادر نباش!
ــسیّدحجّتـــ
فکر کنکورِ سال بعد بدجوری اذیتم می‌کرد. البته، فقط فکرش اذیت می‌کرد. چون خیلی درس نمی‌خواندم، خودش خیلی اذیتم نمی‌کرد.
دختر کتابخوان
یکی از هم‌کلاسیامان هست عاشق یکی شده از خودش خیلی بزرگ‌تره." ـ دوستاتم مثل خودت خنگ‌ان. ـ به نظرت اشکال داره؟ ـ به نظر خودت اشکال نداره؟ ـ والله ما که هر چی هم‌سن یا کوچیک‌تر از هم دیدیم ازدواجاشان همچی موفق نبوده. ـ خا یک مورد بگو طرف زنش از خودش بزرگ‌تر باشه و ازدواج موفقی باشه! ـ حضرت محمد و حضرت خدیجه. ـ خا شما خودتانِ با پیامبرا مقایسه مُکنین؟ ـ خا پس چرا موقعِ بحث عفت و تقوا و پاکدامنی مشه مگین خودمانِ با اونا مقایسه کنیم؟
:)
ـ ها ... خدایی‌ش، آدم کنکور که داره همه‌چیز جز درس خواندن خوش می‌آد. ـ ها بابا ... الان حتی تماشای برنامهٔ مستند راجع به زندگی سوسکِ گ...غَلتانم برای آدم جذابه. دلت مخواد سه ساعت بشینی ببینی چطوری ... تا خانه‌ش هُل مده.
ــسیّدحجّتـــ
حس می‌کردم لهجه‌ام با دمپایی ملایی شلوار لی پوشیده است.
عاطی
امتحان را خوب نداده بودم، اما، خیلی هم بد نبود؛ دست‌کم در قیاس با سعید. به قول آقای اسماعیلی "پیش خر بز قشنگه."
دختر آفتاب :)
اسم زن‌دایی "سودابه" بود. البته اسم شناسنامه‌ای‌اش "سوسن" بود. بی‌بی، که هیچ‌وقت هیچ‌یک از این دو اسم یادش نمی‌آمد، گفت: "نوشابه جان، تو یَم همچی یک‌کم چاق شدیا. ایشاالله از تو یم خَبرمَبریه؟"
فطرس
سعید هم دودستی به من چسبید تا از پشت موتور نیفتد. نصف بدنش روی هوا بود و برخلاف کارتون‌ها، که طرف تا نمی‌داند زیرش خالی شده نمی‌افتد، او با اینکه می‌دانست روی هیچی نشسته است باز هم نمی‌افتاد. هیچ‌یک از فرمول‌های فیزیک نمی‌توانستند محاسبه کنند سعید چطور نشسته است.
mahdi_yar
من یک دیوانه‌آدمی‌یَما ...
ــسیّدحجّتـــ
این دنیا با همهٔ عظمتش برای من خلق شده. منم برای این دنیا خلق شده‌م. پس نه اون ستاره الکی خلق شده، نه الکی کشف شده، نه من الکی خلق شده‌م. فقط باید، برخلاف اون ستاره، خودمان خودمانِ کشف کنیم.
فرو
وقتی مفهمی یکی تصادف کرده، اول از خودش بپرس بعد از ماشینش.
ــسیّدحجّتـــ
آقاجان دگمهٔ شلوارش را به مامان نشان داد و گفت: "این دکمهٔ شلوارم باز شل شده. اگه خدای‌نکرده توی بازار یک‌دفعه باز بشه و جلوی بقیه شلوارم بیفته چی؟" مامان گفت: "تو که همیشه از زیرش یک شلوار داری که." آقاجان گفت: "شانس منه که اونم همون موقع کِشش درمِره ..."
زهرا سادات
دوران دانشجویی شیرین‌ترین دوران عمر آدم است.
ــسیّدحجّتـــ
موتورسوارها، در آینهٔ موتور، فُکل‌هایشان را مرتب کردند و پُرگاز راه افتادند. فکر می‌کردند خیلی خوش‌تیپ‌اند و هر کس آن‌ها را ببیند عاشقشان می‌شود. اما، با توجه به فکل و پشت‌مو، بیشتر شبیه اسب شطرنج بودند.
آبرنگ
این وسط مانده بودم چه کار کنم یا با فکر کردن به چه کسی به خودم برای آینده انگیزه بدهم. در مدتی که دانشجوها نبودند کمی از فکر کردن به نرگس راحت شده بودم و تا حدودی فراموشش کرده بودم و باز هم نقش دریا کمی پررنگ‌تر شده بود. قبلاً دوست داشتم به نرگس فکر نکنم و فقط به یاد دریا باشم. اما هر کاری می‌کردم نمی‌شد. برخلافِ دریا، که رفتنش باعث شده بود بیشتر به او فکر کنم، رفتنِ نرگس خیالم را تا حدودی راحت کرده بود.
آبرنگ
ناصرالدین‌شاه و فتح‌علی‌شاه، اگر در زمان ما بودند، یک روز هم دوام نمی‌آوردند. فقط کافی بود روز زن برسد تا نصف خزانه خالی شود.
آفتاب
ـ به جای آجرپرت‌کنی، نمشه کارِ دیگه‌ای بکنم؟ ـ نقاشی یاد داری؟ ـ خودم که فقط با ۱۴ بلدم مرغابی بکشم؛ ولی یکی از آشناهامان هسته که نقاشی‌ش بیسته. ـ کی؟ ـ خاله رقیه‌م! ـ محسن، دارم جدی حرف مزنما. منظورم نقاشی ساختمانه؛ با چرتکه روی دیوار. ـ ها ... با چرتکه روی دیوارم بلدم یک ۱۴ بکشم که مرغابی بشه. ـ عجب آدمی نیستی! ـ گفتم شوخی کنم خستگی‌ت دربره. ـ چقدرم که خستگی‌م دررفت. تو یَم مثل من هیچ کاری یاد نداری؟ ـ نه بابا ... کسی به ما کاری یاد نداده. طرحِ‌کادم که فایده نداشت. کاش یک شغلی بود که آدم چرت‌وپرت مگفت و پول درمی‌آورد. ـ ها ... اون وقت همه به تو مگفتن اوستا.
آبرنگ
آقاجان شلوار را که گرفت، بدون توجه به نصیحت بی‌بی، به مامان گفت: "هَلّه‌بند ندوزی که باز بیفته‌ها! یک‌جور مدوختی که دیگه هیشکی حتی با دندون هم نتانه بازش کنه. ها؟" مامان گفت: "خا مگه مردم مریض‌ان بخوان دکمهٔ شلوار تو رِ با دندون باز کنن؟"
mj
حتی کسانی که در معصوم‌زاده سر قبرها می‌خواندند صدایشان از او بهتر بود. اما آقای کریمی‌نژاد، برخلاف بقیه که داشتند یواشکی می‌خندیدند، مدام به سعید "احسنت" می‌گفت. سعید هم، که باورش شده بود دارد خوب می‌خواند، جوگیر شد و مثل قاری‌های واقعی هر دو دستش را روی گوش‌هایش گذاشت. آقای کریمی‌نژاد به‌شوخی گفت: "دستاتِ روی گوشِت گذاشتهٔ که خودت صدای خودتِ نشنوی؟ ... ولی، خا احسنت برادر."
mahdi_yar
برایمان از روستای طبر کرهٔ محلی تَروتازه‌ای که بی‌شباهت به گلولهٔ برفی نبود آورده بودند
B-vafa

حجم

۳۰۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۹۸ صفحه

حجم

۳۰۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۹۸ صفحه

قیمت:
۲۲۰,۰۰۰
۱۱۰,۰۰۰
۵۰%
تومان