بریدههایی از کتاب فرمان ششم یا یک روایت از سوم شخص مقتول
۳٫۲
(۶)
دارم خواب میبینم که دارم خواب میبینم که دارم خواب میبینم که... و وقتی از آن عمیقترین خواب بیدار شوم، در خواب دیگری هستم که باید از آن هم بیدار شوم و باید باز بیدار شوم و باز بیدار شوم و باز بیدار شوم و... هیچوقت بیدار نمیشوم، انگار مُردهام. مرگ باید چنین چیزی باشد.
n re
من کِی خسته شدم، کجا تَرَک خوردم که دارم میشکنم؟
n re
«ز دلم دست بدارید که خون میریزد / قطرهقطره دلم از دیده برون میریزد...»
n re
زنی که مدام توی خانه باشد دیوانه میشود، افسرده میشود.
n re
اینطور که بادْ موهات را در هوای فکر من آشفته میکند، هیچوقت نمیتوانم فراموشت کنم. هیچوقت نمیتوانم رها شوم از غربتِ نبودنت.
n re
بلا هیچوقت دور نیست.
n re
زنی که آمدنش مثل «آ» ی آمدنش / رهاییِ نَفَس از حبسهای ممتد بود
n re
تاریخ جهان پُر است از این معاملههای تاریخی؛ یک سر بُرد، یک سر باخت، برد برد، دو سر باخت. ما کجای تاریخ ایستادهایم؟ کجا تاریخ از ما یاد خواهد کرد؟ از ما بازندگان و شکستخوردگان، از ما مُردگان که سر زندگی قمار کردهایم در مسابقهٔ بیداری و آگاهی. در رقابتِ بیشتر فهمیدن. نه در مسابقه یا رقابت با دیگران، که در مسابقه با خود،
n re
پیادهرو تمام نمیشود. کجا دارم میروم؟ خانه که این طرف نیست... خانه کجاست؟
n re
«مرگ مسخره هم مگه داریم؟ مرگ مسخره چیه دیگه؟ مرگْ مرگه دیگه. پایان یه زندگیْ اسمش مرگه.»
n re
درون همهٔ انسانها، حتی نویسندهها و روشنفکرهای آزادیخواه مترقی، دیکتاتورِ احمقِ خودخواهِ کوچولویی زندگی میکند که بر هر چه باب میلش نباشد میشورد. هر که توان تسلط و کنترل بیشتری بر این کوچولو داشته باشد کمتر خودش و دیگران را عذاب میدهد. گاهی فکر میکنم اگر ما شاه، نخستوزیر یا رئیسجمهور بودیم، دنیا را به گند و کثافتی میکشاندیم که تعفنش خودمان را هم خفه میکرد.
n re
«گر تو قرآن بدین نمط خوانی / ببری رونقِ مسلمانی...»
n re
مگر این قتلهایی که هر روز گزارششان در صفحهٔ حوادث روزنامهها چاپ میشود ــ پسری مادرش را کشت، پدری دخترش را کشت، زنی با همدستی فاسقش همسرش را کشت و هزار و یک قتل جورواجور دیگر که آدم شاخ درمیآورد ــ چهطور اتفاق میافتد؟ همیشه همینطور است. از یک گفتوگوی ساده آغاز میشود و میکشد به جاهای باریک و بعد به جوهای باریکِ خون.
n re
بدترین رویداد زندگی هر شخص احتمالاً همین است: اینکه کابوسهای آدم جان بگیرند و در بدترین روزهای زندگی، جلوِ چشمِ آدم رژه بروند. انگار بنشینی به تماشای فیلم زجرآوری که سالها پیش در کودکی دیدهای و ازش تصاویر محو و مبهمی در ذهنت مانده و آن تصاویر دوباره جان بگیرند و رشد کنند و تکثیر شوند.
n re
میگویند مرگ خوابِ سنگین است. بمیرم که خوابم آرامترین خواب جهان باشد، سنگینترین و مرگترین خواب جهان باشد. اما میترسم مرگم هم آنقدرها سنگین نباشد و پس از مرگ هم کابوس ببینم. اگر مرگ هم مثل خوابهام باشد، دیگر به کجا میتوانم پناه ببرم؟
Melina
پیادهرو تمام نمیشود. کجا دارم میروم؟ خانه که این طرف نیست... خانه کجاست؟ آن خانه که دیگر خانه نیست بیلیلا.
Melina
مرگ تنها درهای است که انسان میتواند به قعر آن «صعود» کند. وقتی دیوارهای زندگی هی به هم نزدیکتر میشوند،
n re
سرم را برمیگردانم که ببینمش، اما نیست. میدانم که نیست.
n re
انگار خداوند تکهای از وجود نامیراش را به ودیعه گذاشته باشد در جان نویسنده و او از گِلِ تخیلش آنها را خلق کرده باشد و بعد نَفَخَ فِیهِ مِن رُوحِه.
n re
شکست از لحظهای آغاز میشود که اولین تَرَک جوانه میزند. آن ترک گسترش پیدا میکند و باعث شکست و خرابی میشود.
n re
«زن جوانْ غزلی با ردیفِ “آمد” بود / زنی که آمدنش خوب و رفتنش بد بود...»
n re
«قبلاً همهچی یهجور دیگه بود. حالا تعریف همهچی عوض شده. وقتی روز روشن زل میزنن تو چشم یه دختر و هفتبار چاقو رو فرومیکنن تو تنش... این چه شهریه؟ چه دنیاییه؟»
n re
تصادف قویترین رهبر دنیاست، رهبری که همهٔ دنیا را روی انگشت کوچکش میگردانَد... میگردانَد یا بازی میدهد؟
n re
من کِی خسته شدم، کجا تَرَک خوردم که دارم میشکنم؟
Melina
زنها چند جورند. بعضیها ذاتاً مادرند: زنان مکتب کلاسیک، باشکوه، همیشه مراقب، در حالوهوای نگرانی، خِردگرا، در جستوجوی تعادل عمیق و درونی، به دنبال جنبههای اخلاقی طبیعت انسانی. بعضیها دوستدخترهای خوبی هستند: زنان مکتب رمانتیک، اهل عشقوحال و هلههوله و خوشگذرانی، ترکیب اضداد ــ جد و هزل، خاطره و پیشگویی، عقاید مبهم و احساسات زنده، آسمانی و زمینی، دختران حزن و اندیشه، شورنده علیه مادران و آزادیخواه، خیالپرداز و احساساتی، عاشقپیشه و جسور و اهل خطر، اهل سفر و بالاخره ماندنی و رفتنی. بعضیها هم ذاتاً همسرهای خوبی هستند: زنهای سبک رئالیسم، نه رو در روی رمانتیکها بلکه فقط واقعیتر از آنها. آگاه و روشنبین، به دنبال واقعیتهای زندگی، زنان زمان فرونشستن هیجانات که وفادارند و از مردشان انتظار دارند وفادار باشد، آسّه برود و آسّه بیاید که گربه شاخش نزند، شوهری مسئولیتپذیر و پدری مهربان باشد، کارمندی نمونه که وضع موجود را بپذیرد و اعتراض نکند، مبادا خدشهای به کانون گرم خانواده وارد شود.
Melina
باید زیرسیگاری و پاکت سیگارم را بردارم و بروم تو اتاقش. یک نخ سیگار برایش آتش بزنم و بگذارم روی لبهاش و او، همانطور که دراز کشیده روی تخت، پُک بزند به سیگار و احتمالاً بیفتد به سرفه و بعد بخندیم با هم. خندههامان بشود اوج داستان.
Melina
توی صفحهٔ اول نوشته بود «تقدیم به یار، یگانهترین یار، کسی که مثل هیچکس نیست.»
Melina
ولی این غرور بهقدری در شما زنده و محترم است که اگر کسی شما را دوست بدارد، باید اعتراف کند و بیتابانه فریاد نماید که شما را میپرستد. حتی شما با اینکه از نگاههای یک زن، از صحبتهای او، از خنده و خشمهای او، از شادی و غمهای او میتوانید بهخوبی دریابید که شما را میپرستد، باز هم دوست دارید که معشوق زبان بگشاید و اشک بریزد و بگوید شما را میپرستد.
Melina
همیشه همینطورها بوده. عشقهای واقعی و ناب از واقعیتِ کوچکِ دنیا پناه میبرند به واقعیتِ بینهایتِ افسانه؛ اسطوره میشوند عاشق و معشوق و میروند توی کتابها.
Melina
حجم
۱۵۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۴۱ صفحه
حجم
۱۵۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۴۱ صفحه
قیمت:
۳۱,۰۰۰
۱۵,۵۰۰۵۰%
تومان