بریدههایی از کتاب مردی به نام اوه
۴٫۳
(۲۲۶)
اگر آدمها غم را باهم تقسیم نکنند، غم آدمها را تقسیم میکند.
elmira
مملکت پُر شده از افرادی که تمام روز فقط به وقت ناهارشان فکر میکنند.
MahShid Pourhosein
وقتی آدم مجبور باشد تنها شخصی را که در تمام عمرش او را درک کرده به خاک بسپارد، چیزی درون او میشکند. گذشت زمان اینجور زخمها را مداوا نمیکند.
o.m
«رگهای از نور خورشید کافیه تا زوایای تاریک زیادی رو روشن کنه.»
ᶜʳᶻ
اینطور نبود که اُوِه با مرگ سونیا بمیرد؛ او فقط دیگر زندگی نکرد.
Hossein shiravand
مادر سونیا به خاطر ابتلا به تب نفاسی از دنیا رفت. پدرش دیگر هرگز ازدواج نکرد. در دفعات اندکی که یک نفر در حضور او این پرسش را با صدای بلند مطرح کرد که چرا مجدداً ازدواج نمیکند، غرغرکنان گفت «من زن دارم، فقط در حال حاضر خونه نیست.»
ali mohseni
«روزبهخیر! چهطور میتونم کمکتون کنم؟»
شمع
اگر آدمها غم را باهم تقسیم نکنند، غم آدمها را تقسیم میکند.
°DEHGHAN°
زندگی چیز عجیبوغریب و منحصربهفردی است.
زمستان میرود و بهار میآید،
شمع
این روزها دیگر کسی بلد نیست قهوه درست کند، همانطور که دیگر کسی نمیتواند با دست بنویسد. حالا همه کامپیوتر و اسپرسوساز دارند. واقعاً جامعه دارد به کدام سمت میرود، وقتی دیگر هیچکس بلد نیست به شکل معقولی با دست بنویسد و قهوه درست کند؟ به کدام سمت؟
ᶜʳᶻ
. در پایان دستش را با احتیاط روی سنگقبرش میگذارد و آن را بهآرامی از یکسو به سمت دیگر میکشد، انگار دارد گونهٔ او را نوازش میکند.
زیرلب میگوید «جات خالیه!»
شش ماه از مرگ همسرش میگذرد و اُوِه هنوز هم دوبار در روز در خانه میچرخد و به رادیاتورها دست میزند، مبادا همسرش درجه را زیاد کرده باشد.
ᶜʳᶻ
شغل پدر کثیف بود و حقوق کمی هم دریافت میکرد، ولی همانطور که پدرش میگفت، یک شغل آبرومند بود و ارزشش هم در همین بود.
نازنین عظیمی
و بعد سونیا او را در دنیایی تنها گذاشت که اُوِه زبانش را خوب نمیدانست.
Mahya☔
اگر آدمها غم را باهم تقسیم نکنند، غم آدمها را تقسیم میکند.
ali mohseni
مملکت پُر شده از افرادی که تمام روز فقط به وقت ناهارشان فکر میکنند.
zahra
وقتی او از گشت روزانهاش برگشت، گربه دوباره همان جا نشسته بود. اُوِه به گربه زل زد. گربه به اُوِه. اُوِه با انگشت به گربه اشاره کرد و سرش داد کشید که گم شود، آن هم چنان بلند که صدایش مثل یک توپ پلاستیکی، بین خانهها بالاوپایین میپرید. گربه کمی دیگر به اُوِه زل زد. بعد چنان با فیسوافاده از جایش بلند شد انگار بخواهد تأکید کند که اگر از جایش بلند شده، به خاطر اُوِه نیست، بلکه به این خاطر است که کار بهتری دارد. بعد در گوشهٔ انباری ناپدید شد.
نازنین عظیمی
خندهٔ زن اُوِه را غافلگیر میکند. انگار در خندهاش اسیدکربنیک موجود باشد، انگار یک نوشیدنی گازدار باشد که آن را سریع داخل لیوان ریخته باشند و نوشیدنی حالا قلقلکنان از لیوان سرریز شود. این خنده اصلاً بین این ساختمان بتونی و سنگفرشهای یک دست خیابان جا نمیگیرد. خندهٔ این زن از حدوحدود قوانین خارج است.
نازنین عظیمی
اینطور نبود که اُوِه با مرگ سونیا بمیرد؛ او فقط دیگر زندگی نکرد.
Ali
یکی از دردآورترین لحظات زندگی، لحظهای است که آدم میبیند در وضعیت فعلیاش، احتمالاً میتواند بیشتر به گذشته نگاه کند تا به آینده. و وقتی آدم فرصت چندانی نداشته باشد، بعد باید چیزهایی را پیدا کند که زندگی کردن برای آنها ارزش داشته باشد؛ شاید با خاطرات. بعدازظهرها، زیر نور خورشید، با کسی که آدم دستش را بگیرد، عطر غنچههای باغچه، یکشنبهها در کافه، شاید چندتایی نوه. آدم راهی را پیدا میکند تا برای آیندهٔ یک نفر دیگر زندگی کند. اینطور نبود که اُوِه با مرگ سونیا بمیرد؛ او فقط دیگر زندگی نکرد.
غم چیز عجیبوغریب و منحصربهفردی است.
Raymond
مرگ یک پدیدهٔ منحصربهفرد است. انسانها طوری زندگی میکنند انگار این پدیده اصلاً وجود خارجی ندارد، و با این وجود مرگ یکی از اساسیترین و مهمترین دلایلی است که آدمیزاد اصلاً زندگی میکند. بعضی از ما به وجود این پدیده زود پی میبریم، به نحوی که عمیقتر، سرسختانهتر یا دیوانهوارتر زندگی میکنیم. بعضیها به حضور دایمی آن نیاز دارند تا اصلاً متوجه شوند خلافش چیست. بعضیها جوری خودشان را با این پدیده مشغول میکنند که مدتها قبل از اینکه ورودش را اعلام کند، در اتاق انتظار نشستهاند.
Ali Esmaeili
اُوِه هیچوقت از دهان همکاران پدرش یک کلمهٔ خوب دربارهٔ این مرد نشنیده بود. همه میگفتند که او فردی دروغگو و عوضی است.
پدرش تنها کسی بود که هیچوقت چنین حرفی را به زبان نمیآورد. هربار به همکارانش میگفت «اون چهار فرزند و یک زن مریض داره.» و هربار به چشمان همکارانش زل میزد؛ «مردهایی بهتر از تام هم تو چنین شرایطی تبدیل به آدمهای بد شدهند.»
یک مشکل لاینحل، sky
«تو که نباشی، هیچچیز سر جاش نیست.»
Hossein shiravand
«میگن مردها از اشتباهاتشون زاده میشن و اینجور مردها خودساختهتر هستند تا اونهایی که هیچوقت اشتباه نمیکنند.»
T
درحالیکه مردم شهر برای ماشینهای خارجی، کامپیوترها، کارت اعتباری و سایر آشغالهایشان کمکم از خواب بیدار میشوند، به سمت خانه راه میافتد.
Ehsan A
او اصلاً قصد نداشت از کلیسا صدقه قبول کند. خدا باید این را به خاطر بسپارد. حتا وقتی در رختکن راهآهن ایستاده بود، این مطلب را با صدای بلند، احتمالاً هم به خدا هم به خودش، اعلام کرد.
سرش را به سمت سقف بالا گرفت و نعره کشید «حالا که پدر و مادرم رو از من گرفتی، پولت رو هم نگه دار برای خودت!»
نازنین عظیمی
«شاید کارتتون خرابه؟ شاید بخش مغناطیسیش کثیف و چرب شده باشه؟»
شمع
این روزها مردم برای عملکردهای صادقانه و عاقلانه و بینقص احترامی قایل نیستند، فقط باید ظاهر کار خوب باشد
magi
«برای فهمیدن مردهایی مثل اُوِه و رونه، آدم باید متوجه باشه که اینها مردهایی هستند که بهاجبار در دوران دیگهای زندگی میکنند. مردهایی مثل اونها از زندگی فقط چند چیز ساده میخوان؛ یک سقف بالای سرشون، یک خیابون آروم، یک خودرو و یک همسر وفادار، شغلی که به اونها وجههٔ اجتماعی ببخشه و خونهای که دایم چیزی تو اون خراب شه تا اونها بتونند سرگرم تعمیرش باشند.»
kianosh
او مردی سیاهوسفید بود.
همسرش رنگ بود؛ تمام رنگهای او.
kazhal
در ثانی فرقی نمیکرد که در زندگی با چه مشکلاتی مواجه میشد، او عاشق خندیدن بود.
♥︎ Sara ♥︎
حجم
۳۹۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۵۴ صفحه
حجم
۳۹۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۵۴ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰۵۰%
تومان