شعر او نمونهای از خود او باشد. وابسته به زمان و مکانی که در آن است و با آن بستگی دارد و از آن پیدا شدهاست. مثل اینکه بدون قصد__ و نه به خود__ این کار را انجام میدهد. همانطور که کسی در محلی زندگی میکند و بعد کوچ میکند و میرود اما بهجای او تهْبساط و اجاق و آثاری باقی میماند….
یا مینویسد:
کسی شاعرتر است که خود را بهتر بیان میدارد… آنهایی هم که پیش از ما بودهاند و واقعاً هنری داشتهاند همینطور بودهاند. هر کدام که بیشتر رنگ از زمان خود گرفتهاند، نسبت به همکارهای قدیمتر از خود خوبترند….
Sara Keshavarz
خود نیما نوشتهاست:
فعلاً باید بگویم اگر چیزی در این خصوص مینویسم، مبهم و پریشان و بدون تفسیر خواهدبود.
ولی با وجود این روشن است که چه میخواهدبگوید؛ میگوید:
مقصود من جداکردن شعر فارسی از موسیقی آن است که با مفهوم شعرِ وصفی سازش ندارد. عقیدهام بر این است که مخصوصاً شعر را از حیث طبیعت بیان آن به نثر نزدیکتر کنم و به آن اثر دلپذیر نثر را بدهم.
تا:
از تمام بیت بوی قافیه بلند نباشد.
Sara Keshavarz
مثل این است که نویسنده دچار فراموشی است و ضمن بیان رؤیاهای خویش هر مطلب را چند بار تکرار میکند؛ یادش میرود که قبلاً از آن سخنی گفتهاست. این فراموشیِ عمدی__ که ظرفِ بیانِ برگردانهاست__ بوف کور را بهصورتی مالیخولیایی درآوردهاست.
Sara Keshavarz
وقتی آدم میترسد با دوستش، با زنش، با همکارش یا با هرکس دیگر درددل کند و حرف بزند، ناچار «فقط با سایهٔ خودش خوب میتواند حرف بزند». بوف کور، گذشته از ارزش هنری آن، یک سند اجتماعی است؛ سند محکومیتِ حکومت زور.
Sara Keshavarz