کاش مادرم
دختربچهای سهساله بود
در تابستان ۱۳۲۱
تا
به آغوشش میکشیدم
و میبوسیدمش،
پدرانه.
مـَهسـا
همهٔ ما خواهیم مُرد
ما هم لیز خواهیم خورد،
ما
وقت برای شمارش همهٔ درختها نداریم...
کاربر حسن ملائی شاعر
به زن بلوچ بارداری فکر میکنم
که با بچهای بسته به گردهاش
هر روز هیزمها را میشکند
شیر بزها را میدوشد
نان تازه پُخت میکند
چندبار از چاه آب میکشد
و هر شب
برای شوهر و هووی جوانش
رختخواب پهن میکند.
A.mIr.1999
نشستهام خانه و فقط
برای تو شعر میگویم،
شغل من
دوست داشتن توست.
Niyaz.h
از آن پنجشنبهای که نیامدی، انگار
تمام هفتهها
فقط شش روز دارند.
کاربر حسن ملائی شاعر
کاش پیراهنت
بادبان قایقم بود
به وقت غرق شدن.
A.mIr.1999
تو خوبی، اما
به قول لورکا:
«سفیدی آهاریام را مچاله میکنی»
دلا فروهر
و گور تو
سیاه میپوشم
برای همیشگی نبودههایت
نبودنم
نبودنت
نبودگیهامان...
Zeinab Ghahremani
نترس
شاید مرگ
در هیبت زنی زیبا به سراغمان آمد...
sina
ببرید و بستریام کنید
جنون شعر گرفتهام.
Niyaz.h
نه از توفان میترسم
نه از جزرومد،
من
در بازوان تو لنگر انداختهام.
Niyaz.h