بریدههایی از کتاب خاطرات خصوصی آنا
۳٫۳
(۹۴)
آدمها سه دستهاند. یک دسته آدمهایی که باید حتماً خودشان تجربه کنند، تا سرشان به سنگ بخورد و بشکند و درد بگیرد و بفهمند که سرشکستگی چهطوری است و چه دردی دارد و عاقبتش به کجا ختم میشود.
دستهٔ دوم آدمهایی هستند که میخوانند و میبینند و میشنوند، اما همهٔ خواندهها و دیدهها و شنیدههایشان را پای قصههای خیالپردازانهٔ یک ذهن آشفته میگذارند و فردا صبح، فارغ از همهٔ دانستههایشان از خواب بیدار میشوند. اینها همان کسانی هستند که دنیا را جای بدی برای زندگی میدانند و هر روز، از کثیفی هوا و دنیا و آدمها و جامعه، بیشتر از دیروز مینالند.
اما دستهٔ سومی هم وجود دارد. آنهایی که از تجربههای دیگران، کولهباری بزرگ برای خودشان میسازند. کسانی که از بیراهههای رفته، گذر نمیکنند و چشمهای تیزبینشان را به مسیر زندگی دیگران میدوزند، تا پایشان به سنگی که پای دیگری را شکست، آزرده نشود. اینها همان کسانی هستند که سرنوشتشان را با قلم تدبیر و آگاهیخود مینویسند… شما جزو کدام دستهاید؟
Ketab_baz
«زندگیات رو ساده نباز ملی … مردها موجودات عجیب و غریبین. انگار هیچوقت، از ته دل نمیفهمن که دنبال کیان و چی میخوان و چیان و قراره چیکار کنن … مردها با ما زنها خیلی فرق دارن … امروز میخوانت، فردا ازت سیرن … امروز عاشقتن، فردا پر از نفرتن، امروز بهت میچسبن، فردا فرارین، بدبختی اینه که خودشون هم دلیل هیچکدوم از کارهاشونو نمیدونن … اونوقت این وسط کی بازنده است؟ امثال من و تو ملی … امثال من و تو که عاشقن، فقط حیف… حیف که من این درس بزرگ رو خیلی دیر… خیلی دیر فهمیدم….»
Parisa
«فرضیهٔ اقلیدس که میگفت دو خط موازی هیچوقت بههم نمیرسند، همیشه هم درست نیست. عاشق بودن، به روشی عکس این فرضیه هم ممکن است، و آن جا، جایی است که دو خط موازی، در یک نقطهٔ محو، در توهمی از وصل به هم میرسند
mohammad seyyedy
باید زودتر ببرمتون پیش حاج آقا مرادی، تا صیغهٔ خواهر، برادری براتون بخونه… نمیدونم چرا تا حالا دستدست کردم…
محب الشهدا
آنا بیمقدمه و بیحاشیه گفت: «من راست گفتم مَلی… عشقهایی هستن که روح جهان آفرینشن. شگرفترین بخشی از وجود انسان، که میتونه دلیل آفرینش و خلقت اون دیگری باشه. چنین عشقهایی ریزش واقعیت یکی در دیگریه. درهم پیچیدنی، که فصل خشک و رسمی دنیای کامپیوترها و رباتها و قوانین انعطاف ناپذیر ساختهٔ دست بشر رو در هم میشکنه. در اینگونه عشقهاست که آدمی، از نقطهٔ انجماد شخصیت خودش در آغوش نرم و منعطف کس دیگری سقوط میکنه و راز آفرینش و خلقت روح آدمی رو کشف میکند اما… اما…» (حالا حالت چشمهای آنا کاملاً عوض شده بود و یک قدم به ملیحه نزدیکتر ایستاده بود)… به زحمت ادامه داد: «اما چنین آدمی قطعاً، متأهل نبوده و نیست.»
فاطمه
میگویند هنگام سحر، وقتی سپیدی روز میخواهد دل سیاهی شب را بشکافد، از جدال عرقریزان روشنایی و تاریکی، بارقهای پدید میآید که نویدبخش پیروزی حق بر باطل است و این، همان تکرار سرنوشتسازی است که هر روز، در زندگی آدمی مکرر میشود تا اشرف مخلوقات خدا بهخاطر بسپارد که هیچ حقیقتی برای همیشه پنهان نمیماند، حتی اگر به مانند حجم سیاهی، در دل شب تیره، پنهان شده باشد.
aylin
شاید هم راست میگن، زمانه خرابشده که آدمها همدیگر رو گم میکنن و وقتی پیدا میکنن که دیگه دیر شده…
دردونه
«من راست گفتم مَلی… عشقهایی هستن که روح جهان آفرینشن. شگرفترین بخشی از وجود انسان، که میتونه دلیل آفرینش و خلقت اون دیگری باشه. چنین عشقهایی ریزش واقعیت یکی در دیگریه. درهم پیچیدنی، که فصل خشک و رسمی دنیای کامپیوترها و رباتها و قوانین انعطاف ناپذیر ساختهٔ دست بشر رو در هم میشکنه. در اینگونه عشقهاست که آدمی، از نقطهٔ انجماد شخصیت خودش در آغوش نرم و منعطف کس دیگری سقوط میکنه و راز آفرینش و خلقت روح آدمی رو کشف میکند اما… اما…» (حالا حالت چشمهای آنا کاملاً عوض شده بود و یک قدم به ملیحه نزدیکتر ایستاده بود)… به زحمت ادامه داد: «اما چنین آدمی قطعاً، متأهل نبوده و نیست.»
nina61
میگویند قیامت که میشود، همهٔ چشمها، ناباورانه، به هیچ شدن کوهها و دشتها و زمین و آفرینش خداوند خیره میمانند و از سر حیرت، جانبهسر میشوند، مگر کسانی که به قدرت لایتناهی و علم ازلی او ایمان داشتهاند و در انتظار ظهور قدرت پروردگاری او بودهاند اما حیرت انگیزتر از هنگامهٔ قیامت برای انسان، زمانی است که خداوند ترازوی عدالتش را کنار پروندهٔ اعمال بندگانش میگذارد و با مثقال عدالت پروردگاریاش، خوب و بد نیت بندگانش را میسنجد.
می گویند درهای بهشت و جهنم که باز میشود، همه غرق در حسرتند… چه آنها که بهشتیاند، چه آنها که کشانکشان به دوزخ میروند. دوزخیان در حسرت بهشتند و بهشتیان در حسرت آن بیشتری که میشد داشته باشند و به سهولت از دست دادهاند.
aylin
«کسی هست که هیچکس نمیتواند شبیه او باشد، کاری هست که جز او هیچکس قادر به انجامش نیست و جایی هست که جز او هیچکس نمیتواند آن را پرکند»
کاربر ۴۵۵۸۱۵۸
ملیحه بهجای جواب، از اتاق خانومجان بیرون دوید… کیفش را از اتاق آنا برداشت و با شناسنامهاش برگشت پائین و بهجای هر حرفی، شناسنامهاش را بهسمت خانومجان دراز کرد.
Parisa
حجم
۲۴۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۳۷ صفحه
حجم
۲۴۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۳۷ صفحه
قیمت:
۸۹,۹۰۰
۲۶,۹۷۰۷۰%
تومان