به جای نرگسخاتون، زنداییثمانه سرش را از اتاق ناهارخوری بیرون آورد و گفت: شام حاضر است، بفرمایید…
زهره
بیخودی پرسه زدیم صبحمان شب بشود.
بیخودی حرص زدیم، سهم ما کم نشود
ما خدا را با خود، سر دعوا بردیم
و قسمها خوردیم
و قسمها خوردیم
ما به هم بد کردیم…
ما به هم بد گفتیم
و حقیقت ها را، زیر پا له کردیم
و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم
که زرنگی کردیم
از خودت میپرسم
ما که را گول زدیم؟!؟!؟
حدیث بانو
ادامه دادم: کاری که در حق من کردی قشنگ بود و بیبروبرگرد اجر و مزدش هم پیش خدا محفوظ بود، اما این چند وقته اینقدر دلم را با نیش و کنایه شکستی و منت سرم گذاشتی که شک دارم بدهکار خدا نشده باشی. (ابراهیم سرش را شرمنده پایین انداخت)
کاربر ۱۸۴۶۱۳۵بانو
همهٔ ما آدمها، خوب بلدیم قیل و قال راه بیندازیم و عتاب و انابه کنیم. اما سکوت کردن را هیچکداممان بلد نیستیم. خدا نکند از کسی اشتباهی سر بزند. به آنی آن را توی بوق و کرنا میکنیم و برایش حکم میبُریم و قصاصش میکنیم. اما خداوند اینطور نیست. خداوند سکوت را دوست دارد. نگاه کن ببین همهٔ خلقتش، همهٔ درختان و طبیعتش چطور در سکوت میرویند. حتی ستارگان و ماه و خورشید هم در سکوت حرکت میکنند. روح انسان هم برای بالندگی و رشد نیازمند سکوت است.
کاربر ۱۶۳۱۵۹۸
«شکسپیر میگوید: "سرنوشت آدمها را تنها محبت معلوم میکند و بس… چون محبت تنها کلیدی است که هر قفل بستهای را باز میکند"»
کاربر ۱۶۳۱۵۹۸