بریدههایی از کتاب نامه های کوفی
۳٫۶
(۱۰)
جهان یکسره فریاد میشد
اگر روضهخوانها
حرفهایت را میشمردند
نه زخمهایت را
مهدی فیروزان
نامه بیست و دوم
چیزی عوض نشده
فقط تقویمها شیکتر شدهاند
و سالهاست دو روز پشت سر هم سرخاند
میگویی نه
مسلمی بفرست
تا از بلندترین برج پایتخت
پرتش کنیم!
مهدی فیروزان
امه پانزدهم
دهلفروشی
سنجفروشی
زنجیرفروشی
شمشیرفروشی
به نام تو
چقدر دکان باز شده است
مهدی فیروزان
آبی نمانده روزه بگیرید نخلها
نخل امید رفته ولی بیسر آمده
جای شریف بوسه پیغمبر خداست
این نیزهای که از همه بالاتر آمده
آن سر که تا همیشه سر از آفتاب بود
امشب به خون نشسته به تشت زر آمده
ای دستِ پُرسخاوتِ روشن گشوده شو
دریوزهای به نیت انگشتر آمده
بوی بهشت دارد و همواره زنده است
این باغ گل به چشمت اگر پرپر آمده
بگذار تا دمی به جمالت نظر کنم
هفتاد و دومین گل از خون برآمده
لب واکن از هم ای تن بی سر حسین من
حرفی به لب بیار و ببین خواهر آمده...
مهدی فیروزان
ای تشنگان سوخته لب! تشنگی بس است
سر بر کنید ساقی آبآور آمده
این ساقی علم به کف بی بدیل کیست
عطشان در آب رفته و عطشانتر آمده
این ساقی رشید که در بزم میکشان
بیدست و بیپیاله و بیساغر آمده
آتش به خیمههای دل عاشقان زده
این آتشی که رفته و خاکستر آمده
مهدی فیروزان
چیزی عوض نشده
فقط تقویمها شیکتر شدهاند
و سالهاست دو روز پشت سر هم سرخاند
میگویی نه
مسلمی بفرست
تا از بلندترین برج پایتخت
پرتش کنیم!
parisa
نامه پنجم
جهان یکسره فریاد میشد
اگر روضهخوانها
حرفهایت را میشمردند
نه زخمهایت را
parisa
نامه هفدهم
ظهر دیروز
بیابان و پیکرهای بیسر
عصر امروز
خیابان و ظرفهای یکبار مصرف
F.kamrad
برهها را خواباندهاند
تا پیش پای عزادارانت
قربانی کنند
ـ تشنه ـ
میدانم تو اگر بودی
رهایشان میکردی
ـ سیراب ـ
parisa
به انتظار نشستن در این زمانه یاس
برای منتظران چاره نیست ناچاریست
Ahmad
دریغ! کاری از این طبع مرده ساخته نیست
به جز شمردن گلزخمهای کاری تو
به ما مخند که جای گریستن بر خویش
نشستهایم دمادم به سوگواری تو
F.kamrad
برای آنکه بگوییم با شما بودیم
چقدر از خودمان داستان درآوردیم
شما حماسه سرودید و ما به نام شما
فقط ترانه سرودیم نان درآوردیم
علی دائمی
گفتی پناه بردهای از بیکسی به چاه
ای بغض ناصبور مگر مردهایم ما؟
زهرا حسینی
گاوخونی
چو بوی پونه از دکان عطاری بزن بیرون
هوای عاشقان شهر اگر داری بزن بیرون
تو را آیینهها در بینهایت چشم در راهاند
از این نُه توی آهاندود زنگاری بزن بیرون
زدم از اصفهان بیرون که بوی گاوخونی داشت
تو هم ای شیخ، از این چار دیواری بزن بیرون
الا ای جمعه سرخی که رنگ عید نوروزی
از این تقویم سرتاسر عزاداری بزن بیرون
چه طرفی بستهای از حکمرانی روی این قلیان
الا سلطان از این زندان قاجاری بزن بیرون
آیدا
بیا که آینه روزگار زنگاریست
بیا که زخمِزبانهای دوستان کاریست
به انتظار نشستن در این زمانه یاس
برای منتظران چاره نیست ناچاریست
به ما مخند اگر شعرهای ساده ما
قبول طبع شما نیست کوچهبازاریست
چه قابها و چه تندیسهای زرینی
گرفتهایم به نامت که کنج انباریست
نیامدی که کپرهای ما کلنگی بود
کنون بیا که بناهایمان طلاکاریست
به این خوشیم که یک شب به نامتان شادیم
تمام سال اگر کارمان عزاداریست
نه اینکه جمعه فقط صبح زود بیدارند
که کار منتظرانت همیشه بیداریست
به قول خواجه ما در هوای طره تو
«چه جای دم زدن نافههای تاتاریست»
آیدا
به انتظار نشستن در این زمانه یاس
برای منتظران چاره نیست ناچاریست
غریو دیو توفان
کی این همه عکس یادگاری میگرفتیم
کنار علامتها
کی سالی یک بار
دوستان قدیمی را زیارت میکردیم
کی در یک روز
این همه غذای لذیذ میخوردیم
اگر نبود عاشورای تو
ساغر
دریغ! کاری از این طبع مرده ساخته نیست
به جز شمردن گلزخمهای کاری تو
به ما مخند که جای گریستن بر خویش
نشستهایم دمادم به سوگواری تو
ساغر
ما را به یک کلاف به یک نان فروختند
ما را فروختند و چه ارزان فروختند
ای یوسف عزیز! تو را مصریان مرا
بازاریان مؤمن ایران فروختند
اندوه و درد از این که خداناشناسها
ما را چقدر مفت به شیطان فروختند
بازارْ مرده است ولی مؤمنان چه خوب
هم دین فروختند هم ایمان فروختند
بازاریانِ چربزبانِ دغل به ما
بوزینه را به قیمت انسان فروختند
یک عده خویش را پس پشت کتابها
یک عده هم کنار خیابان فروختند
وارونه شد قواعد دنیا مترسکان
جالیز را به مزرعهداران فروختند!
Ahmad
نامه بیست و یکم
شب عاشوراست
چراغهای شهر را خاموش کنید
بگذارید
آنها که میخواهند کنار دریا بروند
بروند
behdani
نامه بیست و دوم
چیزی عوض نشده
فقط تقویمها شیکتر شدهاند
و سالهاست دو روز پشت سر هم سرخاند
میگویی نه
مسلمی بفرست
تا از بلندترین برج پایتخت
پرتش کنیم!
behdani
هم او که نامه برایت نوشت، با خنجر
ببین که آمده از پشت سر به یاری تو
دریغ! کاری از این طبع مرده ساخته نیست
به جز شمردن گلزخمهای کاری تو
به ما مخند که جای گریستن بر خویش
نشستهایم دمادم به سوگواری تو
زینب هاشمزاده
چیزی عوض نشده
فقط تقویمها شیکتر شدهاند
و سالهاست دو روز پشت سر هم سرخاند
میگویی نه
مسلمی بفرست
تا از بلندترین برج پایتخت
پرتش کنیم!
علی دائمی
در شعر اگر من و رفیقانم
از حافظ و از فروغ میگوییم
اما به هوای سکّهای زرین
پشت سر هم دروغ میگوییم
سپهر
شب عاشوراست
چراغهای شهر را خاموش کنید
بگذارید
آنها که میخواهند کنار دریا بروند
بروند
سپهر
این آسمان بعید است بی روشنا بماند
از بس ستارههای دنبالهدار دارد
MGerafar
بوسه و عطش
هزار بادیه مجنونِ نیسواری تو
هزار آینه مبهوتِ بیشماری تو
بهار آمده با لالههای سینهزنش
پی زیارت باغ بنفشهکاری تو
هلا که جمع نقیضین بوسه و عطشی
ندیدهام لب خشکی به آبداری تو
چه جای نغمه در این روزگار یأس، مگر
به روی دست تو پرپر نشد قناری تو؟
هم او که نامه برایت نوشت، با خنجر
ببین که آمده از پشت سر به یاری تو
دریغ! کاری از این طبع مرده ساخته نیست
به جز شمردن گلزخمهای کاری تو
به ما مخند که جای گریستن بر خویش
نشستهایم دمادم به سوگواری تو
delaram
تا که کج میایستد شاهین میزانهای ما
بر فراز نیزه خواهد رفت قرآنهای ما
گرگهاتان کی حریف برههامان میشدند
راست میگفتند اگر یک بار چوپانهای ما
سالها چون غنچهها خاموش ماندیم و دریغ
چاک خورد از فرط خاموشی گریبانهای ما
در شبی تاریک و بیم موج و گردابی چنین
دست طوفان بلا افتاده سکانهای ما
شعرهای داغ ما هم از دهان افتاده است
بس که از سرما به هم چفت است دندانهای ما
هر که سیر از خوان ما برخاست نان از ما برید
بشکند ای دوستان دست نمکدانهای ما
ماه من یک تخته بردارد گر از دکان خویش
تخته خواهد شد در این بازار دکانهای ما!
Ahmad
الا ای جمعه سرخی که رنگ عید نوروزی
از این تقویم سرتاسر عزاداری بزن بیرون
چه طرفی بستهای از حکمرانی روی این قلیان
الا سلطان از این زندان قاجاری بزن بیرون
Ahmad
نامه چهاردهم
همه منتظر شکار این لحظهاند
با دوربینهای کانن:
وقتی شمر
با سر بریده
از قتلگاه بیرون میآید!
sajad8036
حجم
۴۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۱۱ صفحه
حجم
۴۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۱۱ صفحه
قیمت:
۳۳,۰۰۰
۱۶,۵۰۰۵۰%
تومان