بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب جنگجو | طاقچه
تصویر جلد کتاب جنگجو

بریده‌هایی از کتاب جنگجو

نویسنده:شروین وکیلی
انتشارات:نشر شورآفرین
امتیاز:
۴.۵از ۸ رأی
۴٫۵
(۸)
گفت:”چرا گمان می‌كنی از دیگران حقیقی‌تر هستی؟” گفتم:”چون برای واقعی بودن می‌جنگم و آنچه كه دیگران تقدیر می‌نامند، قانعم نمی‌كند.”
marie45
گهگاه جرقه‌هایی از تردید در دلم نمایان می‌شد و گوشم را برای شنیدن سم‌ضربه‌های سواران خوف‌انگیز زروان تیز می‌كردم. اما شورِ یافتن راهِ چیرگی بر شكِ واقعی بودنم، از تمام این تردیدها نیرومندتر بود. می‌گفتند در مرز جهان با مرگی فجیع و دلخراش روبرو خواهم شد، اما چاره‌ای جز كنكاش در این بزرگ‌ترین مبهمِ باقی مانده، نداشتم.
marie45
گفتم:”من به دنبال معنا نمی‌گردم، چون می‌دانم در بیرون آن را نخواهم یافت. من معنا را می‌آفرینم.”
marie45
من خود را دیده بودم و این بزرگترین گناهی بود که یک قبیله‌نشین می‌توانست مرتکب شود. آنگاه، با هر قطره از باران که بر رخسارم می‌دوید، کم کم جسارتی كه سال‌ها در درونم خفته بود، بیدار شد. آرزوی كودكانه‌ی دویدن در باد و باران، همچون فنری فشرده كه ناگهان رها گردد، در اندرونم آزاد شد، و این چنین بود كه سرخوشانه در توفان دویدم. همچنان که تپه‌های توسری خورده‌ی نرم از باران را می‌پیمودم، برای نخستین بار عذاب دیدنِ خویش را بر چشمانم هموار ‌كردم، و دریافتم كه چیزی در درونم شكسته است.
marie45
خندید و گفت:”دلیل این كه جایی را نمی‌بینی، آن است كه خوابیده‌ای و هیچ حركتی نمی‌كنی. من هم اگر مانند تو روی زمین دراز می‌كشیدم و فقط كمی سرم را به چپ و راست می‌گرداندم، چیزی جز كوه‌های ارغوانی و آسمان را نمی‌دیدم. هرچند این فلجِ ناگهانی طبیعی است. ما در قبیله‌مان از نگریستن به بالا منع می‌شدیم، و حالا كه تو به پشتگرمی زمین به آسمان می‌نگری، چنان عظمتی را دیده‌ای كه حركت كردن را برایت دشوار كرده است.”
marie45
من نیز مانند تو و تمام موجودات هوشمندِ دیگر، خودخواه هستم. تنها تفاوتم با تو در آن است كه جسارتِ اعتراف به این خودخواهی را دارم.
marie45
گفتم:”من هم وضعیتی مانند تو دارم، اما از هستیِ خویش بسیار راضی‌ام. چرا كه برای واقعی بودن می‌جنگم و در تمام لایه‌های هستی هیچ چیز لذت‌بخش‌تر از این نیست.”
marie45
وقتی كسی خود راه خویش را بر می‌گزیند، حق آن است كه پیامدهای انتخاب خویش را -هرچند ناخوشایند،- تجربه كند. هرچه باشد، هیجان همین قمارهاست كه داستان زندگی ما را خواندنی می‌كند.
marie45
كسانی كه جسارتِ تغییر دادن جهان و اثبات واقعیت خود را دارند، باید بارِ تحریف‌های مردم عادی را هم بر دوش بكشند. موجودات معمولی برای این كه بتوانند دوستت داشته باشند، ناچارند روایت‌هایی پیش پا افتاده را در موردت جعل كنند. تفسیرهایی كه تا وقتی جدی شان نگرفته‌ای زیانی ندارند. اما اگر جدی شوند مسخ‌ات می‌كنند و در تار و پود تحریف‌هایشان گرفتارت می‌سازند.
marie45
ناتمام ماندن، سرنوشت تمام معناهایی است که کمال را آماج کرده‌اند.
بهرام
گفت:”این‌ها همه سخنان شمن است. از كجا معلوم كه راست باشد؟” گفتم:”مراقب گفتارت باش. شاه بزرگ هركس را كه در رد شمن سخن بگوید،کیفر خواهد داد.” گفت:”تهدیدِ شاه دلیل خوبی برای وا نهادنِ تردید در سخنِ شمن نیست. شاید روزی بتوانی خویشتن را بنگری و برای محك زدن سخن دیگران، معیاری محكم‌تر از سخن خودشان، بیابی.”
marie45
برای نخستین بار، فارغ از هراس‌هایی نیک آموخته و بسیار تمرین شده، خود را به دست بازیگوشِ باد سپردم، و گذاشتم تا تندبادِ خیس و خنك شامگاهی نگرانی‌هایم را بشوید و با خود ببرد. برای نخستین بار، باران بر تن بی‌ردایم بارید و باد پوست برهنه‌ام را نوازش کرد. و تنم که پاره به پاره و وصله به وصله از ردای فرسوده‌ام کنده می‌شد، نه از زهرِ باد مسموم شد و نه در نفرین باران سوخت. انگار كه برخورد با سرکشان رویین‌تن‌ام كرده باشد. پس شگفت‌زده و سرمست، ایستادم و ایستادم.
marie45
آن خویشان و دوستانی كه آن همه یكدل و همراه می‌نمودند، حالا جز سایه‌هایی غریبه و بدخواه نبودند كه در ژرفای رداهای سیاه و تاریكی خیمه‌هایشان فرو می‌رفتند، تا از رنج دیدن پیكری بی‌سایه برهند. شبگردان زرهپوشِ شاه در میدانگاهِ چارسوق منتظرم بودند.
marie45
دل به دریا زدم و در راستایی كه خود درست می‌پنداشتم به حركت خویش ادامه دادم. با هر قدمی كه بر می‌داشتم بیشتر و بیشتر در دل شاخ و برگ سرخ درختان فرو می‌رفتم. مناظر اطرافم چنان بود كه انگار در جنگلی از آتشِ روینده محصور شده باشم، و این به خودیِ خود ترس‌آور بود. با این وجود اندیشه‌ی دیوار سپید نیرومندتر از هر هراسی بود.
marie45
گفت:”خرد به كار همه نمی‌آید، و معمولا همه‌ی آن نیز مطلوب كسی نیست.
marie45
گفت:”آخر برای چه می‌خواهی از دیوار سپید بگذری؟ تا به حال هیچكس چنین كاری نكرده است. در همین جهان چه می‌جویی كه نمی‌یابی؟ فكر می‌كنی در جهان آنها چه هست كه اینجا وجود ندارد؟”
marie45
گفتم:”حتی اگر شخصیتی در داستانی باشم، نمی‌خواهم معنایی عادی و پیش‌پاافتاده را تا آخر عمر با خود یدك بكشم. همواره برای وجود داشتنم به دنبال دلیلی می‌گشتم و به همین خاطر هم تا اینجا به دنبال پرسش‌هایم آمده‌ام. از این پس، اثبات واقعیت خویش و آفرینش معنا را آماج خواهم كرد.”
marie45
من با نفی شكاكان، شك را نفی می‌كنم
صدرا
چشمانم را بستم تا از شر تصویر نازیبای خویش رها شوم. بدان امید كه از این رویای غریب بیدار گردم و خویشتنی به قدرِ جهان زیبا، یا جهانی به اندازه‌ی خود زشت را بازیابم.
صدرا
اسطوره‌های كهنسال مردم ستمدیده، غالبا درست است.
صدرا
می‌دانم كه تمام مسافران پیشین را با ترساندن‌شان نابود می‌كرده‌ای. بارها از من خواستی تا در برابرت كرنش كنم و مرگ خویش را بطلبم. گمان می‌كنم تنها در این شرایط است كه می‌توانی به دیگران آسیب بزنی. ترسِ حریف، نقطه‌ی قوت توست.
صدرا
حل شدن در وجود دیگری، نه ممكن است و نه مطلوب. هر اندیشمندی در جهان ما تنها و یگانه است و این تلقی كه می‌توان در وجود دلداری حل شد و با او یكی گشت، خطایی غریب است
صدرا

حجم

۹۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۶۴ صفحه

حجم

۹۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۶۴ صفحه

قیمت:
۹۰۰
تومان