بریدههایی از کتاب کافکا در ساحل
۳٫۷
(۱۵۹)
«پدربزرگم همیشه میگفت سؤال کردن یک لحظه باعث شرمندگی میشود، اما سؤال نکردن یک عمر باعث شرمندگی میشود.»
somaye
وقتی توفان تمام شد، یادت نمیآید چگونه از آن گذشتی، چطور جان به در بردی. حتی در حقیقت، مطمئن نیستی توفان واقعا تمام شده باشد. اما یک چیز مسلم است. وقتی از توفان بیرون آمدی، دیگر آنی نیستی که قدم به درون توفان گذاشت.
seyed
خاطرات شما را از درون گرم میکند. اما در عین حال شما را پارهپاره میکند.
شاپور
سکوت، چیزیست که واقعا میتوانید آن را بشنوید.
reyhan
در زندگی هر کس یک نقطهی بدون بازگشت وجود دارد. و در موارد خیلی کمی، نقطهای است که دیگر نمیتوانی جلوتر بروی. و وقتی به آن نقطه رسیدیم، تنها کاری که میتوانیم بکنیم در آرامش پذیرفتن واقعیت است. اینطوری زنده میمانیم.
شاپور
«بر اساس تجربهی خودم، وقتی کسی خیلی سخت سعی میکند چیزی را به دست بیاورد، نمیتواند. و وقتی دارد با تمام توانش از چیزی فرار میکند، معمولاً گرفتار همان میشود.
mahi
مهم نیست تا کجا فرار کنی. فاصله هیچچیز را حل نمیکند.
mahsa
«کافکا، آن بیرون چه میبینی؟»
از پنجرهی پشت سر او به بیرون نگاه میکنم. «درختها را میبینم، آسمان و مقداری ابر. تعدادی پرنده روی شاخههای درختها.»
«هیچچیز غیرعادی نیست. درست است؟»
«درست است.»
«اما اگر میدانستی شاید نتوانی فردا دوباره این را ببینی، همهچیز ناگهان خاص و گرانبها میشد، نمیشد؟»
fateme
هرکسی عاشق میشود دنبال نیمهی گمشدهی خودش میگردد. بنابراین هرکس عاشق است وقتی به معشوقش فکر میکند غمگین میشود. مثل قدم گذاشتن به داخل اتاقی که خاطراتت را در آن پیدا میکنی، آنهایی که زمان درازی ندیده بودی.
شاپور
طبیعتا تعداد دوستان من صفر است. دیواری در اطرافم ساختهام، هرگز اجازه نمیدهم کسی وارد شود و سعی میکنم خودم هم خطر نکنم و خارج نشوم. کی میتواند چنین کسی را دوست داشته باشد؟ همهشان مراقب منند، از دور احتمالاً از من بیزارند یا حتی میترسند، اما من فقط خوشحالم که مزاحمم نمیشوند. برای اینکه یک دنیا کار دارم که باید به آنها برسم، بهعلاوهی صرف زمان زیادی از وقت آزادم برای بلعیدن کتابهای کتابخانهی مدرسه.
kian
در رؤیاها مسئولیت آغاز میشود. این را که برعکس کنی میتوانی بگویی جایی که قدرت تخیل وجود ندارد، هیچ مسئولیتی ایجاد نمیشود.
شاپور
وقتی توفان تمام شد، یادت نمیآید چگونه از آن گذشتی، چطور جان به در بردی. حتی در حقیقت، مطمئن نیستی توفان واقعا تمام شده باشد. اما یک چیز مسلم است. وقتی از توفان بیرون آمدی، دیگر آنی نیستی که قدم به درون توفان گذاشت.
shokoufeh
تمدن از زمانی آغاز شد که انسان حصارها را برپا کرد. دیدگاهی بسیار زیرکانه است. و این حقیقت دارد ــ هر تمدنی محصول فقدان آزادیِ در حصار قرار گرفته است
saeed abedee
«باید نگاه کنی! این یکی دیگر از قوانین ماست. بستن چشمهایت چیزی را تغییر نمیدهد. هیچچیز فقط بهخاطر اینکه تو آنچه را دارد اتفاق میافتد نمیبینی، ناپدید نمیشود. در حقیقت، بار دیگری که چشمهایت را باز کنی اوضاع حتی خیلی بدتر خواهد بود. دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم این چنین است، آقای ناکاتا. چشمهایت را کاملاً باز نگه دار. فقط یک ترسو چشمهایش را میبندد. بستن چشمهایت و گرفتن گوشهایت زمان را متوقف نمیکند.
نازنین بنایی
من حس میکنم انگار بخشی از روحم را در آن جنگل جا گذاشتم.
نازنین بنایی
فکر کردن بینتیجه از اصلاً فکر نکردن بدتر است.»
up
«مدتها پیش چیزی را دور انداختم که نمیبایست میداشتم. چیزی که بیش از هرچیز دیگر دوست داشتم. میترسیدم روزی آن را از دست بدهم. بنابراین خودم آن را رها کردم. به این نتیجه رسیدم اگر قرار است از من دزدیده شود یا آن را بر اثر حادثهای از دست بدهم، بهتر است خودم از آن چشم بپوشم. البته دچار خشمی بودم که از بین نمیرفت، که بخشی از آن بود. اما همهی ماجرا یک اشتباه عظیم بود. نباید هرگز آن را دور میانداختم.»
نازنین بنایی
هرکدام از ما چیزی را که برایش باارزش بوده از دست میدهد. موقعیتهای ازدسترفته، امکانات ازدسترفته، احساساتی که هرگز نمیتوانیم دوباره به دست بیاوریم. این بخشی از آن چیزیست که معنیاش زنده بودن است. اما درون سرمان ــ حداقل به تصور من آنجاست ــ اتاق کوچکی است که آن خاطرات را در آن نگه میداریم.
Artin li
این راست است.
بودن با او دردناک است، مثل چاقویی یخزده در سینهام. دردی کشنده، اما عجیب این است که بهخاطر این درد سپاسگزارم. انگار آن درد یخزده و وجود خود من یکی هستند. درد لنگری است که مرا اینجا نگه میدارد.
نازنین بنایی
وقتی کسی خیلی سخت سعی میکند چیزی را به دست بیاورد، نمیتواند. و وقتی دارد با تمام توانش از چیزی فرار میکند، معمولاً گرفتار همان میشود.
Mohamad Mahdavi
همجنسبازها، آدمهای با تمایلات طبیعی، فمینیستها، خوکهای فاشیست، کمونیستها، هارا کریشناها ــ هیچکدام از اینها ناراحتم نمیکنند. برایم مهم نیست چه پرچمی را بلند میکنند. اما آنچه نمیتوانم تحمل کنم آدمهای توخالی هستند.
saeed
هیچ جنگی نیست که به همهی جنگها پایان دهد. جنگ در جنگ رشد میکند. خونی را که بر اثر خشونت ریخته شده میبلعد، از بدنهای مجروح تغذیه میکند. جنگ موجودی کامل و خودکفاست. لازم است این را بدانی
fateme
«اگرچه یک چیز را باید به تو بگویم. اگر میخواهی موفق باشی باید خیلی جانسختتر شوی.»
Sayeh
هرچه بیشتر به توهمات فکر کنید، متورمتر میشوند و شکل میگیرند و دیگر توهم نیستند.
زهرا
سکوت عمیقتر شد، چنان عمیق که اگر بهدقت گوش میدادی میتوانستی بهخوبی صدای چرخش زمین را حول محورش بشنوی.
reyhan
. قبلاً تقریبا متوجه نشده بودم، اما اینکه بتوانی برای کسی مفید باشی احساس خوشایندی است.
mahsa
قبلاً تقریبا متوجه نشده بودم، اما اینکه بتوانی برای کسی مفید باشی احساس خوشایندی است...
zohre
ما چنان درگیر زندگی روزمرهمانیم که وقایع گذشته، مثل ستارههای کهن هستند که سوختهاند و دیگر در مدار ذهن ما وجود ندارند. چیزهای زیادی هست که هر روز باید به آنها فکر کنیم، چیزهای زیادی که باید بیاموزیم. روشهای جدید، اطلاعات جدید، فناوریهای جدید، اصطلاحات جدید... اما هنوز، هرقدر هم زمان گذشته باشد، هرچیزی که در این فاصله اتفاق افتاده باشد، خاطرات هرگز از بین نمیروند. برای همیشه با ما باقی میمانند، مثل سنگ محک
نازنین بنایی
میدانی برزخ چیست؟ مکانی خنثی بین زندگی و مرگ.
saeed
چیزها هرگز آنطور که تو فکر میکنی از آب درنمیآیند، اما همین است که زندگی را جالب میکند
up
حجم
۵۰۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۶۷۰ صفحه
حجم
۵۰۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۶۷۰ صفحه
قیمت:
۱۶۳,۰۰۰
تومان