بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کافکا در ساحل | طاقچه
تصویر جلد کتاب کافکا در ساحل

بریده‌هایی از کتاب کافکا در ساحل

۳٫۸
(۱۵۸)
«پدربزرگم همیشه می‌گفت سؤال کردن یک لحظه باعث شرمندگی می‌شود، اما سؤال نکردن یک عمر باعث شرمندگی می‌شود.»
somaye
وقتی توفان تمام شد، یادت نمی‌آید چگونه از آن گذشتی، چطور جان به در بردی. حتی در حقیقت، مطمئن نیستی توفان واقعا تمام شده باشد. اما یک چیز مسلم است. وقتی از توفان بیرون آمدی، دیگر آنی نیستی که قدم به درون توفان گذاشت.
seyed
خاطرات شما را از درون گرم می‌کند. اما در عین حال شما را پاره‌پاره می‌کند.
شاپور
سکوت، چیزیست که واقعا می‌توانید آن را بشنوید.
reyhan
«بر اساس تجربه‌ی خودم، وقتی کسی خیلی سخت سعی می‌کند چیزی را به دست بیاورد، نمی‌تواند. و وقتی دارد با تمام توانش از چیزی فرار می‌کند، معمولاً گرفتار همان می‌شود.
mahi
در زندگی هر کس یک نقطه‌ی بدون بازگشت وجود دارد. و در موارد خیلی کمی، نقطه‌ای است که دیگر نمی‌توانی جلوتر بروی. و وقتی به آن نقطه رسیدیم، تنها کاری که می‌توانیم بکنیم در آرامش پذیرفتن واقعیت است. این‌طوری زنده می‌مانیم.
شاپور
مهم نیست تا کجا فرار کنی. فاصله هیچ‌چیز را حل نمی‌کند.
mahsa
«کافکا، آن بیرون چه می‌بینی؟» از پنجره‌ی پشت سر او به بیرون نگاه می‌کنم. «درخت‌ها را می‌بینم، آسمان و مقداری ابر. تعدادی پرنده روی شاخه‌های درخت‌ها.» «هیچ‌چیز غیرعادی نیست. درست است؟» «درست است.» «اما اگر می‌دانستی شاید نتوانی فردا دوباره این را ببینی، همه‌چیز ناگهان خاص و گرانبها می‌شد، نمی‌شد؟»
fateme
هرکسی عاشق می‌شود دنبال نیمه‌ی گمشده‌ی خودش می‌گردد. بنابراین هرکس عاشق است وقتی به معشوقش فکر می‌کند غمگین می‌شود. مثل قدم گذاشتن به داخل اتاقی که خاطراتت را در آن پیدا می‌کنی، آن‌هایی که زمان درازی ندیده بودی.
شاپور
طبیعتا تعداد دوستان من صفر است. دیواری در اطرافم ساخته‌ام، هرگز اجازه نمی‌دهم کسی وارد شود و سعی می‌کنم خودم هم خطر نکنم و خارج نشوم. کی می‌تواند چنین کسی را دوست داشته باشد؟ همه‌شان مراقب منند، از دور احتمالاً از من بیزارند یا حتی می‌ترسند، اما من فقط خوشحالم که مزاحمم نمی‌شوند. برای اینکه یک دنیا کار دارم که باید به آن‌ها برسم، به‌علاوه‌ی صرف زمان زیادی از وقت آزادم برای بلعیدن کتاب‌های کتابخانه‌ی مدرسه.
kian
در رؤیاها مسئولیت آغاز می‌شود. این را که برعکس کنی می‌توانی بگویی جایی که قدرت تخیل وجود ندارد، هیچ مسئولیتی ایجاد نمی‌شود.
شاپور
وقتی توفان تمام شد، یادت نمی‌آید چگونه از آن گذشتی، چطور جان به در بردی. حتی در حقیقت، مطمئن نیستی توفان واقعا تمام شده باشد. اما یک چیز مسلم است. وقتی از توفان بیرون آمدی، دیگر آنی نیستی که قدم به درون توفان گذاشت.
shokoufeh
تمدن از زمانی آغاز شد که انسان حصارها را برپا کرد. دیدگاهی بسیار زیرکانه است. و این حقیقت دارد ــ هر تمدنی محصول فقدان آزادیِ در حصار قرار گرفته است
saeed abedee
«باید نگاه کنی! این یکی دیگر از قوانین ماست. بستن چشم‌هایت چیزی را تغییر نمی‌دهد. هیچ‌چیز فقط به‌خاطر اینکه تو آنچه را دارد اتفاق می‌افتد نمی‌بینی، ناپدید نمی‌شود. در حقیقت، بار دیگری که چشم‌هایت را باز کنی اوضاع حتی خیلی بدتر خواهد بود. دنیایی که ما در آن زندگی می‌کنیم این چنین است، آقای ناکاتا. چشم‌هایت را کاملاً باز نگه دار. فقط یک ترسو چشم‌هایش را می‌بندد. بستن چشم‌هایت و گرفتن گوش‌هایت زمان را متوقف نمی‌کند.
نازنین بنایی
فکر کردن بی‌نتیجه از اصلاً فکر نکردن بدتر است.»
up
من حس می‌کنم انگار بخشی از روحم را در آن جنگل جا گذاشتم.
نازنین بنایی
هرکدام از ما چیزی را که برایش باارزش بوده از دست می‌دهد. موقعیت‌های ازدست‌رفته، امکانات ازدست‌رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم دوباره به دست بیاوریم. این بخشی از آن چیزیست که معنی‌اش زنده بودن است. اما درون سرمان ــ حداقل به تصور من آنجاست ــ اتاق کوچکی است که آن خاطرات را در آن نگه می‌داریم.
Artin li
«مدت‌ها پیش چیزی را دور انداختم که نمی‌بایست می‌داشتم. چیزی که بیش از هرچیز دیگر دوست داشتم. می‌ترسیدم روزی آن را از دست بدهم. بنابراین خودم آن را رها کردم. به این نتیجه رسیدم اگر قرار است از من دزدیده شود یا آن را بر اثر حادثه‌ای از دست بدهم، بهتر است خودم از آن چشم بپوشم. البته دچار خشمی بودم که از بین نمی‌رفت، که بخشی از آن بود. اما همه‌ی ماجرا یک اشتباه عظیم بود. نباید هرگز آن را دور می‌انداختم.»
نازنین بنایی
این راست است. بودن با او دردناک است، مثل چاقویی یخزده در سینه‌ام. دردی کشنده، اما عجیب این است که به‌خاطر این درد سپاسگزارم. انگار آن درد یخزده و وجود خود من یکی هستند. درد لنگری است که مرا اینجا نگه می‌دارد.
نازنین بنایی
وقتی کسی خیلی سخت سعی می‌کند چیزی را به دست بیاورد، نمی‌تواند. و وقتی دارد با تمام توانش از چیزی فرار می‌کند، معمولاً گرفتار همان می‌شود.
Mohamad Mahdavi

حجم

۵۰۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۶۷۰ صفحه

حجم

۵۰۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۶۷۰ صفحه

قیمت:
۱۶۳,۰۰۰
۱۱۴,۱۰۰
۳۰%
تومان