به یاد دارم آن روزها از پدرم گرامافون خواسته بودم. او برای اینکه مرا خوشحال کند، گرامافونی همقیمت یکی از آن خانهها برایم تهیه کرد. او شادی و خوشحالی بچههایش را بر خرید ملک و ساختمان و خانه ترجیح داده بود. به همین دلیل، پدربزرگم از دست پدرم بهشدت عصبانی شد و یک ماه با او صحبت نکرد! همچنین پدرم در سال ۱۳۲۸ رادیو اندریا و فیلیپس خریده بود. در آن زمان، تعداد خانوادههایی که در سردشت رادیو داشتند از انگشتان یک دست هم تجاوز نمیکرد.
محمد یاسین جباری
در آن هنگام، یکی از فرماندهان نظامی، که داشت از جلو منزلمان به طرف پادگان، که به میدان مشق مشهور بود، میرفت، چشمش به جلیل میافتد. گویا آن زمان پوشیدن لباس کردی ممنوع شده بود. فرمانده با دیدن لباس کردیِ برادرم با عصبانیت به طرفش حملهور میشود و دستار و کلاه را از سرش برمیدارد و زیر پایش میاندازد. سپس به پدربزرگم هم فحاشی و او را تهدید میکند. طفل معصوم از این رفتار خشن بهشدت میترسد و گریهکنان به داخل خانه فرار میکند. میگفتند از همان لحظه و بعد از آن اتفاق بهشدت تب میکند و در فاصلهای کمتر از یک ماه فوت میکند. از بد حادثه آن زمان پدرم سرباز بود و نمیتوانست ماجرا را پیگیری و شکایت کند.
محمد یاسین جباری