دیگر، شهر برای ما به یک خانه تبدیل شده بود.
سید مهدی
زمانی که عراقیها پرچم خود را بالای ساختمان فرمانداری به اهتزاز درآوردند خروش تکاوران دیدنی بود. یکی با اشکهای سرازیر روی گونهها گفت: «عزت ایرانی کجا رفته؟» همرزم دیگری با نجواهای بلند گفت: «پرچم ایران عزیزتر از جان من است.» و ... در آن لحظات از اینکه زندهایم و جلوی چشممان پرچم عزیز ایران پایین کشیده میشود عذابوجدان داشتیم و دلتنگی گلویمان را چسبیده بود. عشق ایران در دل تکاوران ریشه دوانده بود و حاضر بودند جان خود را فدای پرچم ایران کنند تا همواره در جایجای میهن در اهتزاز باشد.
سید مهدی
هنوز حرفم تمام نشده بود که همهٔ تکاوران یکصدا گفتند: «ما تو و خرمشهر و ایران را تنها نخواهیم گذاشت!» در جواب تکاورانم گفتم: «ای فرزندان ایران، ای دلاوران، خدا با ماست. ممکن است زنده نمانیم؛ اما، ایران زنده خواهد ماند و به سربازان شجاعش افتخار خواهد کرد. سروقامتان تاریخ ایستاده میمیرند!»
سید مهدی