بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دلیل | طاقچه
تصویر جلد کتاب دلیل

بریده‌هایی از کتاب دلیل

نویسنده:حمید حسام
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۶از ۳۷ رأی
۴٫۶
(۳۷)
حرف دل اهل سخنرانی و تریبون و این‌جور چیزا نبود، اما اگه حرف می‌زد، حرفش ساده بود و صمیمی و بد جوری به دل می‌نشست. گروهانش رو به خط کرده بود و به همه قبل از حرکت برای گرفتن شهر مندلیِ عراق گفته بود: «هر کدوم از شما یه خشاب تیر دارید و سی خشاب الله اکبر.» یه بچه‌روستایی ساده گفته بود: «یعنی چی!؟» علی هم جواب داده بود: «دو تا معنی می‌ده: یکی اینکه فشنگاتون خیلی کمه، بی‌حساب تیر نزنین؛ معنی دومش هم اینه که اگه با ذکر و توکل نباشین، خیلی کم می‌آرین.» بچه‌روستایی به یکی گفته بود: «این پاسداره از آخوندِ دهات ما باسوادتره!»
حسنا
«اولین درس اطلاعات عملیات اینه که کسی می‌تونه از سیم خاردارای دشمن عبور کنه که در سیم خاردار نفس گیر نکرده باشه.
shariaty
چهار نفر بودیم. شبونه که از خط خودی به سمت تپهٔ سبز سرازیر شدیم، گفت: «تا به حال این بو رو تو هیچ جبهه‌ای حس نکرده‌م!» پرسیدم: «چه بویی؟» گفت: «بوی کربلا می‌آد، کربلا!»
بهشتی
بی‌ریا سفرهٔ ساده و بی‌آلایشی انداخته بود. غذا ماست و خیار بود و علی آقا شهردار. هر چیزی که سر سفره کم بود می‌رفت و می‌آورد و برای هر دفعه پوتیناش رو می‌پوشید و تا بند آخر رو محکم می‌بست و این کار رو چند بار انجام می‌داد. یه بار نمک آورد، یه بار پارچ آب، یک بار نون خشک اضافی و... پوتین پوشیدن و کندن اون با این جدّیت برای همه سؤال بود. یه طلبهٔ فاضل و نکته‌سنج در جمع بچه‌های اطلاعات بود؛ پرسید: «علی آقا، این کارا چه حکمتی داره؟» جواب داد: «می‌خوام پدر کفش رو دربیارم.» طلبه با لبخند گفت: «نه، می‌خوای پدر نفس رو دربیاری!» علی آقا همچنان به کارش ادامه داد، بی‌هیچ ریب و ریا.
کاربر ۱۱۴۳۵۸۱
«چی شده علی؟» با پافشاری من جواب داد: «گاهی آدم فکر می‌کنه کسی شده؛ شیطان هم همین رو می‌خواد. توی جلسه شیطان داشت قلقلکم می‌داد! باید مراقبت کنیم؛ الهی لا تکلنی إلی نفسی طرفهٔ عیناً ابدا.»
reza.m.1001
سخنرانی گفت: «اهل سخنرانی و این‌جور چیزا نیستم.» اصرار می‌کردند: «یه چیزی بگو.» گفت: «اگه بنا بود امریکا رو سجده کنیم، انقلاب نمی‌کردیم. ما بندهٔ خدا هستیم و فقط به اون سجده می‌کنیم. سرِ حرفمون هم ایستاده‌یم. اگه همهٔ دنیا ما رو محاصرهٔ نظامی و تسلیحاتی کنند، باکی نیست. سلاح ما ایمان ماست. ایمان بچه‌هاست که توی خلیج فارس با ناوهای غول‌پیکر می‌جنگن. حاضریم تموم سختیا رو قبول کنیم که فقط یه لحظه قلب امام عزیزمون شاد بشه. همین.»
سعید
این حرف من نیست حرف آن رزمنده همدانی (شهید علی چیت سازیان) است: کسی می تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که در سیم خاردار نفس، گیر نکرده باشد. حضرت آیت الله خامنه ای
راحله
گرماگرم تک و پاتک، اونجا که از زمین و آسمون آتیش می‌ریخت، ایستاد برای نماز. کسی باور نمی‌کرد جایی که عراقیا داشتند با تانک می‌چسبیدند به خاکریز ما، یکی پیدا بشه و نماز اول وقت بخونه
امیر رضایی
اگه امام و انقلاب نبود، معلوم نبود که وضع من و شما ـ از لحاظ ظاهری ـ بهتر از این دو نفر باشه. فرق ما با این دو برادر در اینه که نفَس امام و شهدا زودتر به ما خورده و آدم شده‌یم. اینا هم مثل من و شما می‌شن، حقیقت اسلام و جبهه این رو می‌گه.»
سحر
باهوش، زبل، جسور، ماجراجو، نترس، و ناآرام همهٔ این صفات از یه بچهٔ ده‌ساله یه آدمی ساخته بود که فامیل بهش می‌گفتند: «علی‌سرهنگ.» در دوران حکومت طاغوت، سرهنگ در باور عمومی مردم یعنی «آخرِ شجاعت».
حسنا
توی جادهٔ ام‌القصر مثل شیر ایستاد لب خاکریز. از بس دور و بَرش توپ و خمپاره و موشک بالگردای عراقی منفجر شده بود روی بادگیر کِرِمش لایه‌ای سیاه از باروت نشسته بود. احساس همهٔ بچه‌های توی خط این بود که اگه علی آقا توی خط باشه، تمام لشکر انصار توی خطه.
امیر رضایی
می‌دونید که یه قرآن، یه مُهر، یه کتاب، یه سجاده که وقف یه مسجد یا حسینیه باشه، باید اون‌قدر اونجا بمونه یا لاشه‌ش رو بیرون ببرن یا اصلاً گم بشه و... من و شما وقف جبهه‌ایم. نائب امام زمان هم واقف ماست. باید تا آخر عمر اینجا بمونیم که یا میون این بیابونا گم بشیم یا...
reza.m.1001
«اولین درس اطلاعات عملیات اینه که کسی می‌تونه از سیم خاردارای دشمن عبور کنه که در سیم خاردار نفس گیر نکرده باشه
سحر
این حرف من نیست حرف آن رزمنده همدانی (شهید علی چیت سازیان) است: کسی می تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که در سیم خاردار نفس، گیر نکرده باشد. حضرت آیت الله خامنه ای
محمد صدوقی
کسی می تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که در سیم خاردار نفس، گیر نکرده باشد.
کاربر ۳۰۱۶۹۳۶
قبل از عملیات در رأس‌البیشه برای بچه‌ها سخنرانی حماسی کرد: «امشب شب تولد صدامه. عدنان خیراله گفته: ‘به چادر زنان بغداد قسم، ظرف ۴۸ ساعت آینده، فاو رو از ایرانیا پس می‌گیریم.’ بسیجیا، شیرینی تولد صدام رو شما باید زودتر بهش بدید. عدنان خیراله برای صدام می‌خواد خوش‌رقصی کنه. اما شما برای آبروی امام زمان (عج) می‌جنگید...
امیر رضایی
«در راه شهدا قدم بردارید. در راه شهدا حرکت کنید. بر دوش بگیرید این شهدا را. تمام ارزش‌ها در شهداست. خوشا به حال شهدا! آن‌ها گل‌های خوش‌بویی بودند که خداوند چید. خدا آن‌ها را برگزید. شهدا زنده‌اند، شهدا برای کسانی زنده‌اند که راهش را ادامه دهند. امانت‌دار خوبی باشید برای شهدا.» جمعیت سراپا گوش شده بودند. یه حس عجیبی می‌گفت که این آخرین سخنرانی اونه. ذکرش شده بود شهدا.
امیر رضایی
«بچه‌مستضعفا و پابرهنه‌ها می‌آن جبهه. پدر یکی‌شون رفتگری می‌کنه؛ بابای اون یکی هم حماله.»
سحر
شهید حق خودش رو گرفت، شهادت حق اون بود. اگر اون می‌موند، از فضل و عدل خدا به دور بود. دعا کنید ما هم به راه اون وفادار بمونیم
سحر
دلیل از صفات حضرت سبحان ـ جلّ و علا ـ نیز است و دلالت اول از او صادر شد؛ با روشن کردن سراج منیر.
حسنا
سفرهٔ عقد رو چیده بودند و عاقد هم اومده بود؛ اما از داماد خبری نبود. رسیده بود دم درِ خونهٔ عروس، دیده بود خونهٔ همسایه دو تا حجله گذاشته‌اند برای دو تا از بچه‌هاشون که تازه شهید شده بودند؛ شهیدان رستمی. همون جا به بابا و مامانش گفته بود: «نمی‌آم.» و رفته بود مجلس شهید نشسته بود و از پدر دو شهید اجازه گرفته بود. زنا پچ‌پچ می‌کردند که داماد رفته منزل شهدا، بعد اومده سرِ سفرهٔ عقد! تا آخرِ عقد سرش پایین بود و احساس شرمندگی می‌کرد؛ فقط به خاطر مادر شهدا
امیر رضایی
«در راه شهدا قدم بردارید. در راه شهدا حرکت کنید. بر دوش بگیرید این شهدا را. تمام ارزش‌ها در شهداست. خوشا به حال شهدا! آن‌ها گل‌های خوش‌بویی بودند که خداوند چید. خدا آن‌ها را برگزید. شهدا زنده‌اند، شهدا برای کسانی زنده‌اند که راهش را ادامه دهند. امانت‌دار خوبی باشید برای شهدا.» جمعیت سراپا گوش شده بودند. یه حس عجیبی می‌گفت که این آخرین سخنرانی اونه. ذکرش شده بود شهدا.
بهشتی
اسیر عراقی مثل بید می‌لرزید. ازش پرسید: «تو کدوم عملیات‌ها بودهٔ؟» اسیر جواب داد: «فتح خرمشهر.» علی آقا گفت: «حالا تو فاو هستیم، اما ما برای فتح خاک نمی‌جنگیم.» اسیر عراقی گفت: «ما برای اسرای ایرانی توی خرمشهر جوخه‌های اعدام داشتیم.» علی آقا هم زخم عراقی رو بست و گفت: «مرز اسلام و کفر همین جاست!»
شهاب
اون هم مثل من می‌لرزید، اما توی تاریکی خنده‌ش رو پنهون نکرد و گفت: «آره می‌شناسمش؛ اینا دو سه تا از اون کوخ‌نشینایی هستند که امام فرمود به تمام کاخ‌نشینا شرف دارند. تمام سختیای ما توی جبهه به خاطر ایناست!»
امیر رضایی
تعاونی مسکن سپاه اسم چند نفر از فرماندهان رو به عنوان اولویت اول برای واگذاری منزل مسکونی در همدان نوشته بود. در همون فهرست، علی آقا اولویت اول بود. گفته بود: «من نمی‌خوام. خونه رو بدین به فلانی.» گفته بودند: «اما اون توی اولویت نیست. اصلاً توی فهرست نیست!» گفته بود: «من متأهلم، اما اون متأهلِ بچه‌دار. خونه مال اونه.»
امیر رضایی
تو عالم خواب معاونش، مصیّب، رو دید و گفت: «دلم برای تو و بقیهٔ شهدای واحد خیلی تنگ شده.» و با التماس ازش پرسید: «بگو از کدوم راهکار رفتی که به این مقام رسیدی؟» مصیّب جواب داد: «راهکار اشک.» از فردای اون روز تا صبح شهادتش روز و شبی نبود که اشک تو چشماش نباشه. به هر بهانه، روضه، نماز، نماز شب، و حتی توجیه نیروها گریه می‌کرد؛ با صدای بلند، بی‌ریایِ بی‌ریا!
امیر رضایی
جنگ داشت هفت‌ساله می‌شد. علی بیشتر بچه‌ها از جمله معاوناش رو فرستاده بود همدان. گفت: «بریم شناسایی تپهٔ سبز.» متعجب شدیم و گفتیم: «به چشم! مگه ما مردیم که خود شما می‌خواین...» حرفمون رو برید: «این بار خودم می‌آم.» چهار نفر بودیم. شبونه که از خط خودی به سمت تپهٔ سبز سرازیر شدیم، گفت: «تا به حال این بو رو تو هیچ جبهه‌ای حس نکرده‌م!» پرسیدم: «چه بویی؟» گفت: «بوی کربلا می‌آد، کربلا!» و افتاد جلوتر از ما سه نفر...
امیر رضایی
دم‌دمای غروب یه مرد کُرد با زن و بچه‌ش مونده بودند وسط یه کوره‌راه. من و علی هم با تویوتا داشتیم از منطقه برمی‌گشتیم به شهر. چشم علی که به قیافهٔ لرزان زن و بچهٔ کُرد افتاد، زد رو ترمز و رفت به طرفشون. پرسید: «کجا می‌رین؟» مرد کُرد گفت: «کرمانشاه.» ـ رانندگی بلدی؟ کُرد متعجب گفت: «بله، بلدم!» علی دمِ گوشم گفت: «سعید بریم عقب.» مرد کُرد با زن و بچه‌ش نشستند جلو و ما هم عقب تویوتا، توی سرمای زمستون! باد و سرما می‌پیچید توی عقب تویوتا؛ هر دوتامون مچاله شده بودیم.
reza.m.1001
پرسیدم: «چطور می‌تونم ایمانم رو زیاد کنم.» جواب داد: «به گلزار شهدا برو.»
reza.m.1001
پرسیدم: «چطور می‌تونم ایمانم رو زیاد کنم.» جواب داد: «به گلزار شهدا برو.»
reza.m.1001

حجم

۵٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

حجم

۵٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

قیمت:
۸۶,۰۰۰
۴۳,۰۰۰
۵۰%
تومان