بریدههایی از کتاب مروری بر تاریخچه و تفکرات سازمان مجاهدین خلق (مجموعهی آنچه گذشت جلد اول)
۴٫۴
(۱۶)
توجه داشته باشید کی دارد خلاف میکند به اسم اسلام، کی دارد خرابکاری میکند به اسم اسلام؛ اگر عمامه سرش است بزنیدش کنار، خود معمّمین بزنندشان کنار؛ اگر توی پاسدارهاست، پاسدارهای مسلّح مسلِم ـ اسلامی ـ که همه زحمت را به عهده دارند بزنندشان کنار؛ اگر در ارتش است، ارتشیها بزنندشان کنار؛ ژاندارمری است، آنها بزنند؛ توی بازار است، بازاریها بزنندشان کنار؛ توی کارخانههاست، آنها بزنندشان کنار. اینها در هر جایی میخواهند یک نفوذی بکنند و یک افسادی بکنند به اسم اسلام و این خطر است برای نهضت شما. با اسم «اسلام» میخواهند این اسلام را در بین مردم خود مملکت، مشوّه نمایش بدهند، بد صورتش نمایش بدهند.... کسانی که با اسم اسلام میآیند و میخواهند خرابکاری بکنند و مثلًا، یک کارهای زشتی بکنند و خلاف اسلام بکنند، بدانید اینها اسلامی نیستند، اینها ضد اسلام هستند، ضد انقلاب هستند، نفوذ کردهاند در بین جمعیتها...
نون صات
از نظر اعضای سازمان، مارکسیسم ـ لنینیسم هم «علم» بود، درست مانند شیمی یا فیزیک یا هر علم دیگر و لذا پذیرفتن مارکسیسم ـ لنینیسم از دید آنها نه تنها منافاتی با اسلام نداشت بلکه عین آن و در مسیر تحقق اهداف اسلام بود. خصوصاً که این علم، علم مبارزه هم محسوب میشد و نشان میداد چگونه میتوان انقلاب را ایجاد کرد و در آن پیروز شد.
احسان رضاپور
انقلاب اسلامی حماسهای است ولایی، که بههیچوجه با تفکرات شرقی و غربی یا اندیشههای مادی قابل قیاس نیست، خروش فطرت است، که فقط تبیین آن هر انسان بیداردلی را مکلّف میسازد به تحول و حماسهساز بودن.
narges
بنیانگذاران سازمان، با توجه به موارد پیش گفته و با توجه به تحلیلی که از تاریخ ایران و سیر مبارزات داشتند و با توجه به نگاه روشنفکرانهشان به دین، اسلام عرضه شده تا آن روز توسط روحانیت را اسلام اصیل نمیشمردند
احسان رضاپور
همواره علیه هر حقّی که برپا گشته دشمنانی صفآرایی نموده و هرگاه ندای حاکمیت توحید سربرآورده؛ عدهای عنودِ آن حاکمیت گشته و به طُرق مختلف مانع رشد و ترویج توحید در عالم شدهاند. اساس، مسئله توحید است و تکلیفی که انسان را از بارگاه فطری خود بر آن میدارد تا در توصیف و ترویجش بکوشد، لاکن دشمنان توحید همواره بوده و هستند تا این رویه مخدوش و ممنوع گردد.
narges
حسین شیخ الحکما در همین باره گفته است: «اولین خط تروریستی که اوج درماندگی منافقین نشانمیدهد این است که: «تمامی مکانها و مغازهها، دست فروشیها و ماشینهایی که عکسهای امام، شهید بهشتی، شهید آیت و کلاَ مقامات جمهوری اسلامی را داشته باشند میبایست ترور و منهدم بشوند.»»
narges
وقتی مجاهدین خلق در خرداد ۶۰ بر روی نظام و مردم طرفدار آن اسلحه کشیدند، گمان داشتند که میتوانند به سرعت نظام را طی یک «ضربه» منهدم و ساقط کنند. وقتی این مسئله جواب نداد، به کشتن سران نظام روی آوردند و پس از آن با توجیه «نابود کردن بدنه سرکوبگر» و «قطع سرانگشتان اختناق و ارتجاع» شروع به کشتن افراد «حزباللهی» و طرفدار نظام نمودند. به این ترتیب بود که آمار وحشتناک ولی واقعی ۱۶۰۰۰ شهید ترور رقم خورد.
narges
ذهنیتها در مورد خود سازمان هم فضایی خیالی ایجاد کرده بود. قبل از دستگیری، یک سری نظرخواهی از بچهها شد که آقا تو فکر میکنی سازمان چند عضو دارد؟ یک نفر گفته بود: “۵ میلیون نفر!” در این نظرخواهی کمترین میزانی که گفته بودند پنجاه هزار نفر بود؛ درحالیکه در آن زمان سازمان ۱۵۰ نفر عضو داشت!»
مامانِ لیلی و مهتاب و ارغوان
خواندن مارکسیسم که شروع شد، بعضی از بچهها کمکم به شک افتادند.... در اثر این شک، محمد (حنیفنژاد) حس کرد که میباید جلو این شک را بگیرد.... مارکسیسم به عنوان علم مبارزه مطرح شده بود.... در آن زمان میگفتند مارکسیستها دو نوع حرف دارند: یک سری حرفهای ضد دین دارند که مزخرف است و باید کنار گذاشت، و یک سری حرفهای دیگر هم دارند که علم مبارزه است. اینکه چطور میتوان قدرت را در چنگ گرفت و چطور یک گروه معلوم و آدابدار میتواند تودهها را بسیج کند و انقلاب راه بیندازد و حاکمیت را سرنگون کند، علم است. باید رفت و یاد گرفت. در این زمینه هم کمونیستها بیشتر از ما کار کردهاند.»
احسان رضاپور
این درگیری سنگین و محاصره مرگبار برای نیروهای مجاهدین خلق با درایت شهید صیاد موجب توقف سازمان در همان نقطه شد ولی شکست کامل و قطعی و کمر شکن وقتی رخ داد که نیروهای سپاه و ارتش نیز از دیگر مناطق، خود را به صحنه درگیری و عملیات «مرصاد» رسانده و با شکست قطعی سازمان، شروع به تعقیب فراریهای آن نمودند. شهید صیاد در این باره گفته است: «نیروهای سپاه هم از خوزستان بعد از ۲۴ ساعت، رسید. نیروهای ارتش هم از محور ایلام آمد. حال باید حساب کنید از گردنه «چهار زبر» تا گردنه حسن آباد، ۵ کیلومتر طولش است. همه اینها محاصره شدند ولی هرچی زده بودیم، باز جایش سبز شده بود. بعد از ۲۴ ساعت با لطف خداوند، اینان چه عذابی دیدند...
زینب هاشمزاده
بعضی از آنها فراری میشدند توی این شیارهای ارتفاعات، که شیارها بسته بود، راه نداشت، هرچه انتظار میکشیدیم، نمیآمدند. میرفتیم دنبال آنها، میدیدیم مردهاند. اینها همه سیانور خوردند، خودشان را کشتند. توی اینها، دخترها مثلاً فرماندهی میکردند. از بیسیمها شنیده میشد: زری، زری! من بگوشم. التماس، درخواست، چه بکنند؟ اوضاع برای آنها خراب بود.
ما دیدیم اینها هم منهدم شدند... بعد گفتیم، برویم دنباله اینها را ببندیم که فرار نکنند.... حدود یکی دو گردان نیرو را من توی گردنه پاتاق پیاده کردم و راه را بر آنها بستم که فرار نکنند. برگشتیم....
زینب هاشمزاده
به هرحال خداوند متعال در آخر این روز جنگ یا عملیات «مرصاد» به آن آیه شریفه، عمل کرد. که خداوند در آیه شریفه میفرماید: «با اینها بجنگید، من اینها را به دست شما عذاب میکنم و دلهای مؤمن را شفا میدهم و به شما پیروزی میدهم.» و نقطه آخر جنگ با پیروزی تمام شد که کثیفترین و خبیثترین دشمنان ما (منافقین) در اینجا به درک واصل شدند و پیروزی نهایی ما، یک پیروزی عظیمی بود.»
دراین عملیات، تعداد بسیار زیادی از نیروهای سازمان کشته شدند، چنانکه شهید صیاد در جایی دیگر گفته بود: «از شب ورود اینها تا آخر به درک واصل شدنشان بین گردنه چهارزبر... حضور داشتم. یک دفعه دیدم منافقین پلید... حالا صد تا صد تا از کشته هایشان پشته درست میشود به دست ما.»
زینب هاشمزاده
در اسلام، تبری (دشمنشناسی و دشمنستیزی)، مقدمهٔ تولی است. بدون درک تبری، دغدغه و فعلی عملی و واقعی، به عاشقشدن و سماع حول محور ولایت منجر نمیشود و همگیِ افعال و اَعمال، تنها عادت و بیانی توخالی است.
narges
خواندن مارکسیسم که شروع شد، بعضی از بچهها کمکم به شک افتادند.... در اثر این شک، محمد (حنیفنژاد) حس کرد که میباید جلو این شک را بگیرد.... مارکسیسم به عنوان علم مبارزه مطرح شده بود.... در آن زمان میگفتند مارکسیستها دو نوع حرف دارند: یک سری حرفهای ضد دین دارند که مزخرف است و باید کنار گذاشت، و یک سری حرفهای دیگر هم دارند که علم مبارزه است. اینکه چطور میتوان قدرت را در چنگ گرفت و چطور یک گروه معلوم و آدابدار میتواند تودهها را بسیج کند و انقلاب راه بیندازد و حاکمیت را سرنگون کند، علم است. باید رفت و یاد گرفت. در این زمینه هم کمونیستها بیشتر از ما کار کردهاند.»
narges
مصطفی ملایری از دیگر اعضای وقت سازمان هم گفته است: «مهمترین مسئله ـ که در حقیقت نقطه عطف تحولات مجاهدین بود ـ این بود که مارکسیم را «علم مبارزه» میدانستند. در حقیقت ما به سراغ مارکسیسم به عنوان یک جهانبینی نمیرفتیم، فکر میکردیم که مارکسیسم مسیر تحول جامعه را به ما نشان میدهد.... عیناً این تصور را داشتیم: به همان شکل که برای طراحی یک موتور یا یک ساختمان، قوانین لایتغیّری بر آن ماتریال و موضوع و حرکت و دینامیسم آن حاکم است، در جامعه هم به همین شکل است و «علم تحول جامعه» مارکسیسم است.»
narges
«(رجوی) شروع کرد به بحث و پس از فصل مشبعی که درباره علم صحبت کرد گفت: “از نظر ما مارکسیسم لنینیسم علم است، علم اجتماع و علم مبارزه است، درست مثل قوانین فیزیک، ربطی به دین و اسلام ندارد. ما نمیتوانیم بگوییم فیزیک اسلامی یا فیزیک سرمایهداری، فیزیک فیزیک است و قوانین خودش را دارد. مارکسیسم هم همین طور».»
narges
اندیشهٔ مارکسیسم ـ لنینیسم با تلفیق با اسلام یا حتی در بعضی موارد (ولو به صورت ناآگاهانه) در لباس مطالب اسلامی، در اندیشهٔ سازمان رسوخ شدیدی داشت و همین بستر، موجب میشد که اعضا نه تنها نسبت به مارکسیسم بدبین نباشند، بلکه با آن با نهایت احترام برخورد کرده و بسیاری از مسائل آن را عین اسلام یا حتی کلید فهم اسلام بشمارند.
narges
با غور در ایدئولوژی سازمان و محتویات فکری و تئوریک آن، روشن میشود که اعضا (حتی اعضای اولیه) اگر چه در بخشی از نظر و عمل خود، مسلمان بودند و کاملاً هم به آن معتقد مینمودند ولیکن در بخشی دیگر از ذهن و عمل خود کاملاً از مارکسیسم پیروی داشتند، اگرچه این بخش از ذهن و عملشان جامهای اسلامی به تن داشت و آن بخش نظری و عملی اسلامیشان آمیخته بود با تحلیلهای مارکسیستی. از همین رو، آنان با این التقاط قوی و درهم تنیده، اگر چه مسلمان بودند و خالص، ولی خلوصشان نسبت به اسلامی بود که با اسلام اصیل فاصله داشت.
narges
بدان جهت که مارکسیسم ـ لنینیسم در نظرگاه سازمان صریحاً «علم مبارزه» شمرده میشد و کلید شناخت جهان هم در ماتریالیسم ـ دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی جستوجو میگردید، طبیعی بود که هرچه بیشتر در این مسیر حرکت و بر کمیت و کیفیت مبارزه و مسائل تئوریک افزوده شود، میزان توجه به مارکسیسم بیشتر و بیشتر گردد و سعی بیشتری روا داشته شود تا اسلام هم با این علم مبارزه منطبق از آب درآید. اما از آنجا که اسلام ذات توحیدی دارد و مارکسیسم ـ لنینیسم ذات ملحدانه، روشن است که این همراهی و این منطبقسازی فقط تا مدتی کوتاه میسر است و بالاخره، حتی در یک روند کاملاً طبیعی، این دو در جایی تضاد غیر قابل حل خود را آشکار خواهند کرد.
narges
با رجوع به منابع اصلی سازمان و کلام نیروهای آن درمییابیم که آنها در مسیر مبارزه، اگرچه «مسلمان» بودند و خود را مسلمان انقلابی میدانستند، ولی «انقلابی بودن» برای آنها اصل بود، نه مسلمان بودن؛ و با توجه به آنکه مارکسیسم ـ لنینیسم را «علم مبارزه» تلقی میکردند، طبیعی بود که وقتی تضاد این دو آشکار شود، با توجه به اصل بودن مبارزه، آنها «علم مبارزه» را مرجح بدارند. این یعنی آنکه ایدئولوژی سازمان، حتی در یک روند کاملاً طبیعی هم، لاجرم به مارکسیسم خالص منتهی میشد.
narges
سازمان، علاوه بر جمعآوری حجم معتنابهی سلاح و مخفیسازی آنها ر اوان پیروزی انقلاب، دست به ۲ کار دیگر هم زد: اول آنکه با ادعای انقلابی و صاحب حق بودن، تعداد زیادی از ساختمانها و منازل را تحت تصرف خود درآورده و با سکنی گزیدن در آن اماکن رسماً دفتر و تشکیلات راه انداخته بود.
مطلب دوم آن بود که در جریان تصرف مراکز و منازل مربوط به رژیم، میزان قابل توجهی پول نقد و اشیای قیمتی در این اماکن نگهداری میشد و سازمان در اینجا هم با محق دانستن خود به عنوان سازمان پیشتاز انقلابی اقدام به غصب این اموال و اشیا کرد که درآن شرایط، از نظر مالی، میزان بسیار زیادی پول در اختیارسازمان قرار داد.
narges
امام در شرطی جالب برای پذیرش این دیدار اعلام کرد اعضای سازمان را به شرطی به حضور میپذیرد که آنها رسماً در رسانهها ایمان خود به اسلام را اعلام کنند. بدین ترتیب هم به خود سازمان و هم به مردم متذکر شد که اسلام سازمان با توجه ایدئولوژیشان زیر سؤال است تا چه رسد مجاهد بودنشان
narges
حرکتی در حد تسخیر لانهٔ جاسوسی هم باعث نشد سازمان دست از تحلیلهای سابق خود بردارد و مدعی بود «ارتجاع، درحال ‘ضد امپریالیست نمایی’ است»! سازمان بدون تغییر دادن تحلیلهای درون گروهی، کماکان نظام را وابسته به امپریالیسم قلمداد میکرد ولی در ظاهر امر، در صف حامیان تسخیر لانهٔ جاسوسی ایستاده بود.
narges
سازمان در این دوره درحالیکه بخشهای زیادی از خاک میهن عزیز در چنگ اشغالگران بود مدام اعلام میکرد حاضر است برای انجام وظیفهٔ ملی و اسلامی به جبهه برود منتها به این شرط که فعالیتش تحت پرچم سازمان مجاهدین خلق باشد! در عمل هم وقتی برخی نیروهای سازمان به جبهه رفتند، پس از مدتی مشخص شد فعالیتشان بیشتر تبلیغاتی است و منجر به ضربه خوردن عملیاتهای نظامی (که یکدستی در آن ضرورت دارد) میشود. چندی بعد هم مشخص شد یکی از فعالیتهای سازمان در جبهه، سرقت سلاح و وسایل نظامی و انتقال آن به مراکز مخفی خود بوده است.
narges
بود که علاوه بر ایجاد شکاف در مسئولین نظام و تضعیف آن در راستای تسهیل براندازی، میتوانستند با پوشش بنیصدر، نوعی حمایت رسمی در پس خود داشته باشند تا اهداف نهاییشان (زمینهسازی براندازی) را به صورت کمدردسرتری پیش ببرند. ضمناً مجاهین خلق با این روش میتوانستند سخنان خود را از دهان مسئولان نظام (آن هم کسی در حد رئیسجمهور) پخش کنند و بدین ترتیب زمینه کسب حقانیت و جذب نیروی بیشتر برای آنان فراهم میآمد.
narges
یکی از تلاشهای پیگیر مجاهدین خلق، مانور بر روی این بحث بود که نظام، مخالفینش خصوصاً اعضای دستگیرشدهٔ سازمان را شکنجه میکند. این یکی از رئوس تبلیغات سازمان را تشکیل میداد. در یکی از تحلیلهای درونگروهی سازمان که بعدها به دست دادستانی انقلاب افتاد صریحاً آمده بود: «ما باید مشروعیت سیستم را در میان مردم و جامعه بریزیم. و این مسئله مثل درخت توتی است که باید آن را بتکانیم.»
narges
از نظر سازمان بدنهٔ سرکوبگر نظام تنها شامل سپاه نمیشد بلکه تمامی اعضای نهادهای انقلابی و حتی کسانی که در نماز جمعه و فعالیتهای بسیج شرکت میکردند هم جزو این بدنهٔ سرکوبگر قلمداد میگشتند. حتی از این بالاتر، هر کس در محل کسب خود یا در کیف پولش عکسی از سران نظام داشت یا ظاهرش نشان میداد «حزباللهی» است (یعنی محاسن به چهره داشت و یا پیراهن خود را بر روی شلوار میانداخت) جزو بدنهٔ سرکوبگر نظام تعریف میشد و باید به «آتش خشم خلق» میسوخت و از سر «راه انقلاب» برداشته میشد.
narges
در رابطه با خط کلی میگفتند که «سازمان در خطر است پس باید به هر کاری که میتوانید برای نجات سازمان دست بزنید» و در این رابطه، کشتار مردم را به این شکل توجیه میکنند: «از هر ۵۰ نفر اگر ۳۰ نفر مردم عادی کشته شوند اشکالی ندارد.” البته باید بگویم که هر ۵۰ تن مردم عادی هستند ولی مقصود منافقین این است که بیست، سی نفر حزباللهی باشند و یا حداقل عکس امام را داشته باشند. سی تن دیگر از مردم عادی باشند اشکالی ندارد چون انقلاب ما احتیاج به خون دارد!
narges
دیدارهای رجوی با صدام و مقامات بلندپایه عراقی و ابراز مودتهای دو طرفه در کنار حجم انبوه جاسوسیهای حساس و مفید سازمان برای عراق و در کنار آن امکانات انبوه اهدایی صدام به سازمان، این دو را هرچه بیشتر به هم نزدیک میکرد و همین موجب شد تا هم رجوی و هم صدام به فکر ارتقای مدار این روابط بیفتند: تشکیل یک ارتش نظامی، متشکل از نیروهای سازمان و امکانات عراق برای انجام جنگ کلاسیک علیه ایران.
narges
مسئولین قبلی سازمان چرا سؤالات و مشکلات اعضا را در خصوص آنچه حضرت علی درباره «زن» در نهجالبلاغه گفته و آنچه در قرآن در این مورد آمده، با سکوت برگزار میکردهاند؟ آیا مطالبی که در قرآن و نهجالبلاغه در مورد «زن» آمده، شما را قانع میکند؟
احسان رضاپور
حجم
۳۴۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۸۴ صفحه
حجم
۳۴۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۸۴ صفحه
قیمت:
۸۵,۰۰۰
۴۲,۵۰۰۵۰%
تومان