بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آیه های سبز | طاقچه
تصویر جلد کتاب آیه های سبز

بریده‌هایی از کتاب آیه های سبز

۴٫۳
(۴۷)
عشق برتر من جوانی را سراغ داشتم سخت وابستهٔ لباس و قیافه‌اش بود، حتی وسواسی داشت که پارچه‌اش از کجا باشد و دوختش از فلان و مدلش از بهمان. برای دوستی با او همین بس که از لباسش و اتویش و قیافه‌اش تحسین کنی و یا از طرز تهیهٔ آن بپرسی. او عاشق ظاهر سازی و سر و وضع مرتب بود و به این خاطر از خیلی‌ها بریده بود تا این‌که عشقی بزرگ‌تر در دلش ریخت و با دختری آشنا شد و با هم سفری کردند و در راه تصادفی. جوانک در آن لحظهٔ بحرانی از رنج‌های خودش فارغ بود و خودش را فراموش کرده بود و به محبوبه‌اش می‌اندیشید و سخت به او مشغول بود. او به خاطر پانسمان محبوبش به راحتی لباس‌هایش را پاره می‌کرد و زخم‌ها را می‌بست و راستی سرخوش بود که خطری پیش نیامده است. هنگامی که عشقی بزرگ‌تر دل را بگیرد، عشق‌های کوچک‌تر نردبان آن خواهند بود.
رهی
تفاوت دید با یکی از دوستان خوبم بر سر سفره نشسته بودیم. او به پیاز علاقه داشت و به خوردن آن مشغول بود. کودکی در آن جا بود، مقداری از آن پیاز را دهان گذاشت. اشکش سرازیر شد و زبانش سوخت و آن را رها کرد. دوستم خندید؛ خنده‌ای پربار و پر از برداشت؛ که عده‌ای به خاطر جهتی از چیزهایی می‌گذرند، اما عده‌ای دیگر، همان چیز را به همان خاطر می‌خواهند. آن تیزی و تندی که کودک را فراری کرده، مرا به سوی خود کشانده است و سپس ادامه داد در برابر سختی‌ها و ناراحتی‌ها عده‌ای به همان خاطر که ما فرار می‌کنیم، به استقبال می‌روند و از سختی‌ها بهره می‌گیرند. همان دردها و فشارها که ما را از پای در می‌آورد، همان‌ها به عنوان پا، عامل حرکت و پیشرفت و ورزیدگی عده‌ای می‌شود.
کاربر ۶۲۸۴۴۱
محکم و آرام گفتم... حقیقت گمشده ماست
R.M
ببین که هنگامی که با فلان شخص یا بهمان نفر می‌نشینی او چه چیزی را در تو بزرگ می‌کند، خودش را و یا خودت را و یا دنیا را یا خدا را
Ali.T
انسان قبل از شروع به حرکت باید آزاد شود واز سودها، هواها، تعصب‌ها، عادت‌ها و تقلیدها خود را خلاص کند.
رهی
در اتاق نشسته بودم که از سوراخ شیشه شکسته‌ای زنبوری به درون آمد و سپس پروازهای اکتشافی را شروع کرد و بعد هم برای بازگشت آماده شد، اما به هر طرف که می‌رفت با شکست روبه‌رو می‌گردید. به شیشه می‌خورد و به زمین می‌افتاد تا این که ضربهٔ کفشی راحتش کرد. این درس من بود که هنگام گرفتاری خود را به هر طرف نکوبم، بلکه به راه بازگشت فکر کنم و آن را بیابم و خود را خلاص کنم.
رهی
کوری، خدای بدبینی و احتیاط است. و همین است که کورها دنباله‌رو هستند. می‌گویند دو نفر با هم قرار شرکت گذاشتند. یکی کور بود و دیگری بینا... با هم آمدند... تا این که غذایی خریدند و انگوری گرفتند و به خوردن انگور نشستند. باهم دانه دانه می‌خوردند. کور با خودش گفت: نکند رفیقم دو تا دو تا می‌خورد... احتیاطش شروع شد. دو تا دو تا خورد. دید رفیقش حرفی نزد. با خودش گفت: لابد او سه تا سه تا مشغول است. شروع کرد... باز هم دید صدایی در نیامد... گفت: خیر او جلوتر است و شاخه شاخه به دهان کشید... رفیقش می‌دید وضع عوض شده است. طرف بدجوری خودکشی راه انداخته، منتظر بود... تا ببیند چه می‌شود. و کور نابینا منتظر فریاد بود، اما اعتراضی نشنید. گفت معلوم می‌شود که تو خیلی جلوتر هستی... این بگفت و خود را بر روی ظرف انگور انداخت..
امیری حسین
یکی از بزرگان وعده داده بود که: ایها الناس! جمع شوید تا برای شما حرفی را بگویم که نه نبی و پیامبری و نه وصی و ولی و رهبری، هیچ کس نگفته. مردم می‌گفتند: این دیگر چه می‌خواهد بگوید و چه ادعایی دارد.؟! و آن بزرگ مرد گفته بود: مردم! تمام انبیاء، تمام اوصیاء، تمام اولیاء آمدند و گفتند موحد شوید؛ جز الله حاکم و محرکی نداشته باشید. در وجود شما جز او متصرف نباشد و امر و نهی نکند. همه گفتند: «قولوا لا اله الا الله»، ولی من می‌گویم: نامردها بیایید! مشرک شوید. بیایید یک پا هم خدا را شریک کنید. آخر همیشه برای غیر او؟!
امیری حسین
هنگامی که عشقی بزرگ‌تر دل را بگیرد، عشق‌های کوچک‌تر نردبان آن خواهند بود.
منتظر طلوع
و همین جواب من بود. هنگامی که هواها وجود مرا در بر می‌گیرند و دلم را هوا بر می‌دارد، دیگر جرقه‌ها برایم کاری نمی‌کنند و اگر می‌خواهم به راه بیافتم باید هلم بدهند و ضربه‌ام بزنند و راهم بیندازند تا آن همه استعداد راکد نماند.
کاربر ۵۷۷۲
آخر راه آنجا آغاز می‌شود که ما تمام می‌شویم.
f_samaei
گاهی هم توقّع آدم باعث می‌شود که عبادتش را رها سازد، همین که یکی از خواسته‌هایمان زمین می‌خورد، از همهٔ خواسته‌های خدا چشم می‌پوشیم و توقّع داریم که اگر یک دفعه صدایش زدیم، اجابت کند و از اینکه خواسته و دعامان برآورده نشد، بر او می‌شوریم و کم‌کم سست می‌شویم. و این از مکر شیطان است که به تو القاء می‌کند که دعایت برآورده نشد، پس نخواه.
ناسور
راستی که عینک سواد نمی‌آورد، امکانات پیروزی نمی‌آورد.
رضا فاخری
این فرعون است که مالک دلش نیست. فرزندها را کشته ولی موسی را خودش بزرگ می‌کند. راستی این طنز بزرگ تاریخ است. و بزرگ‌تر از این طنز این‌که موسایی که با دست فرعون از آب گرفته می‌شود، هم او فرعون را در آب غرق می‌کند. راستی زیباست این صحنه از زبونی و حقارت قدرتی که ادعای خدایی دارد ولی این‌گونه ناخداست...
ناسور
هدف تزریقی نیست و تحمیلی نیست و مربی آن نیست که هدف را به زور بقبولاند. مربی کسی است که مقدمات تصمیم را فراهم می‌کند و زمینه را می‌چیند تا طرف، خود تصمیم بگیرد و بیابد.
رضا فاخری
مادام که سؤال‌هایی در تو طرح نشده باشند، نه از مطالعات خودت بهره می‌گیری و نه از تفکرات دیگران؛
Ali.T
در برابر سختی‌ها و ناراحتی‌ها عده‌ای به همان خاطر که ما فرار می‌کنیم، به استقبال می‌روند و از سختی‌ها بهره می‌گیرند. همان دردها و فشارها که ما را از پای در می‌آورد، همان‌ها به عنوان پا، عامل حرکت و پیشرفت و ورزیدگی عده‌ای می‌شود.
جهاد.
هنگامی که عشقی بزرگ‌تر دل را بگیرد، عشق‌های کوچک‌تر نردبان آن خواهند بود.
راحله
از تو تنها عمل نمی‌خواهند. عمل اسکناس است که ارزش ندارد. ارزش آن وابسته به پشتوانهٔ آن است. مهم عبادت نیست، مهم عبودیت است
Ali.T
تا نای نالیدن داری و تا آنجا که توان داری، ولادتی نیست. راه آنجا آغاز می‌شود که تو به پایان می‌رسی.
f_samaei
به یکی از دوستانم که گرفتار بعضی حرف‌ها شده بود گفتم: با کسانی باش که تو را زیاد کنند و گفتم: هر کس جز حق از تو می‌کاهد و گفتم: ببین که هنگامی که با فلان شخص یا بهمان نفر می‌نشینی او چه چیزی را در تو بزرگ می‌کند، خودش را و یا خودت را و یا دنیا را یا خدا را. تو با این ملاک دوست بگیر و رفیق انتخاب کن و یا مرشد و پیر و مرجع بگیر.
رضا فاخری
کسی که خواسته‌اش دم دستش، هست، حتی از پاهایش استفاده نمی‌بَرَد.
Ali.T
می‌گویند موسی خواست تا بندهٔ محبوبی از بندگان خدا را ببیند. جبرئیل او را به سوی خرابه‌ای آورد. شکسته‌ای بود تنها. هیچ چیز و هیچ کس در کنارش نبود، ولی زبانش سرشار از حمد بود و دلش لبریز از عشق. موسی از حالش پرسید. جوابش شوق بود و انس و ابتهاج. موسی گفت: شاید چشم بینایش او را مشغول داشته و با چشم و بیناییش سرخوش است. با اشارهٔ جبرئیل، چشم او بر روی گونه‌هایش خزید و از خانهٔ خود بیرون آمد. آن دل بیدار، باز سپاسگزار بود و سرخوش بود. موسی گفت: تو آخر چه داری که این گونه سرشاری؟ تو که حتّی چشم هم نداری؟ او با تمامی زبانش، با تمامی وجودش، با تمامی جانش جواب داد: من چشم را برای چه می‌خواستم؟ می‌خواستم چه کسی را ببینم؟ او همراه من است و در دل من است و با تمامی دادن‌ها و گرفتن‌هایش زیباست و دیدنی است. و این دیدار دیگر چشم نمی‌خواهد. بینش می‌خواهد. و او همین را در من ریخته و خودش بر من جلوه کرده است.
ناسور
مذهب اصیل راه انسانی است که یافته باشد باید حرکت کند و باید از آزادی و وسعت تبخیر، به شکل گرفتن و به عبودیت برسد و رسالت‌ها را به گردن بگیرد؛ چون نیازهایی در پیش است که بخارهای هرز را، به شکل گرفتن دعوت می‌کنند.
Ali.T
آرام نباشیم که در کجا ایستاده‌ایم و به چه ایمان داریم؛ چون ما از آن‌چه نداریم صدمه می‌خوریم
Ali.T
ساده دلی را دیدم که به قرآن و به خدا اعتراض داشت می‌گفت: مگر خدا نمی‌گوید از خود تعریف نکنید؟ مگر نمی‌گوید منم نزنید؟ پس چرا هر جای قرآن را باز می‌کنی او از خودش می‌گوید که چه کرده‌ام و چه نکرده‌ام و فقط از خودش دم می‌زند؟! گفتم ما از بس خودمان را پیچیده‌ایم و به بت‌ها و حجاب‌ها چشم دوخته‌ایم او می‌خواهد خودش را نشان بدهد که من هستم که جلوه کرده‌ام و تو هستی که در جلوه‌ها مانده‌ای و آنها را بت ساخته‌ای و در آن محدوده‌ها مانده‌ای. راه بیفت. این شیرهای آب، اگر منبع‌ها نبودند آبی به تو نمی‌دادند و جز قرقر و باد گلو چیزی نداشتند و این اوست که منبع‌ها را سرشار کرده است: «ان من شیء الا عندنا خزائنه.
ناسور
کلُّ اَمْرٍ ذی بالٍ لَمْ یبْدأ بِبِسْم اللهِ فَهُوَ اَبْتَر. آنچه نشان او را بر خود ندارد، دم بریده است، ناقص است، بی‌ارزش است. آنچه از او نشان گرفت، معنی دارد
ناسور
هدف این نیست که مردم خوب بشوند. بل هدف این است که شرایط خوب شدن آن‌ها فراهم بشود.
مجتبی توکلی
هدف این نیست که مردم خوب بشوند. بل هدف این است که شرایط خوب شدن آن‌ها فراهم بشود.
Ali Ali
من با این همه رنج از پا نیفتادم که به پا رسیدم و قوی‌تر شدم. من از این دردها، درس‌هایی گرفتم. من اسیر بت‌هایی بودم مثل بت‌های تو. با این ضربه‌ها بت‌هایم شکستند. من وابسته به دیگران بودم. با این نامردی‌ها از آن‌ها بریدم. من با خودم گفتم: اصلا چرا من توقع راحتی و مردانگی داشته باشم؟ و همین که توقعم عوض شد، راحت شدم. من هنگامی که ضربه‌ها شدیدتر شدند، به این فکر افتادم که چرا خدا این‌قدر مرا می‌سوزاند؟ آیا دشمن من است؟ آخر مگر مرا شیطان آفریده؟ مگر کسی او را مجبور کرده بود؟
کاربر ۱۷۹۸۵۴۰

حجم

۲۲۰٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۲۶۰ صفحه

حجم

۲۲۰٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۲۶۰ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان