بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ببرهای زخمی حکیمیه | طاقچه
تصویر جلد کتاب ببرهای زخمی حکیمیه

بریده‌هایی از کتاب ببرهای زخمی حکیمیه

نویسنده:حسام حیدری
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۲۸ رأی
۴٫۲
(۲۸)
تفنگه عالی بود. من و رسول خواستیم بگیریم نگاهش کنیم، اما سینا نگذاشت. گفت «همین‌طوری که دست خودمه ببینید... بابام می‌گه اسلحه مثل ناموس آدمه.» غزاله گفت «ناموس چیه دیگه؟» سینا گفت «هوی! مواظب حرف زدنت باش ها!» با ناموس سینا همین‌طور که توی دست خودش بود ور رفتیم و نوبتی از توی دوربینش نگاه کردیم. خیلی خوب بود
کوکا کوالا
بعد از ناهار، غزاله با یک شیشه نوشابهٔ خارجی و چندتا لیوان آمد تو اتاق و گفت «این نوشابه مخصوص بابامه؛ بعضی شب‌ها یواشکی از این می‌خوره.» نوشابه بوی تندی می‌داد و قرمز پُررنگ بود. سینا داد زد «اول من!» و نصف لیوان برای خودش ریخت و یک نفس سر کشید. بعد از چند لحظه، صورتش درهم رفت و هر چی توی دهانش بود تف کرد. «این‌که بوی میوهٔ گندیده می‌ده، حالم به‌هم خورد.» رسول بطری نوشابه را وارسی کرد و گفت «به نظرم تاریخ‌مصرفش گذشته.» دلم به حال پدر غزاله سوخت و فکر کردم پول‌دارها هم بی‌خود پول‌دار نشده‌اند. تصور کردم نصفه‌شب از خواب بیدار شده و دارد خودش را با نوشابهٔ تاریخ‌مصرف گذشته و نان بربری سیر می‌کند. بعد می‌رود بالای سر دخترهایش و می‌بوسدشان و رو به آسمان می‌گوید «خدایا، شکرت، پیتزا و پاستیلِ امشب بچه‌ها هم جور شد.»
moodysahar
ما تو یک آپارتمان شش‌طبقهٔ چهل و دوواحدی زندگی می‌کردیم به اسم گلچین، طرف‌های حکیمیهٔ تهران. برای همین، اسم گروه را گذاشتیم «ببرهای زخمی حکیمیه».
پ. و.
ساختمان. چندتا واحدِ اول همه‌چیز خوب بود و همه آشغال‌های‌شان را با مهربانی می‌دادند و به‌مان آفرین و باریکلا می‌گفتند. اما بعدش یکی دوتا از کیسه‌ها پاره شد و آبش ریخت رو ل
king09

حجم

۱۰۲٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۲۷ صفحه

حجم

۱۰۲٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۲۷ صفحه

قیمت:
۲۸,۰۰۰
۱۴,۰۰۰
۵۰%
تومان