بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آخرین نشان مردی | طاقچه
تصویر جلد کتاب آخرین نشان مردی

بریده‌هایی از کتاب آخرین نشان مردی

نویسنده:مهرداد صدقی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۲۳۱ رأی
۴٫۲
(۲۳۱)
آدم عاشق حتی با نفس کشیدنش هم خودش رو لو می‌ده
Arizona
پس ازدواج چی؟ می‌دونی که مردا به یه سنی که می‌رسن باید هم خودشون رو بدبخت کنن هم یه نفر دیگه رو
n re
اگه همین‌جوری عاشقشی که هیچ اما اگه قصد ازدواج داری، باید بیشتر بشناسیش. البته تا ازدواج نکنی نمی‌شه بشناسیش و تا نشناسیشم که نمی‌شه ازدواج کنی.»
حکیمی
کلاً دفاع کردن از پایان‌نامه خیلی آسان‌تر از دفاع کردن از مامان یا بابا جلوی همدیگر است.
حــق پرســت
آخرین نشان مردی ۱ هر وقت ما خانوادگی و دسته‌جمعی بیرون می‌رویم، بزرگ‌ترین تفریح مردهای فامیل این است که به نحوه آتش درست کردن هم‌دیگر گیر بدهند. یعنی تعصبی که روی ور رفتن با زغال و بادبزن دارند، روی هیچ چیزی ندارند.
سپیده
ضمنا شاید تو دانشگاهتون رفتم از دفتر بپرسم درس مَرسات چطوره بابا اونجا که مدرسه نیست. دانشگاه اصلاً دفتر نداره. پس استادات زنگ تفریح کجا دور هم چای می‌خورن؟
ایران
برای اون بخش «سابقه تحقیق» که می‌گفتی از بابات کمک بگیر که سابقه تحقیقش خوبه. برای دختر خاله‌ت که خواستگار آمد، راجع به پسره تحقیق کرد و گفت خوبه معطل نکنین که بهترین گزینه س ولی پسره معتادِ دوگانه سوز از آب در اومد.
بلاتریکس لسترنج
بابا و آقای عطاری به صورت جداگانه دراز و نشست می‌روند. یعنی آقای عطاری روی زمین دراز می‌کشد و بابا هم کنارش می‌نشیند.
FAYA
از آنجا که «گیر» از بین نمی‌رود بلکه از فرد بزرگ‌تر به کوچک‌تر منتقل می‌شود، آقا نعیم هم نصف جوجه‌هایی را که من به سیخ کشیده‌ام، دوباره از سیخ درمی‌آورد و از یک ناحیه دیگر سیخ را در آن‌ها فرو می‌کند: «اینا رو باید از اینجا فرو کنی نه از اونجا»
بلاتریکس لسترنج
طوبی خانم می‌گوید: نمی‌گم حق نداشتن برن ولی قبلش لااقل باید یه خبر به ما می‌دادن. الان حس می‌کنم به ما به چشم پاتریکِ باب‌اسفنجی نگاه می‌کردن. مامان هم می‌گوید: همین الان از هر جا باشه شمارهٔ اردوغان رو گیر می‌آرم بهش می‌گم دو نفر از مخالفینت اون ور دارن برای خودشون می‌چرخن. نشونه شونم اینه که ماشینشون پر از نون و ماسته
بلاتریکس لسترنج
دفاع دوستم که تمام می‌شود، قرار است سؤال پرسیده شود، بابا بلافاصله دستش را بالا می‌آورد. دارم سکته می‌کنم. بابا اتفاقاً یک سؤال بسیار سخت و تخصصی می‌پرسد و حسابی شوکه می‌شوم. با نگرانی به دوستم نگاه می‌کنم. دوستم با خونسردی پاسخ می‌دهد و بابا هم به او احسنت می‌گوید. جلسه که تمام می‌شود از بابا می‌پرسم: «بابا اون سؤالو از کجا آوردی؟» بابا هم می‌گوید: «قبل از دفاع دیدم دوستت نگرانه و از سؤالای استاداش می‌ترسه. منم بهش گفتم ازت چی بپرسم که بتونی خوب جواب بدی. اونم همین سؤالو بهم گفت و منم از بر کردم» قبل از اینکه از سالن خارج شویم، یکی از استادها به بابا می‌گوید: «استاد، راجع به اون سؤالی که با نکته سنجی پرسیدین ....» بابا بلافاصله مرا نشان می‌دهد و می‌گوید: «اجازه بدین من جواب این دانشجو رو بدم الان خدمت می‌رسم». بعد هم در گوش من می‌گوید: «حامد بدو در بریم!»
FAYA
«همیشه لباس شیک بپوش چون مردم عقلشون به چشمشونه.»
n re
بابابزرگ حالا به شکم دراز کشیده تا پشتش هم آفتاب بخورد. آقا نعیم و بابا در یک اقدام عجیب و نوآورانه، نوبتی به پشت او ضد آفتاب می‌مالند. بابا می‌گوید: خدایی هیچ‌جا ایران خودمون نمی‌شه. الان اگه خارج بود کلی برامون حرف درمی‌آوردن. بابابزرگ هم می‌گوید: والا این‌طوری که شما دو تا مشغولین تو خودِ ایرانشم حرف درمی‌آرن.
maryhadi
. توی راه بابا می‌گوید: «حامدجان، من هرچی بهت بگم فایده نداره. اگه همین‌جوری عاشقشی که هیچ اما اگه قصد ازدواج داری، باید بیشتر بشناسیش. البته تا ازدواج نکنی نمی‌شه بشناسیش و تا نشناسیشم که نمی‌شه ازدواج کنی.»
maryhadi
عاشق حتی با نفس کشیدنش هم خودش رو لو می‌ده
FAYA
مثلث آتش در فامیل ما مربع است و شامل اکسیژن (فوت)، ماده سوختنی (زغال و گاهی اوقات همراهیِ بخشی از لباس کسی که دارد از نزدیک زغال‌ها را فوت می‌کند)، حرارت (کبریت و فندک‌های یواشکی) و از همه مهمتر خودِ فردِ «آتش درست کن» است.
سپیده
وقتی کسی که باید باشد، نباشد، حتی اگر در جمع هزاران نفر هم باشی باز حس می‌کنی تنهایی.
Mohadese
بابا آماده می‌شود اما در لحظه آخر قبل از اینکه عطر مشهدی بزند، هم خودم، هم مامان و هم همه دانشجوها و اساتید دانشگاه را نجات می‌دهم و به جای آن عطر، از ادوکلن خودم به او می‌زنم.
نیلوفر🍀
یعنی مثلاً اگر من یا یکی دیگر از نسل‌جدیدترها آتش درست کنیم انگار در دید بابا یا دایی‌ها، از حرارت لازم برخوردار نخواهد بود. برخلاف جوک‌هایی که راجع به نقش پدرها و کنترلِ کولر درآمده، این وضعیت در فامیل ما برای بادبزن صدق می‌کند
سپیده
مامان به بابا می‌گوید «به درست یا غلط بودن انتخابش کاری ندارم اما همین درسته اگه قصدش جدیه باید با هم حرف بزنن و از همدیگه شناخت بیشتری داشته باشن» بابا می‌گوید: «طرف که ما رو می‌شناسه. هم خونه‌مون اومده، هم من و تو رو دیده، هم پیامای گوشی منو احتمالاً خونده. این حامده که باید بشناسه‌ش».
بلاتریکس لسترنج
بابا درحالی‌که همچنان آهنگِ اشتباهش را زمزمه می‌کند به اتاقم می‌آید و می‌گوید: «حامد اگه صدای بچه‌ها مزاحم درس خوندنته می‌خوای برو بیرون یه قدمی بزن». معلوم است بیشتر از اینکه صدای آن‌ها مزاحم من باشد حضور من مزاحم صدای آن‌ها است.
maryhadi
کل مکالمه مامان با مادرِ آتنا ده دقیقه بود اما الان یک ساعت و نیم است که دارد همان مکالمه را با جزییاتی تازه برای بابا تعریف می‌کند. سعی می‌کنم توجه نکنم اما از همان لحظه بابا و مامان به طور مستقیم و غیر مستقیم می‌خواهند به من پیام بدهند. مثلاً بابا موقع نماز بعضی جاهای قنوت را عمداً با صدای بلندی می‌گوید: «ربنا آتنا فی‌الدنیا حسنه...»
FAYA
وقتی به اتاقم برمی‌گردم می‌بینم بابا یکی از لباس‌زیرهایم را برداشته و عینِ بازرس ژاور به من می‌گوید: «پس این چیه اینجا؟ تو پمپرز هم که از زیرش بپوشی بازم این برات بزرگه دکترجان»
بلاتریکس لسترنج
بابا هم کارت دانشجویی‌اش را نشان می‌دهد و می‌گوید: «بفرمایین بنده دانشجو هستم» نگهبانی که با دیدن کارتِ بابا ضایع می‌شود، به بابابزرگ اشاره می‌کند و می‌گوید: «نکنه ایشون هم ترم اولی هستن؟» بابا هم بلافاصله می‌گوید: «نخیر ایشون استاد بنده هستن... جناب آقای دکتر سوندیان!»
FAYA
فکر می‌کردم فقط دو سه تا بشقاب است اما درحالی‌که ظرف‌ها را می‌شویم، مامان و بابا باز هم بدون اینکه با هم حرفی بزنند، از هر جای خانه که گیرشان می‌آید یک ظرف و قابلمه کثیف پیدا می‌کنند و برایم می‌آورند.
zsmirghasmy
از بابا می‌پرسم: این دفعه خانم شهابی باید برین کمیته انضباطی؟ بابا هم با تظاهر به خونسردی می‌گوید: آره. ترکیب هی عوض می‌شه ولی مهم اینه من فیکس تیم ملی تقلبم.
بلاتریکس لسترنج
گوش من هم تیز شده که ببینم خانم فرهمند هم می‌آید یا نه. بابا با دستپاچگی دنبال گوشی‌اش می‌گردد و می‌گوید: «یه جور استرس دارم انگار دارن می‌آن خواستگاریم!» بعد هم درحالی‌که در جستجوی گوشی از کنار من رد می‌شود، چشمکی می‌زند و زیر لب می‌گوید: «شایدم دارن می‌آن خواستگاری تو!» به گوشیِ بابا زنگ می‌زنم. صدایِ آن از توی دستشویی می‌آید. مامان می‌پرسد: «تو اصلاً چرا گوشیت رو می‌بری دستشویی؟» بابا هم با دستپاچگی بیشتری می‌گوید: «باور کن اونجا از بیکاری، اخبار مخبارا رو می‌خونم» وقتی می‌خندم، بابا می‌گوید: «پسرجان یه روزم ایشالا به سن و سال من می‌رسی می‌فهمی چی می‌گم»
FAYA
مامان یکدفعه دستگاه را خاموش می‌کند تا بابا زودتر پیاده شود. اگر بابا از دسته‌ها محکم نگرفته بود و مشغولِ تنفسِ حدسی بود الان حتماً زمین خورده بود. «واسه همین می‌گم خطرناکه. حاج خانوم الان اگه شما سوار بودی و من این‌جوری ترمز زده بودم خدای نکرده این دستگاه به یه حاج خانوم دیگه می‌رسید.»
n re
«یا همه با هم می‌ریم شمال یا تو هم با ما می‌آی!»
n re
بابا بالاخره یک کانالی که اخبار انگلیسی دارد پیدا می‌کند. کمی نگاه می‌کند و وقتی متوجه نمی‌شود، کانال را عوض می‌کند. مامان که می‌داند بابا از اخبار چیزی سر در نیاورده، می‌گوید: حالا اخبار چی می‌گفت؟ بابا هم می‌گوید: یه چیزایی گفت ولی گفت بین خودمون باشه.
n re

حجم

۱۶۶٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

حجم

۱۶۶٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

قیمت:
۷۶,۰۰۰
۳۸,۰۰۰
۵۰%
تومان