بریدههایی از کتاب زندانهایی که برای زندگی انتخاب میکنیم
۴٫۰
(۵۷)
شستوشوی مغزی سه محور یا روند اصلی دارد، که اکنون دیگر بهخوبی شناخته شدهاند. اولی تنش است، که به دنبالش آرامش میآید. این روند مثلاً در بازجویی از زندانیها به کار میرود، آنگاه که بازجو به تناوب خشن و بامحبت است ـــ یک لحظه قلدری دگرآزار است، لحظه بعد دوستی مهربان. دومی تکرار است ـــ موضوعی را بارها گفتن یا به آواز خواندن. سومی استفاده از شعار است ـــ تقلیل فکرهای پیچیده به مجموعههای ساده کلمات. این سه محور را حکومتها، ارتشها، احزاب سیاسی، گروههای مذهبی، مذاهب همواره به کار میگیرند
آلب
و این کلمه «خون.» رهبران همواره از آن برای بالا بردن حرارت ما استفاده میکنند.
{بانو راد}
وقتی عضو گروهی هستیم، تمایل داریم مانند آن گروه فکر کنیم: حتی ممکن است برای پیدا کردن افراد «همفکر» به آن گروه پیوسته باشیم. ولی متوجه این موضوع هم میشویم که طرز فکرمان به دلیل تعلق به یک گروه تغییر میکند.
سختترین کار دنیا برای کسی که عضو گروهی است حفظ عقیده فردیِ مخالف است.
به نظرم این تجربهای است که همگی از سر گذراندهایم ـــ چیزی که مسلّم فرض میکنیم، و شاید هرگز دربارهاش فکر نکرده باشیم.
mahdi
پژوهشگرانِ شستوشوی مغزی و القا و تلقین کشف کردهاند که آدمهایی که خندیدن بلد بودند، از همه بهتر مقاومت میکردند. مثلاً، ترکها... سربازهایی که با خنده با شکنجهگران خود رو به رو میشدند، گاهی نجات پیدا میکردند، درحالیکه دیگران زنده نمیماندند. متحجران به خودشان نمیخندند؛ خنده برحسب تعریفْ بدعتآمیز است، مگر آنکه بیرحمانه به کار گرفته شود، و حریف یا دشمنی بیرونی را نشانه گرفته باشد. افراد متحجر نمیتوانند بخندند. معتقدان واقعی نمیخندند. تصور آنها از خنده کاریکاتورِ طنزآمیزی است که فرد یا عقیده مخالفی را استهزا میکند. مستبدان و سرکوبگران به خودشان نمیخندند، و خندیدن به خودشان را برنمیتابند.
خنده ابزاری بسیار مؤثر است، و تنها انسان متمدن، آزاد و رها میتواند به خودش بخندد.
آلب
دموکراسی، آزادی، عدالت و برابری، و مانند آن ـــ اینها را به زور توی حلقمان کردهاند، و یکدفعه متوجه میشویم که دور و برمان مملو از وحشتناکترین بیعدالتیهاست، و فریاد برمیآوریم: «ریاکار!»
زینب
دلیلش شیوههای شستوشوی مغزی بود که نیروهای کره شمالی به کار میگرفتند. در نتیجه این امر، ایالات متحده پژوهشی را به طور متمرکز درباره شستوشوی مغزی و تلقین و القا آغاز کرد.
{بانو راد}
آزادی فردی تنها در صورتی ممکن است که آدمها ارتباط میان سرنوشت خود و سرنوشت جامعه را درک کنند.
Saeedeh Heydarian
در یک سو حکومتهایی هستند که از دانش و مهارتهای تخصصی به نفع خود استفاده میکنند، و در سوی دیگر افرادی که درباره دموکراسی، آزادی و این قبیل مسائل حرف میزنند، انگار این ارزشها صرفا با حرفزدن، و تکرار آنها به اندازه کافی، به وجود میآیند و حفظ میشوند. چگونه است که جنبشهای به اصطلاح دموکراتیک هرگز آموزش روانشناسی جمعی، روانشناسی گروهی را به اعضای خود لازم نمیدانند؟
پاسخ این سؤالِ من همیشه اکراهِ توأم با ناراحتی و رنجش است، گویی طرحِ این موضوع، در واقع، ناخوشایند، بیربط و نهایتِ کجسلیقگی است. و اگر توجه نکنیم، همه این مسائل خود به خود از بین میروند.
به این ترتیب، اکنون، در سراسر جهان، مسئله عجیب این است که ممکن است ببینیم این اطلاعات جدید را حکومتها، یعنی صاحبان و کاربران قدرت، با اشتیاق بررسی میکنند ـــ بررسی میکنند و به کار میگیرند. ولی کسانی که میگویند با استبداد مخالف اند، حقیقتا نمیخواهند مطلع شوند.
آلب
آدمهایی که پیوسته در حال سنجش و مطالعه اند، به منتقدانِ آنچه میسنجند و مطالعه میکنند تبدیل میشوند.
{بانو راد}
وقتی میگویم باید از آزادیهایمان استفاده کنیم، منظورم صرفا شرکت در تظاهرات، احزاب سیاسی و امثال آنها نیست که تنها بخشی از روند دموکراتیک هستند، بلکه بررسی افکار است، از هر منبعی که سرچشمه گرفته باشند، تا بفهمیم چگونه میتوانند به نحو مؤثر به زندگی ما و جوامعی که در آنها زندگی میکنیم کمک کنند.
MahShid Pourhosein
سختترین کارِ دنیا مخالفت با گروه، گروه همسنخان است. خیلیها قبول دارند که یکی از شرمآورترین خاطرات هرکسی مربوط میشود به سفیدخواندنِ سیاه به این دلیل که دیگران چنین میگویند.
به عبارت دیگر، ما میدانیم که این موضوع درباره رفتار انسان صدق میکند، ولی این را از کجا میدانیم؟ یک وجه قضیه این است که با تردید و ناراحتی (و احتمالاً آرزوی اینکه دیگر هرگز در معرض چنین آزمونی قرار نگیریم) به این موضوع اذعان کنیم، ولی یک وجه کاملاً متفاوت برداشتن آن گام معقول به سوی نوعی بیطرفی است که بتوان گفت: «بسیار خوب، اگر انسانها، از جمله من، اینطوری هستند، پس بیایید به این موضوع اذعان کنیم، و رفتارهایمان را بر همین قرار بسنجیم و نظم بدهیم.»
آلب
هرکسی که تاریخ بخواند میداند که باورهای پرشور و قدرتمندِ یک قرن معمولاً در قرن بعد پوچ و غیرعادی جلوه میکند. هیچ دورهای از تاریخ نیست که در نظر ما همانگونه باشد که قاعدتا در نظر مردمی که در آن میزیستهاند بوده است.
عباص
«ظاهرا آنچه بسیاری از زنان فکر میکنند، احساس میکنند، تجربه میکنند، خیلیها را شگفتزده کرده است.»
JimHawkins
درخت آزادی باید گهگاه با خون وطنپرستان و مستبدان جان تازهای بگیرد. این کود طبیعی این درخت است.» این سخن از تامس جفرسن است.
«خونی که از سربازان ما بر زمین میریزد، در زمان صلح الهامبخش ما خواهد بود.»
«فقط با خون است که میتوانیم دوباره متولد شویم!»
«راه آینده پرافتخار از میان خون میگذرد.»
«خون شهیدان ما الهامبخش ما خواهد بود: هرگز خونی را که برای همه ما بر زمین ریخته از یاد نخواهیم برد.»
این سخن گزاف نیست که آنگاه که کلمه خون بر زبان جاری میشود، نشانه آن است که عقل و منطق بهزودی رخت برخواهد بست.
تمامی این ماجرای خون البته به مناسک قربانی برمیگردد، به آن هزاران سالی که کاهنان ابتدا گلوی انسانها، و بعد حیوانها را میدریدند تا خون جاری شود و خدایی ستمگر را خشنود کند.
Fateme003
من زمان زیادی را صرف تأمل در این باره میکنم که ما در نظر مردمان پس از خود چگونه جلوه خواهیم کرد. این دلبستگی بیهودهای نیست، بلکه تلاشی است سنجیده برای تقویت قدرت آن «چشم دیگر» که میتوانیم برای داوری درباره خود به کار بگیریم.
zeinab_mdi70
تا وقتی تخممرغها را نشکستهای، نمیتوانی املت درست کنی،
mary
دوریس را به مدرسه مذهبی دخترانهای فرستاد که راهبههایش کودکان تحت سرپرستی خود را با داستانهایی درباره بهشت و دوزخیان میترساندند.
khazar
همگی ما، به درجات مختلف، از سوی جامعهای که در آن زندگی میکنیم شستوشوی مغزی شدهایم. زمانی قادر به دیدن آن هستیم که به کشوری دیگر سفر میکنیم، و میتوانیم با چشمهای بیگانه نگاهی به کشور خود بیندازیم. در این مورد کار چندانی از دست ما برنمیآید غیر از آنکه به یاد داشته باشیم که اینگونه است. یکایک ما بخشی از آن توهماتِ تسلیبخشِ فراوان، و توهماتِ نصفهنیمهای هستیم که هر جامعهای برای بالا نگه داشتن اعتماد به نفس خود به کار میگیرد.
نسا
روند اجتماعی معینی وجود دارد که شناخته شده و بسیار مشهود است، ولی شاید آنطور که باید پذیرفتهشده نیست. آن هم این است که فکری جدید (یا فکری قدیمی در قالبی جدید) مورد پذیرش اقلیتی است، درحالیکه اکثریت فریاد میزنند خائن، آشغال، خُلوچل، کمونیست، سرمایهدار، یا هرآن چیزی که در آن جامعه ناسزا به شمار میرود. اقلیتْ این فکر را، در آغاز احتمالاً به طور پنهان، یا نیمهپنهان، و بعد روز به روز آشکارتر، با حمایت هر چه بیشتر، پرورش میدهد تا اینکه... حدس بزنید چه اتفاقی میافتد؟ این فکر فتنهانگیز، غیرممکن، نامعقول به چیزی تبدیل میشود که به «افکار عمومی» مشهور است و اکثریت دوستش دارند و برایش ارزش قائل اند. در این بین، البته، فکر دیگری، همچنان فتنهانگیز و غیره، در جای دیگری شکل گرفته، و اقلیتی سرگرم پروراندن و جاانداختن آن است.
آلب
به اعتقاد من مردمانِ پس از ما از این در شگفت میشوند که ما از یک سو اطلاعات بسیار زیادی درباره رفتار خود گرد آوردهایم، درحالیکه از سوی دیگر مطلقا هیچ تلاشی نکردهایم تا از این اطلاعات برای بهبود بخشیدن به زندگی خود استفاده کنیم.
زینب
میبینم فرد، حتی فردی به ظاهر گمنام، که زندگی کماهمیت و بیسروصدایی دارد، میتواند چه تأثیر مهمی داشته باشد. همین افراد هستند که جوامع را عوض میکنند، فکرها را میآفرینند، و در مقابل امواج عقاید میایستند و تغییرشان میدهند.
زینب
و این کلمه «خون.» رهبران همواره از آن برای بالا بردن حرارت ما استفاده میکنند.
نسترن
فضا تیره، خصمانه و سرشار از بدگمانی بود. ناگهان کمونیستها اعلام کردند که آمریکاییها وسایل آلوده به میکروبِ بیماری بر سرِ دشمنانشان فرومیریزند، و فجایع دیگری به مراتب فراتر از حدِّ فجایع مجاز در جنگ مرتکب میشوند. بعضی به هیچ وجه حاضر نشدند این موضوع را باور کنند؛ بعضی آن را بیدرنگ، بدون بررسی بیشتر، باور کردند. برخی دچار یک حالتِ داوریِ بلاتکلیفِ توأم با یأس و اضطراب شدند و، به اقتضای چنین وضعیتی، مدام تکرار میکردند که «در زمان جنگ، اولین قربانیْ حقیقت است.» مشکل این بود که چیزی کم بود. آنچه کم بود اطلاعات بود. اطلاعاتی که ما در آن زمان نداشتیم، درباره شیوههای شستوشوی مغزی بود.
عباص
کودکیهای ناگوار ظاهرا داستاننویس خلق میکنند.
JimHawkins
افرادی که در رأس حکومت، اداره، وزارتخانه، یا هر نهاد حکومتی یا اداری هستند، هرگز نمیدانند که در سطوح پایینتر چه میگذرد. این توجیهی است برای صحنهای که هرروز، در سراسر جهان، در همه کشورها تکرار میشود و طی آن شهروندی حقیر، که مورد تهدید یا ستم حکومت قرار گرفته یا با رفتاری ظالمانه مواجه شده،
MahShid Pourhosein
ولی فکرهای خوب از میان نمیروند، هرچند ممکن است مدتی پنهان شوند.
MahShid Pourhosein
عده زیادی از جوانان وقتی به سن فعالیت سیاسی میرسند، نظرگاه یا نگرشی اتخاذ میکنند که تا حد زیادی جزئی از زمانه ماست. آن هم این است که دموکراسی دروغ و فریبی بیش نیست، صرفا نقابی است برای استثمار، و آنها حاضر نیستند آن را بپذیرند. تقریبا به جایی رسیدهایم که اگر کسی برای دموکراسی ارزش قائل باشد، به ارتجاع متهم میشود. فکر میکنم این یکی از نگرشهایی است که برای تاریخنگاران آینده بسیار جذاب خواهد بود. اما جوانهایی که این نگرش نسبت به دموکراسی را اشاعه میدهند، معمولاً آنهایی هستند که هرگز خلاف آن را تجربه نکردهاند: کسانی که زیر یوغ استبداد زندگی کردهاند، قدر دموکراسی را میدانند.
آلب
عاقلانهترین آرزوی ما برای جوانها در این زمانه پُرخشونت باید این باشد که «امیدواریم دوره غرق شدن شما در جنون جمعی، در خود برحقبینیِ جمعی، با دورهای از تاریخ کشورتان مصادف نشود که در آن بتوانید عقاید بیرحمانه و ابلهانه خود را به مرحله عمل درآورید.»
سینا
آنهایی که در رأس امور اند نمیدانند زیر دستشان چه میگذرد. گاهی ناگزیریم با بدگمانی فکر کنیم که نمیخواهند بدانند... .
زینب
اگر عضوی از جامعهای یکپارچه باشید، میدانید که مخالفت با اعتقادات آن جامعه ممکن است برایتان به قیمتِ عنصر نامطلوب، جنایتکار، تبهکار قلمداد شدن تمام شود. این روندی کاملاً ناخودآگاه است؛ در چنین شرایطی تقریبا همه ناخودآگاه رفتار میکنند.
ولی همیشه این اقلیت است که ناخودآگاه رفتار نمیکند، و به نظرم آینده ما، آینده همه، به این اقلیت وابسته است. و باید به فکر راههایی برای آموزش فرزندانمان باشیم که این اقلیت را تقویت کند، نه آنکه، مثل اغلبِ ما در این روزها، جمع را گرامی بداریم و ستایش کنیم.
Ehsan Hadinejad
حجم
۸۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۱۹ صفحه
حجم
۸۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۱۹ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
تومان