- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب چرک
- بریدهها
بریدههایی از کتاب چرک
۲٫۹
(۲۸)
جایی خوانده بود یا خودش فکر میکرد که وقتی تحمل خاطرهها سخت شود آلزایمر میآید
لیلا یزدی
چهطور میشود برای کسی که سنی ازش گذشته و تازه میخواهد دستی برای آرزویش بالا بزند کاری کرد؟
sogand
باید از شمردن دست برمیداشت. باید نگاهش جایی گیر نمیکرد. باید بیخیال راه رفتن بین سرامیکها میشد. اگر پایش روی خط سرامیکها میرفت مگر چه میشد؟ چیزی نمیشد. اگر از اتاق رد میشد و دستش را به چارچوب در نمیزد مگر چه میشد؟ چیزی نمیشد. تمامی نداشتند. روزبهروز هم بیشتر میشدند. مگر چه میشد اگر وسواسهایش را ترک میکرد؟ چیزی نمیشد. اصلاً مگر وسواس بود؟ نبود؟ ارثی است؟ ارثی هم که باشد لابد علاج دارد. ژن معیوب علاج دارد؟ اگر آدمها زورشان به ژنهاشان میرسید... کاش آدمها زورشان به ژنهاشان میرسید.
Moti
موفقیت شهینجون به سماجت خودش و خستگی مادر برمیگشت. مادر که مریض شده بود شهینجون هم رفتوآمدهایش را شروع کرده بود. مادر برای محافظت از حریم خانه جانش کم شده بود. مادر برای همهچیز جانش کم شده بود.
تکتم
روی زمین کنار پایهٔ میز دراز کشید. باید حواسِ درد را پرت میکرد. درد خنگ است. برود و برگردد درد را گیج میکند، زورش کم میشود و میتواند نفس بکشد. پاهایش را دوچرخه کرد. زانوها خم. رانها عمود بر زمین. از زانو به پایین موازی با زمین. پای راست را جلو میدهی، عقب که میکشی همزمان پای چپ را جلو میدهی. اول آهسته، یک... دو... سه... موتورت که روشن شد تندش میکنی، چهار... پنج... تندترش میکنی، شش... هفت... هشت... حالا پاها کار خودشان را میکنند. آب دهانش را قورت داد. یک قُلپ خون تازهٔ رقیقشده خورد. خون برای معده ضرر دارد؟ باید حواسش را میداد به چیز دیگری تا درد برود دورتر بایستد. چشم از پاها برداشت و سرش را چرخاند. یک نقطهٔ سرخابی کمرنگ روی فرش کرم شیری چکیده بود. نگاهش از لکه به سمت پرده رفت. پنجره بسته هم که بود کیپ نمیشد. باد از درز پنجره تو میآمد و پرده را تکان میداد. بیرون تاریک شده بود و ساختمانِ نیمهساز سیاه بود. انگار دستهای دراز و کشیدهٔ جرثقیل، آرام توی باد حرکت میکردند؛ سایهٔ غولپیکرش روی پرده افتاده بود.
:: OF ::
چه اهمیتی دارد که دختر کدام گوری رفته، که مُردن هزاربار از هر گموگور شدنی بدتر است.
Moti
همهٔ آدمها میتوانند مستقل شوند؟ میتوانند، فقط باید مجبور شوند.
Moti
تا آن روز هیچوقت از یک خانه دو شاگرد نصیبش نشده بود. چه بهتر که آدمها پیگیرِ آرزوهاشان نبودند. چهطور میشود برای کسی که سنی ازش گذشته و تازه میخواهد دستی برای آرزویش بالا بزند کاری کرد؟ خودش آخرین آرزویش حتا یادش هم نمیآمد. اصلاً آدمهایی که آرزویی ندارند قابلاعتمادترند. برای رسیدن به آرزویشان از تو کمکی نمیخواهند و اگر چیزی نخواهند کاری هم به کارت ندارند.
لیلا یزدی
حجم
۱۲۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۱۳ صفحه
حجم
۱۲۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۱۳ صفحه
قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان