بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اعتراف | طاقچه
تصویر جلد کتاب اعتراف

بریده‌هایی از کتاب اعتراف

۴٫۰
(۱۳۱)
حاصل پذیرش مذهب این بود که برای درک معنای زندگی باید دست از عقل بشویم، یعنی از همان چیزی که معنا برایش ضرورت داشت.
hoda.family
من هم همانند همه دیوانگان، همه را دیوانه می‌خواندم. غیر از خودم.
Meti & yeganeh
ولی این تصور که کسی با آوردن من به این دنیا با من شوخی ابلهانه و شریرانه‌ای انجام داده است، برایم طبیعی‌ترین شیوه بیان شرایطم بود.
ben behbudi
مردم همان‌طور زندگی می‌کنند که همه زندگی می‌کنند و همه بر اساس موازینی زندگی می‌کنند که نه‌تنها هیچ نقطه اشتراکی با آموزه‌های دین ندارد، بلکه بخش اعظم آن مخالف این آموزه‌هاست. آموزه‌های دینی در زندگی نقشی ندارند، در روابط با سایر انسان‌ها هرگز این آموزه‌ها را در نظر نمی‌گیریم و در زندگی شخصی‌مان نیز هیچ‌گاه لزومی به مراعات آنها پیدا نمی‌شود. آموزه‌های دین مربوط است به جایی آن‌طرف‌ها، دور از زندگی و مستقل از آن. اگر هم به آن بربخوری، فقط همانند چیزی ظاهری و پدیده‌ای است که ارتباطی با زندگی ندارد.
Reyhaneh JoOoOn
در حکمت فراوان، اندوه فراوان است و هر که بر دانش خود بیفزاید، بر غمش می‌افزاید.
M.M. SAFI
برای درک معنای زندگی باید پیش از هر چیز کاری کرد که زندگی بی‌معنا و شرّ نباشد، و تنها پس از آن به عقل نیاز است تا زندگی را درک کرد.
م.م.ر
فلسفه وجود بز، خرگوش، گرگ آن است که باید خودشان را سیر کنند، زادوولد کنند، برای خانواده‌شان غذا فراهم کنند، و هنگامی که این کارها را انجام می‌دهند، اطمینان راسخ دارم که آنها خوشبخت هستند و زندگی‌شان عاقلانه است. ولی انسان چه باید بکند؟ انسان نیز باید درست به همان شکل زندگی بیافریند، همانند جانوران، فقط با این تفاوت که اگر به‌تنهایی زندگی بیافریند، فنا می‌شود، او باید زندگی را نه برای خودش، بلکه برای همه بیافریند.
rain_88
ما سخت نیازمند درک معنای زندگی و آشنایی با «هنر زندگی» هستیم.
Mahdi
زندگی‌ام متوقف شد. می‌توانستم نفس بکشم، بخورم، بیاشامم، بخوابم، و نمی‌توانستم نفس نکشم، نخورم، نیاشامم و نخوابم؛ ولی اثری از زندگی نبود، زیرا تمایلی وجود نداشت که برآوردن آن را منطقی و عاقلانه بدانم. اگر خواسته‌ای داشتم، از پیش می‌دانستم که چه خواسته‌ام را برآورده کنم و چه نکنم، درهرحال حاصلی نخواهد داشت. اگر ساحره‌ای پدیدار می‌شد و به من پیشنهاد می‌کرد آرزوهایم را برآورده سازد، نمی‌دانستم چه بگویم. در دقایق بی‌خبری به جای آرزو، عادت به آرزوهای پیشین در سرم بود، ولی در دقایق هشیاری می‌دانستم که این فریبی بیش نیست و می‌دانستم که مرا هیچ آرزویی نیست. حتی آرزوی دانستن حقیقت را هم نداشتم، زیرا حدس می‌زدم این حقیقت در چه نهفته است.
کاربر ۲۴۶۴۶۷۱
«آیا در زندگی من معنایی هست که با مرگی که به‌طور حتم در انتظار من است از میان نرود؟»
گیتی یوسفی
اینکه در این آموزه‌ها حقیقتی هست، قابل تردید نیست، ولی این هم قابل تردید نیست که در آنها کذب هم هست و من باید حقیقت و کذب را بیابم و از هم جدا کنم.
hoda.family
دین در اساسی‌ترین معنایش، فقط «تجلی نادیدنی‌ها» و غیره نیست، مکاشفه نیست (مکاشفه فقط توصیف یکی از نشانه‌های دین است)، دین فقط رابطه انسان با خدا نیست (اول باید ایمان آورد بعد به خدا رسید، نه بالعکس)، یا پذیرش آنچه به ما گفته می‌شود (حتی اگر درک اکثر افراد از دین چنین باشد)، دین یعنی شناخت معنای زندگی بشر، که در نتیجه آن، انسان خودش را از بین نمی‌برد، بلکه زندگی می‌کند.
hoda.family
من هم همانند همه دیوانگان، همه را دیوانه می‌خواندم. غیر از خودم.
پروا
زندگان می‌دانند که خواهند مرد، ولی مردگان هیچ نمی‌دانند، و دیگر آنان را اجری نخواهد بود، زیرا حتی یادشان نیز به فراموشی سپرده شده است؛ و عشق آنان، نفرتشان و حسادتشان دیگر محو شده و دیگر تا ابد در هر آنچه زیر خورشید انجام شود، افتخاری بر ایشان نخواهد بود.»
سپهر
طایفه‌ای می‌رود و طایفه‌ای می‌آید، و زمین تا به ابد برقرار است.
سپهر
مگر می‌شود گفت که فقط من و شوپنهاور این‌قدر عاقلیم که به بی‌معنایی و شرّ زندگی پی برده‌ایم؟» استدلال بطلان زندگی آن‌قدرها هم پیچیده نیست و ساده‌ترین افراد نیز از مدت‌ها پیش به چنین نتیجه‌ای رسیده‌اند، ولی با این حال به زندگی ادامه می‌دادند و می‌دهند. مگر می‌شود که آنان همواره به زندگی ادامه دهند و به فکر تردید درباره غیرعقلانی بودن زندگی نیفتند؟
rare
نمی‌دانستم چه می‌خواهم: از زندگی می‌ترسیدم، می‌کوشیدم از آن کناره بگیرم، و در همان حال هنوز امیدی هم به آن داشتم.
rare
از ایمان به آنچه از کودکی به من آموخته بودند، دست کشیدم، ولی به چیزی اعتقاد داشتم. این را که به چه چیزی اعتقاد داشتم به‌هیچ‌وجه نمی‌توانستم توضیح بدهم. به خدا نیز باور داشتم، یا درست‌تر است بگوییم خدا را نفی نمی‌کردم، ولی این را هم نمی‌توانستم توضیح بدهم که به چه خدایی باور دارم؛ من مسیح و آموزه‌های او را نفی نمی‌کردم، ولی این را هم نمی‌توانستم توضیح بدهم که آموزه‌های او چیست.
Zahra Majdabadi
فقط تا زمانی می‌توان زندگی کرد که مستِ زندگی بود؛ ولی به محض آنکه هشیار می‌شوی، دیگر نمی‌توانی نبینی که همه اینها فقط فریب است، آن هم فریبی ابلهانه!
MahSa
یگانه معنی زندگی که بر من آشکار شده بود، بر پایه همین الهیات شکل گرفته یا دست‌کم با آن ارتباطی ناگسستنی داشت. هر قدر هم برای عقلِ سخت و پیر من عجیب باشد، باز تنها امید نجات است. باید با دقت و احتیاط آن را بررسی کرد تا درکش کرد، و حتی درک هم نه، نه به آن معنی که اصول علمی را درک می‌کنم. من به دنبال این نیستم و یا آگاهی از ویژگی شناخت ایمان نمی‌توانم هم به دنبال آن باشم. من به دنبال توضیح همه چیز نخواهم بود. می‌دانم که توضیح همه چیز باید همانند سرآغاز همه چیز در بیکرانگی پنهان باشد. ولی می‌خواهم طوری درک کنم که به سر حد غیرقابل توضیح‌ها برسم؛ می‌خواهم غیرقابل توضیح بودن چیزها ناشی از مقتضیات نادرست عقل من نباشد، بلکه از آن ناشی شود که من مرزهای عقلم را می‌بینم. می‌خواهم درکم به گونه‌ای باشد که هر گزاره غیرقابل توضیح همچون الزام عقل در نظرم جلوه‌گر شود و نه همچون اجبار به باور آن گزاره.
hoda.family

حجم

۹۰٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۲۳ صفحه

حجم

۹۰٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۲۳ صفحه

قیمت:
۴۳,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۷صفحه بعد