استاد رودکی گفته است:
برو از تجربهٔ روزگار بهره بگیر
که بهر دفع حوادث، تو را به کار آید.
zahra.n
ـ عزیزم! مهربانم! من نمیگویم که هیچ غم نخور. زیرا این جهان، غمخانه است؛ و خلاصی از آن هم ممکن نیست. من میگویم زیاد غم مخور و زیاد به خودت فشار نیاور. میگذرد. هر بارِ آدمی، عاقبت از دوش او میافتد.
zahra.n
همه تنْ گوش، و همه جانْ هوش شد.
zahra.n
پیش از آن، در مدرسه، بین طلبههای ایرانی و عرب، دائم درباره تاریخ و تمدن دو ملت، بحثها درمیگرفت. عربها تاریخ و فرهنگ و زبان ایرانی را تمسخر و تحقیر میکردند، و بر برتری عربها در این زمینه، اصرار و افتخار میکردند. اما از آن پس، شاهنامهٔ ابومنصوری، برای ایرانیان، مایهٔ غرور و افتخار ملی شد؛ و زبان طعنهٔ عربها را بست.
zahra.n
فردوسی روایت کرد که ابن عبدالرزاق، دوستدار اخبار و آثار ایران و ایرانیان بود. هنگامی، که در ابتدا، والی هرات و سپس چندگاهی سپهسالار خراسان شد، قسمتهای پراکندهٔ خداینامک (اخبار شاهان و پهلوانان باستانی) را، از گوشه و کنار مملکت جمعآوری کرد، و از زبان پهلوی به فارسیِ دَری برگرداند. همچنین، روایتهای قدیمیِ تا به این زمان رسیده را، از زبان راویان و نقالان شنید و نوشت، و همهٔ اینها را، در یک کتاب گرد آورد، و نام آن را شاهنامه گذاشت. این کتاب، که به نثر نوشته شده بود، در سرتاسر مملکت شهرت یافت. به گونهای که، هر جا که در دسترس واقع میشد، آن را با شوق و علاقه میخواندند. و هر که میخواند، به آن دل میباخت.
zahra.n
«جهانآفرین تا جهان آفرید/ چُنو شهریاری نیامد پدید»
zahra.n
حرص، نیاز، خشم، ننگ، کینه، سخنچینی، ناپاکدینی، ناسپاسی و بیدانشی، ده دیوی بودند که بزرگمهر معتقد بود که آدمی را گمراه میکنند و جان و خرد او را تیره میسازند؛ و آدمی باید همیشه از آنها گریزان باشد.
zahra.n
که شاعر چو رنجد، بگوید هِجا
بماند هجا، تا قیامت به جا.
zahra.n