بریدههایی از کتاب من والت ویتمن ام!
۳٫۶
(۱۱)
سفر کردهام
راهی دراز را
تنها برای آن که در تو بنگرم
مسیح
به نجوا گفت:
«دوستات دارم
تمامِ عمر
تا که بمیرم.
سفر کردهام
راهی دراز را
تنها برای آن که در تو بنگرم،
بر تو دست بسایم.
چرا که نمیتوانستم
بی آن که یک بار دیده باشمت
به مرگ تن دهم.
برای آن که میترسیدم
از کف داده باشمت.»
zarashiri
شناختهها آیا
جز برای سفر به ناشناختههایند؟
و زندگانی آیا
جز برای مرگ؟
Fa
چه کم میدانی از این آتش
که در من
برای تو میسوزد.
El Santo
من به هیچکس
آرامش نمیدهم
و تو هرگز
مرا
باور نمیکنی.
msadeq
کسی چون تو را
با شاعری چون من چهکار؟!
شعرهای مرا دور بینداز
و با آنچه که میفهمی آرام شو؛
mehrdad rahimi
ای غریبه که میگذری
به دیدارم بیا و بخواه
که با من سخن بگویی
چرا نباید
با من سخن بگویی؟
چرا نباید با تو
سخن بگویم؟
mehrdad rahimi
شناختهها آیا
جز برای سفر به ناشناختههایند؟
و زندگانی آیا
جز برای مرگ؟
AmirHossein
-کسی را عاشقانه دوست میداشتم
و عشقام بازنیامد
Fa
چه کم میدانی از این آتش
که در من
برای تو میسوزد.
مسیح
و بر فراز همهی آنان
آسمان است!
آسمان!
بعید و دور از دست؛
که گریخته با آذین ستارگان جاودانش...
Ehsan Agp
دو موج شادمان
که بر هم میغلطیم و خیس میکنیم
اندام یکدیگر را.
ما همان هواییم
روشن و پذیرا
نافذ و نفوذناپذیر.
ما برف، باران، زمهریر و تاریکی،
هر فرآورده و هر تأثیر در جهانیم
ما چرخیدهایم
چرخیدهایم تا دوباره
به خانه بازگردیم.
پس باطل کردهایم همهچیز را
هرچیزی را
جز آزادی
هرچیزی را
به جز شادکامیمان.
Farzaneh Parsinejad
-کسی را عاشقانه دوست میداشتم
و عشقام بازنیامد
اما
از آن عشق است
که سرودهام
این ترانهها را.
AmirHossein
ای که گهگاه،
خاموش
به سوی تو میآیم
برای آن که با تو باشم،
تا کنارت راه بروم
یا نزدیکات بنشینم،
یا در اتاقی
با تو بمانم.
چه کم میدانی از این آتش
که در من
برای تو میسوزد.
AmirHossein
اما به ناگاه
ما در یکدگر نگریستیم
و اکنون تماشا کن!
تو بیشتر از تمام هدیههای جهان
به من بخشیدهای.
mehrdad rahimi
خاموش و حیران
زمانی که پسربچه بودم
به خاطر میآورم
که هر یکشنبه
واعظ شهر
با کلام خود
میکشید خدایی را
که همیشه سرگرم ستیزه است
با بندهای یا تنابندهای ...
☆Nostalgia☆
خاموش و حیران
زمانی که پسربچه بودم
به خاطر میآورم
که هر یکشنبه
واعظ شهر
با کلام خود
میکشید خدایی را
که همیشه سرگرم ستیزه است
با بندهای یا تنابندهای ...
Ehsan Agp
شناختهها آیا
جز برای سفر به ناشناختههایند؟
و زندگانی آیا
جز برای مرگ؟
Farzaneh Parsinejad
من اما
غرق اندوه قدم میزنم
بر عرشهای که بر آن
ناخدای من دراز کشیده،
سرد و مرده افتاده است.
AmirHossein
ناگهان آشفته میشدم از خشم
در کنار آنکس که دوستش میداشتم
چرا که میترسیدم از فوران عشقی
که دیگر بازنمیگردد.
اما اکنون میاندیشم
که عشقی در کار نیست
اگر بازنگردد.
Fa
سرانجام، با مهربانی
بگذارید به پرواز درآیم
از دروازههای بستهی برج
از بند قفلهای گران.
بگذارید
بیصدا بخرامم
و با کلید مهربانی،
با زمزمهای
قفلها بگشایم.
درها بگشا ای روح!
مسیح
به هوا
به خاک
به اقیانوس
سلام میدهم
در هر غروب آفتاب
به یاد عزیز تو ای محبوبم.
mehrdad rahimi
-کسی را عاشقانه دوست میداشتم
و عشقام بازنیامد
اما
از آن عشق است
که سرودهام
این ترانهها را.
mehrdad rahimi
هستند کسانی که تنها فرا میگیرند
درسهای شیرین آرامش و دوستی را.
من اما
درسهای نبرد و مرگ را
یاد میدهم
به آنان که دوستشان میدارم
تا هنگامی که حمله آغاز شود
آماده باشند.
Farzaneh Parsinejad
سفر کردهام
راهی دراز را
تنها برای آن که در تو بنگرم،
بر تو دست بسایم.
چرا که نمیتوانستم
بی آن که یک بار دیده باشمت
به مرگ تن دهم.
AmirHossein
ولی به راستی
بعد از تمام نبردها، دسیسهها و سیاستها
چه بر جای میماند؟
آنگاه که همهچیز
از هم میگسلد
چه بر جای میماند
که بتوان به آن دل بست؟...
☆Nostalgia☆
اما آوازی که من سر دادم،
ترکم نمیکند؛
ولی به راستی
بعد از تمام نبردها، دسیسهها و سیاستها
چه بر جای میماند؟
آنگاه که همهچیز
از هم میگسلد
چه بر جای میماند
که بتوان به آن دل بست؟...
negar
حجم
۱۰۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۱۰۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
قیمت:
۳۶,۰۰۰
تومان