خدایا! عاشقم کن و دلی شکسته و چشمی اشکبار عنایت فرما
محمدحسین
چند روز است که توجهم به این جلب شده که شهید در آخرین لحظات زندگی به چه میاندیشد؟
محمدحسین
صحنههای عجیبی دیدیم. کنار جاده بدنهای تکهشده دیده میشد.
محمدحسین
گفتم: «خدایا هنگام سختیها به ما ثبات قدم عطا بفرما.»
محمدحسین
اوایل شام، برق قطع شد. هر کسی شعاری داد. حسابی شلوغ شده بود. زیباترین شعارها به نظرم این بود: الهی بشکند دستت سر صدام را
محمدحسین
برادر جانمحمدی با چهره معصومش بیشتر از همه مرا تحت تأثیر قرار میدهد. مخصوصاً اینکه اثر جراحت شدیدی در سمت راست دهانش مشاهده میشود. در یکی از عملیاتها ترکش خورده و نیمی از دندانهایش ریخته. از گوشه لب تا بالای فک بخیه خورده. خوش به سعادتش! در دل تحسینش میکنم.
محمدحسین
برادری که با یک پا در پیکار شرکت جسته و دو سنگر آنطرفتر نشسته به من روحیهای عجیب میبخشد.
محمدحسین
آرپیجی آمد و درست به کمر یکی از بچهها خورد که حدود یک متر با من فاصله داشت. انگار شاخهٔ گلی را بشکنند به دو نیم گشت و بر زمین افتاده پرپر شد.
محمدحسین