بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مرد نخستین | طاقچه
تصویر جلد کتاب مرد نخستین

بریده‌هایی از کتاب مرد نخستین

۴٫۴
(۱۱۷)
«مهندسی که دست خودش به کار عادت نکرده و فقط علوم نظری آموخته باشد مهندس نیست و زیر دست کارگری که کار بلد است قرار می‌گیرد. اگر می‌خواهید در کلاس‌های من شرکت کنید، باید کار عملی هم یاد بگیرید.»
gharibimohammad
همسر جدید برای فراهم کردن زمینه‌ی این نزدیکی، شرطی هم گذاشته بود، شرط او این بود که پدر محمود خرجی خانواده‌اش را قطع و آن‌ها را از منزل سفارتی بیرون کند. معزالسلطنه، سرانجام به این پیشنهاد تن داد و با این تصمیم وحشت‌ناک او محمود و برادر و مادرش در فقر و تنگ‌دستی فرو رفتند؛ اما گوهرشاد، که مادری فداکار و متدین و با همت بود، تصمیم گرفت، به رغم همه سختی‌ها، به هر ترتیبی که شده، بچه‌هایش را بزرگ و به بهترین شکلی تربیت کند و چنین بود که محمود در دامان این مادر فاضله، قرآن کریم و دیوان حافظ ۲ را خواند و از بر کرد. بعد بخشی از گلستان و بوستان سعدی ۳ را حفظ کرد و سپس منشأت قائم مقام ۴ و مثنوی معنوی مولانا ۵ و شاهنامه‌ی فردوسی ۶ را آموخت، به گونه‌ای که قبل از ورود به مدرسه، بسیاری از درس‌هایی را که باید در مدرسه می‌آموخت، از مادر خود آموخته بود. در این بین، تنها کسی که به این خانواده‌ی مظلوم و درمانده کمک می‌کرد و همچون فرستاده‌ای از سوی خداوند به داد آن‌ها می‌رسید حاج علی، مستخدم سفارت بود. مادر محمود توانست با کمک او دو فرزندش را در مدرسه‌ی فرانسوی بیروت نام‌نویسی کند. این مدرسه را کشیش‌های فرانسوی اداره می‌کردند و تنها مدرسه‌ای بود که در آن از دانش‌آموزان شهریه نمی‌گرفتند.
مادربزرگ علی💝
در آن زمان، علم روز در سراسر جهان و به ویژه غرب با سرعت در حال پیشرفت بود، اما در ایران خبری از این رشد علمی نبود. دکتر حسابی که حساسیت موضوع را دریافته بود، به محض رسیدن به وطن عزم خود را به قصد ترویج علم در کشور جزم کرد. می‌گویند یکی از دوستانش، که از این شتاب دکتر متعجب بود، گفته بود: «چه عجله‌ای است استاد؟ دست کم خستگی سفر را از تن به در کنید.» دکتر حسابی پاسخ داده بود: «صد سال است که در حال خستگی در کردن هستیم، اما غربی‌ها که الفبای علم را از ابن‌سینا ۱۱ و خیام ۱۲ و دیگر دانشمندان ما آموخته‌اند، بدون خستگی در کردن به موقعیت امروزی خود رسیده‌اند. حالا باز هم می‌خواهید فرصتی را به خستگی در کردن اختصاص دهید؟»
محدثه
مگر وظیفه‌ی من این است که شاگردان امریکایی و اروپایی را باسواد کنم؟ آن‌ها به اندازه‌ی کافی برای خودشان استاد دارند. دیدم وظیفه‌ی من این است که به ایران برگردم و با شاگردان ایرانیم که درس نمی‌خوانند دعوا کنم، خصوصا اگر که تفرشی باشند. دیدم وظیفه‌ام این است که به آن‌ها بگویم شما چیزی کم‌تر از خارجی‌ها ندارید.»
gharibimohammad
دکتر حسابی از جمله افرادی بود که به خود اتکایی و خودکفایی علمی و صنعتی اهمیت فراوان می‌داد و معتقد بود که کار ایرانی را باید خود ایرانی انجام دهد.
0_0
پروفسور تکه نخی را که قبلاً آماده کرده بود، به دست ایرج داد و گفت: «بیا جلو، دور سر مرا اندازه بگیر!» ایرج با حالتی تعجب‌آمیز و شرمنده، فقط سکوت کرد. محمود ادامه داد: «اندازه بگیر و گره بزن که اندازه گم نشود. بعد هم نخ را بده به پسر عمویت که می‌خواهد قطعه را به ایتالیایی‌ها سفارش بدهد. بگو فقط قبل از سفارش قطعه به ایتالیا برود و با همین نخ دور سر مهندس سازنده‌ی ایتالیایی را اندازه بگیرد. اگر سر او از سر من و استادهای دیگر ایرانی بزرگ‌تر بود، آن وقت سفارش ساخت را به آن از ما بهتران‌ها بدهد.»
محدثه
بعدها یکی از هم‌کلاسی‌هایش از او پرسید: «چرا به حرفه‌ی پزشکی نپرداختی؟» محمود با اندکی مکث، آرام و متفکرانه پاسخ داد: پزشکی هیچ فرمولی نداشت که کنجکاوی مرا ارضا کند.
Mhb
دانشجویی گفت: «ببخشید، استاد! آیا صحت دارد که امتحان به صورت «کتاب باز» است؟» دکتر گفت: «بله، می‌توانید به کتاب‌تان مراجعه کنید.» بعد دکتر دو سه سئوال از آن دانش‌جو پرسید. دانش‌جو هم با مراجعه به کتاب جواب سئوال‌ها را داد و انتظار قبولی داشت، اما دکتر به او گفت: «جواب سئوال‌ها را دادید، ولی نمره‌تان خوب نیست و این جوری نمی‌توانید از رشته‌ی فیزیک فارغ‌التحصیل بشوید.» دانش‌جو پرسید: «چرا آقای دکتر؟» استاد گفت: «شما فقط فرمول‌هایی را که حفظ کرده بودید یا در کتاب می‌دیدید تکرار کردید، در حالی که باید به ریشه‌ی مسائل پی ببرید و این چیزی نیست که با حفظ کردن فرمول عملی بشود.» دانش‌جو به حقیقت ژرفی که دکتر بیان می‌کرد اعتراف کرد و به زودی جزو شاگردان ممتازی شد
Mhb
«من می‌توانستم در امریکا بمانم و به شهرت و معروفیت برسم، آن هم با امکانات مالی مناسب و عالی. اما می‌دانید چرا نپذیرفتم؟ با خود گفتم مگر وظیفه‌ی من این است که شاگردان امریکایی و اروپایی را باسواد کنم؟ آن‌ها به اندازه‌ی کافی برای خودشان استاد دارند. دیدم وظیفه‌ی من این است که به ایران برگردم و با شاگردان ایرانیم که درس نمی‌خوانند دعوا کنم، خصوصا اگر که تفرشی باشند. دیدم وظیفه‌ام این است که به آن‌ها بگویم شما چیزی کم‌تر از خارجی‌ها ندارید.»
محدثه
در یادداشت‌های وی می‌خوانیم که انیشتین مردی بسیار متواضع و مهمان‌دوست بود و با دیگران برخوردی بسیار صمیمانه داشت، در عین حال، نکته سنج و دقیق هم بود. وقتی انیشتین از او خواست برای توضیح فرضیه‌اش از تخته سیاه استفاده کند، بسیار آرام و مؤدبانه، جمله‌ای گفت که باعث تعجب محمود شد. - تصور نمی‌کنید چنان چه از تخته سیاه استفاده کنید، ممکن است راحت‌تر باشید؟
0_0
دکتر، هم زمان با درس نظری، عادت داشت کار عملی را هم به شاگردانش بیاموزد. به همین منظور، تقریبا همه‌ی دانش‌جویان موظف بودند که بخشی از وقت‌شان را در کارگاه‌ها و آزمایش‌گاه‌ها بگذرانند. به هنگام پایه‌گذاری دانشکده‌ی فنی دانشگاه تهران، استاد همین رویه را در آن جا هم پی‌گیری می‌کرد که با اعتصاب تعدادی از دانش‌جویان مرفه روبه‌رو شد که حاضر نبودند به کارگاه بروند. - مگر آمده‌ایم دانشگاه که نجار و لوله‌کش بشویم؟ اگر قرار باشد از این کارها بکنیم، دیگر چه فرقی با مردم کوچه و خیابان خواهیم داشت؟ ما می‌خواهیم مهندس بشویم و به کارگرها دستور بدهیم. دکتر حسابی به سادگی می‌گفت: «مهندسی که دست خودش به کار عادت نکرده و فقط علوم نظری آموخته باشد مهندس نیست و زیر دست کارگری که کار بلد است قرار می‌گیرد. اگر می‌خواهید در کلاس‌های من شرکت کنید، باید کار عملی هم یاد بگیرید.»
هدی✌
«اول این که من در مقام یک ایرانی، هیچ‌وقت به ذهنم نرسیده بود که به زبانی غیر از زبان مادری تدریس کنم. دوم این که هیچ‌کدام از کشورهایی که استادانشان به زبان انگلیسی یا فرانسه تدریس می‌کنند، زبانشان قدمت زبان فارسی را ندارد، زبان ما هفت هزار سال سابقه‌ی تاریخی دارد.»
gharibimohammad
پروفسور محمود حسابی را در مقام پدر علم فیزیک و مهندسی نو در سطح کشور شناساند. حدود هفتاد سال خدمت علمی در گسترش زبان علمی روز فارسی و واژه گزینی علمی به قصد مقاومت در برابر هجوم لغات خارجی و نیز پایه‌گذاری مراکز آموزشی، پژوهشی، تخصصی و خدماتی علمی از جمله خدمات ارزش‌مند استاد به شمار می‌رود. برخی از این خدمات به شرح ذیل است:
0_0
یکی از سواران جوان پرسید: «شما که هستید و این جا چه می‌کنید؟» دکتر به آرامی گفت: «اسم من دکتر حسابی است. وزیر فرهنگ هستم.» خیال جوان راحت شد. رو کرد به یکی دیگر از جوان‌ها و گفت: «می‌توانیم ننه را بیاوریم تا دکتر معالجه‌اش کند.» یکی دیگر از سواران گفت: «عجیب است، وزیر!» محمود گفت: «شما تا به حال وزیر ندیده‌اید؟» مردها هنوز هم سر در نمی‌آورند. یکی از آن‌ها پرسید: «برای چه آمده‌اید این جا؟» محمود لبخند زد. - آمده‌ایم برای شما مدرسه درست کنیم. مردان عشایر بلافاصله خبر را به خان طایفه رساندند. او نیز با مهربانی، پذیرای دکتر شد. دکتر در ابتدا از وضعیت مردم و نیازهایشان پرسید. خان لبخندی زد و گفت: «انگار سران مملکت یادشان رفته که این جا هم جزو کشور است. با این وضع، چه بگویم برایتان؟»
محدثه
دکتر مصدق در ادامه‌ی همین آشنایی و ایجاد رابطه مستحکم در سال ۱۳۳۰، وزارت فرهنگ کابینه‌اش را به پروفسور حسابی پیشنهاد کرد. پروفسور نیز فقط با انگیزه‌ی خدمات بیش‌تر به جامعه‌ی آموزشی این مقام را پذیرفت. او چند ماه پس از انتصاب به وزارت تصمیم گرفت برای توسعه‌ی آموزش و ترویج سواد در کل کشور، به سراغ شهرستان‌ها و روستاها و حتی عشایر برود. در راستای همین هدف، به مناطق عشایرنشین رفت تا اوضاع و احوال آن‌جا را بسنجد. یکی از وزرای کابینه وقتی این حرکت را دید، گفت: «شما وزیر فرهنگ هستید، در بین عشایر چه می‌کنید؟» - مگر کودک عشایری حق درس خواندن و باسواد شدن ندارد؟ آیا وزیر فقط باید در تهران بنشیند و به سراغ مناطق دوردست نرود؟ آن جا حتی مدرسه‌ای برای تحصیل وجود ندارد. - یعنی می‌خواهید برایشان مدرسه بسازید؟ - چه اشکالی دارد؟ - آن‌جاها امنیت ندارد. جانتان را به خطر می‌اندازید. اما دکتر حسابی توجهی به این حرف‌ها نداشت. بنابراین کارش را از کهگیلویه - که یکی از دور افتاده‌ترین مناطق عشایری بود - شروع کرد.
محدثه
سرانجام پروفسور حسابی، به دلیل عشق و علاقه به وطن، به کشور بازگشت و با ایمان و تعهد، به خدمتی خستگی‌ناپذیر پرداخت تا جوانان ایرانی را با علوم نوین آشنا کند.
محمد
«من می‌توانستم در امریکا بمانم و به شهرت و معروفیت برسم، آن هم با امکانات مالی مناسب و عالی. اما می‌دانید چرا نپذیرفتم؟ با خود گفتم مگر وظیفه‌ی من این است که شاگردان امریکایی و اروپایی را باسواد کنم؟ آن‌ها به اندازه‌ی کافی برای خودشان استاد دارند. دیدم وظیفه‌ی من این است که به ایران برگردم و با شاگردان ایرانیم که درس نمی‌خوانند دعوا کنم، خصوصا اگر که تفرشی باشند. دیدم وظیفه‌ام این است که به آن‌ها بگویم شما چیزی کم‌تر از خارجی‌ها ندارید.»
ب. قاسمی
مگر آمده‌ایم دانشگاه که نجار و لوله‌کش بشویم؟ اگر قرار باشد از این کارها بکنیم، دیگر چه فرقی با مردم کوچه و خیابان خواهیم داشت؟ ما می‌خواهیم مهندس بشویم و به کارگرها دستور بدهیم. دکتر حسابی به سادگی می‌گفت: «مهندسی که دست خودش به کار عادت نکرده و فقط علوم نظری آموخته باشد مهندس نیست و زیر دست کارگری که کار بلد است قرار می‌گیرد.
محدثه
دانش‌جویانی که عملاً با کار و تجربه‌ی علمی روبه‌رو نشوند، ناکارآمد خواهند بود
هدی✌
محمود در رشته‌ی پزشکی نیز جزو دانشجویان ممتاز دانشکده بود. بعدها یکی از هم‌کلاسی‌هایش از او پرسید: «چرا به حرفه‌ی پزشکی نپرداختی؟» محمود با اندکی مکث، آرام و متفکرانه پاسخ داد: پزشکی هیچ فرمولی نداشت که کنجکاوی مرا ارضا کند.
هدی✌
دوست محمود گفت: «خود شما شاید به‌شخصه دشمن نداشته باشید، اما افکار و نوآوری‌ها و برنامه‌های عمرانی‌تان خیلی دشمن دارد. البته این حرف‌ها را از من نشنیده بگیرید.»
هدی✌
برای ساختن باتری، حدود هفتاد استکان خرید و مقداری جوهرنمک و تعدادی تیغه‌های مسی و رویی. جوهرنمک و تیغه‌ها را درون استکان‌ها قرار داد و نوعی باتری با ولتاژ حدود ۱.۳ تا ۱.۵ ولت ساخت و با سری کردن آن‌ها یک باتری با ولتاژ زیاد تهیه کرد. ولتاژ این پیل ولتا حدود ۹۰ بود.
هدی✌
دکتر حسابی همیشه از بی‌هویتی و از خود بیگانگی متنفر بود و افتخار ایرانی بودن را به فرزندان، یاران و شاگردانش یادآوری می‌کرد.
هدی✌
معتقد بود که کار ایرانی را باید خود ایرانی انجام دهد.
هدی✌
«من می‌توانستم در امریکا بمانم و به شهرت و معروفیت برسم، آن هم با امکانات مالی مناسب و عالی. اما می‌دانید چرا نپذیرفتم؟ با خود گفتم مگر وظیفه‌ی من این است که شاگردان امریکایی و اروپایی را باسواد کنم؟ آن‌ها به اندازه‌ی کافی برای خودشان استاد دارند. دیدم وظیفه‌ی من این است که به ایران برگردم و با شاگردان ایرانیم که درس نمی‌خوانند دعوا کنم، خصوصا اگر که تفرشی باشند. دیدم وظیفه‌ام این است که به آن‌ها بگویم شما چیزی کم‌تر از خارجی‌ها ندارید.»
هدی✌
توضیح داد که وارد کردن کالایی مثل اتومبیل پیکان از انگلستان و مونتاژ آن، تربیت و عادت صنعتی شدن را به وجود نمی‌آورد، بلکه باعث افت کیفیت می‌شود
هدی✌
چهارم اسفند ۱۲۸۱ هجری - شمسی بود. هوا رو به گرمی می‌رفت و بوی بهار می‌آمد. هرکسی از حوالی بازارچه قوام‌الدوله ۱ می‌گذشت، با خوردن شیرینی‌ای که خانواده حسابی پخش می‌کردند، شیرین کام می‌شد. خداوند برای دومین بار به خانواده حسابی پسری داده بود، که نام محمود بر او نهاده بودند. پدر و مادر محمود از خانواده‌های برجسته و سرشناس بودند که در چهارراه معزالسلطان تهران زندگی می‌کردند، یعنی در محله‌ای که پدربزرگ خانواده آن را آباد کرده بود.
کاربر ۷۵۴۲۱۲۶

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۳۱,۰۰۰
۱۵,۵۰۰
۵۰%
تومان