بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هویت | طاقچه
تصویر جلد کتاب هویت

بریده‌هایی از کتاب هویت

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۶از ۳۰ رأی
۳٫۶
(۳۰)
«می‌تونین تصور کنین کسی که دوستش دارین، یه روز ناپدید بشه و شما هیچ وقت نفهمین چه بلایی سرش اومده! آدم دیوونه می‌شه.
rain_88
چطور کسی می‌تواند از چیزی متنفر باشد و همزمان با کمال میل آن را بپذیرد؟
سپیده اسکندری
آنچه آزارش داده تأثیر خواب در خنثا کردن زمان حال بوده است.
علی نا
هیچ عشقی نمی‌تونه تو سکوت زنده بمونه
Shadi
نمی‌شه بچه‌ای داشت و از جهان، اون‌طوری که هست، متنفر بود؛ چون این همون جهانیه که ما بچه‌ای توش آوردیم. بچه باعث می‌شه ما به جهان توجه کنیم، به آینده‌ش فکر کنیم، با اختیار به آشفتگی‌هاش ملحق بشیم و حماقتای بی‌درمانشو جدی بگیریم.
Estatira
مدیریت سکوت، زیر نگاه دیگران، کار ساده‌ای نیست
سپیده اسکندری
چطور می‌توانید در حضور یک فرد، از غیابش زجر بکشید؟ (ژان‌ـ مارک پاسخ این پرسش را می‌دانست: اگر به آینده‌ای نگاه کنید که دیگر معشوقتان در آن نخواهد بود، و اگر مرگ معشوقتان حضور نامرئی داشته باشد، آن‌گاه در حضور او می‌توانید از حس نوستالژیک زجر بکشید.)
rain_88
حس کسی را داشت که تنها در ایستگاه مانده است و همه‌ی قطارها رفته‌اند.
da☾
نمی‌شه محبت دوطرفه‌ی دو تا آدمو با تعداد حرفایی که بینشون رد و بدل می‌شه سنجید. این فقط نشون می‌ده چیزی تو سرشون نیست. شاید هم به خاطر این‌که حرفی واسه گفتن ندارن، چیزی نمی‌گن.
Vahid Soleymanzadeh
او به چیزهای دیگری فکر می‌کرد، چیزی واقعی که تنها دلیل برای دوستی است: دادن یک آیینه به شخصی دیگر برای دیدن تصویر گذشته‌ی خود؛ تصویری که اگر یاوه‌های ابدی خاطرات میان دو دوست نبود، مدت‌ها پیش ناپدید می‌شد.
maryhzd
کسایی هم هستن که اگه تو دوره‌ی دیگه‌ای به دنیا اومده بودن دنبال فلسفه، تاریخ هنر یا آموزش ادبیات فرانسوی می‌رفتن، ولی تو این روزگار برای این‌که چیز بهتری می‌خوان که به نومیدی منتهی نشه، تو شرکت ما دنبال کار می‌گردن. من می‌دونم که تَهِ دلشون از کاری که دنبالشن متنفرن و بنابراین همجنس خودم هستن.
ناهید
به دریا رسید. در ساحل، مردانی را دید که با سرهایی بالاگرفته کایت‌هایی را در باد رها کرده بودند. آن‌ها این کار را با اشتیاق انجام می‌دادند و ژان‌ـ مارک به یاد نظریه‌ی قدیمی‌اش افتاد: سه نوع ملالت وجود دارد: ملالت منفعل: آن دختر که می‌رقصید و خمیازه می‌کشید؛ ملالت فعال: عاشقان کایت؛ و ملالت سرکش: جوانانی که ماشین‌ها را می‌سوزانند و شیشه‌ی مغازه‌ها را خرد می‌کنند.
maryhzd
چیزی که شانتال نیاز داشت، نگاهی عاشقانه نبود، بلکه طوفان نگاهی بیگانه و خام بود که بی‌هیچ حسن‌نیت، تبعیض، علاقه و ادبی، به طوری اجتناب‌ناپذیر به او دوخته شود. این نگاه‌ها هستند که او را در اجتماع انسانی تثبیت می‌کنند. نگاه عشقْ او را از این جامعه بیرون می‌اندازد.
maryhzd
حتی نمی‌تواند خودش را بکشد؛ زیرا خودکشی نوعی خیانت، امتناع از صبر کردن و از دست دادن شکیبایی خواهد بود. او محکوم به زندگی کردن تا زمانی است که این روزهای وحشتناک و بی‌رحمش به پایان برسند.
آ ر ز و 🍃
کسایی هم هستن که اگه تو دوره‌ی دیگه‌ای به دنیا اومده بودن دنبال فلسفه، تاریخ هنر یا آموزش ادبیات فرانسوی می‌رفتن، ولی تو این روزگار برای این‌که چیز بهتری می‌خوان که به نومیدی منتهی نشه، تو شرکت ما دنبال کار می‌گردن. من می‌دونم که تَهِ دلشون از کاری که دنبالشن متنفرن و بنابراین همجنس خودم هستن.
Hana
شانتال در این باران سفیدی، نوستالژی تحمل‌ناپذیری را نسبت به ژان‌ـ مارک احساس می‌کرد. نوستالژی؟ وقتی ژان‌ـ مارک درست رو به رویش نشسته بود، چطور می‌توانست نسبت به او حسی نوستالژیک داشته باشد؟ چطور می‌توانید در حضور یک فرد، از غیابش زجر بکشید؟ (ژان‌ـ مارک پاسخ این پرسش را می‌دانست: اگر به آینده‌ای نگاه کنید که دیگر معشوقتان در آن نخواهد بود، و اگر مرگ معشوقتان حضور نامرئی داشته باشد، آن‌گاه در حضور او می‌توانید از حس نوستالژیک زجر بکشید.)
Vahid Soleymanzadeh
عمه‌م هم به همین دلیل حرف می‌زنه، چون فَوَران کلمات باعث می‌شه زمان به طور نامعلومی بگذره، در حالی که اگه دهانش بسته باشه، اون وقت زمان ثابت می‌شه و از پشت سایه‌های بزرگ و سنگین بیرون می‌یاد و عمه‌ی بیچاره‌ی منو می‌ترسونه
omid dabirinejad
هیچ عشقی نمی‌تونه تو سکوت زنده بمونه
omid dabirinejad
چیزی که مردم آن را چون راز نگاه می‌دارند، معمولی‌ترین و شایع‌ترین چیزهاست، همان چیزی است که همه آن را دارند: بدن و نیازها، بیماری‌ها و هیجاناتش ـ مثلاً چیزی مثل عادت ماهانه یا یبوست. ما این مسائل خصوصی را نه به دلیل این‌که خیلی شخصی‌اند، بلکه برعکس، به این دلیل که به طور رقت‌انگیزی غیرشخصی‌اند، پنهان می‌کنیم.
من
«دوستی واسه من اثبات وجود چیزی قوی‌تر از ایدئولوژی، دین و کشوره.
من
برام تعریف کرد. چیزی رو به یادم آورد که احتمالاً تو شونزده‌سالگی گفته بودم. همون وقت معنی منحصر به فرد دوستی رو فهمیدم. دوستی برای آدمی که حافظه‌ش درست کار می‌کنه، ناگزیره. شاید یادآوری گذشته‌مون، به قول معروف، برای حفظ تمامیت خودمون لازم باشه. برای این‌که مطمئن بشی خودت پژمرده و کوچیک نشده و در همون اندازه‌ی خودش باقی مونده، باید همیشه حافظه‌تو مثل گلای گلدون آب بدی؛ و آب دادن حافظه یعنی این‌که با شاهدای گذشته‌ت که همون دوستاتن در ارتباط باشی. دوستا آیینه‌ی ما هستن، حافظه‌ی ما هستن؛ ما فقط ازشون می‌خوایم که هر از گاه این آیینه رو تمیز کنن تا بتونیم خودمونو توش ببینیم.
rain_88
دوستی به عنوان ارزشی که از همه چیزای دیگه بالاتر باشه. می‌خوام بگم: بین حقیقت و دوستی، همیشه دوستی رو انتخاب کردم. امروز فهمیدم که این قانون دیگه منسوخ شده. شاید واسه آشیل، به عنوان دوست پتروکلوس یا تفنگدارای الکساندر دوما و یا حتی برای سانچو پانزا معتبر باشه که علی‌رغم همه‌ی اختلافایی که با استادش داشت، عاشقش بود. ولی برای ما دیگه معتبر نیست. این روزا اون‌قدر بدبین شدم که حتی حقیقتو به دوستی ترجیح می‌دم.»
rain_88
آن‌ها او را از سرنوشتش برهنه می‌کردند! نام دیگری به او داده بودند و بعد او را در میان غریبه‌هایی تنها گذاشته بودند که هیچ گاه نمی‌توانست به آن‌ها توضیح دهد چه کسی است.
rain_88
شانتال گفت: «هیچ وقت نمی‌ذارم از جلوی چشمم دور شی. همیشه چشمم دنبالته.» و پس از مکثی کوتاه ادامه داد: «وقتی پلک می‌زنم، می‌ترسم؛ می‌ترسم در عرض یه ثانیه یه مار، یه موش و یا یه مرد دیگه بیاد جاتو بگیره.» ژان‌ـ مارک سعی کرد تا کمی خودش را بالا بیاورد تا بتواند او را با لب‌هایش لمس کند. شانتال سرش را به نشانه‌ی نفی تکان داد: «نه؛ فقط می‌خوام ببینمت.» و بعد ادامه داد: «می‌خوام تا صبح چراغو روشن بذارم. هر شب.»
علیرضا یونسی
شاید یادآوری گذشته‌مون، به قول معروف، برای حفظ تمامیت خودمون لازم باشه. برای این‌که مطمئن بشی خودت پژمرده و کوچیک نشده و در همون اندازه‌ی خودش باقی مونده، باید همیشه حافظه‌تو مثل گلای گلدون آب بدی؛ و آب دادن حافظه یعنی این‌که با شاهدای گذشته‌ت که همون دوستاتن در ارتباط باشی. دوستا آیینه‌ی ما هستن، حافظه‌ی ما هستن؛ ما فقط ازشون می‌خوایم که هر از گاه این آیینه رو تمیز کنن تا بتونیم خودمونو توش ببینیم.
فربال
حتی تصور هم نمی‌کند که باید چه کار بکند. حتی نمی‌تواند خودش را بکشد؛ زیرا خودکشی نوعی خیانت، امتناع از صبر کردن و از دست دادن شکیبایی خواهد بود. او محکوم به زندگی کردن تا زمانی است که این روزهای وحشتناک و بی‌رحمش به پایان برسند.
da☾
پیش از به دنیا آمدن پسرش، معلم دبیرستان بود. چون حقوق این کار خیلی کم بود، تصمیم گرفت شغل قبلی‌اش را رها کند و به سراغ شغلی برود که کم‌تر دوستش داشت (او عاشق معلمی بود)، ولی حقوقش سه برابر آن بود.
محمد جواد
وقتی پسرش زنده بود، حاضر بود زندگی در آن جمع را با آن فضولی مدام، با آن درهم و برهمی جمعی، با آن برهنگی تقریباً اجباری دور استخر، با آن فقدان صادقانه‌ی حریم شخصی که با نشانه‌های زیرکانه و در عین حال گیج‌کننده‌ای به او می‌گفت که چه کسی پیش از او در حمام بوده است، بپذیرد. آیا از آن زندگی لذت می‌برد؟ نه. از آن متفر بود؛ اما این تنفر، تنفری آرام، نرم، صلح‌طلب، تسلیم و کمی هم طعنه‌آمیز بود که به هیچ عنوان سرکش نبود. اگر بچه‌اش زنده می‌ماند، او تا آخر عمرش همان‌طور زندگی می‌کرد.
Nafiseh R
حتی نمی‌تواند خودش را بکشد؛ زیرا خودکشی نوعی خیانت، امتناع از صبر کردن و از دست دادن شکیبایی خواهد بود. او محکوم به زندگی کردن تا زمانی است که این روزهای وحشتناک و بی‌رحمش به پایان برسند.
آ ر ز و 🍃
حتی نمی‌تواند خودش را بکشد؛ زیرا خودکشی نوعی خیانت، امتناع از صبر کردن و از دست دادن شکیبایی خواهد بود. او محکوم به زندگی کردن تا زمانی است که این روزهای وحشتناک و بی‌رحمش به پایان برسند.
آ ر ز و 🍃

حجم

۱۲۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

حجم

۱۲۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

قیمت:
۵۱,۰۰۰
تومان