خوبی مُردن این است که میتوانی حالِ دیگران را بدجوری بگیری
محسن سفیدگر
آخرهای زمستان سال ۱۳۳۱، توی تهرانِ سرد، آدم کشتن امر روزانهای بوده که اتفاق میافتاده. توی شهر تهران آنقدر جنازه این گوشه و آن گوشه پیدا میشده و آنقدر اوضاع خرتوخر بوده که حتا جسد آدمهای معروف هم زیاد کسی را حیرتزده نمیکرده. توی تهران، زمستان، آخرهای زمستان ۱۳۳۱، عدهٔ زیادی با کشتن عدهٔ زیاد دیگری نان میخوردهاند
مهدی
دانشجو مستأصل سرش را چرخانده سمت پیشخان که رویش با رنگ سفید براقی دو فرشتهٔ بازیگوش کشیده شده بوده که اولی به دومی میخندیده و دومی هالهٔ طلایی دور سرش را لمس میکرده و چشمانش پر از اشک بوده.
neginyp
حتا دانای کل این متن هم دقیق نمیداند چرا این زوج بیآزار و خوشبخت به هتل نرسیدهاند و جنازهٔ سلاخیشدهشان توی قبرستان ارمنیها و لای تابوتهای تازهرندهشدهای پیدا شده که پشت ساختمان مرکزی قبرستان انبار شده بودهاند. دانای کل تمام مسیر حرکت آنها را در زمستان سال ۱۳۳۱ تهران تعقیب کرده و چیزی گیرش نیامده.
مهدی
خوبی مُردن این است که میتوانی حالِ دیگران را بدجوری بگیری. بشاشی به اعصابشان.
mahii
خوبی مُردن این است که میتوانی حالِ دیگران را بدجوری بگیری. بشاشی به اعصابشان. وقتی برای رفتن به مهمانی بعدازظهر جمعه با لباسهای شیکوپیک پشت سر ماشینِ جلویی توی اتوبان وسط ترافیک گیر افتادهاند، عکس را میبینند و جوان ناکام با چشمهای وقزده و موهای بلندِ توی عکس گه میزند به شبشان...
Hrays
و زن جوان همان جا از حال رفته. جاهل که شوکه شده بوده چشم چرخانده بلکه تنابندهای آن دوروبر پیدا کند که زن باشد و مرد نباشد، که دست زدن به زن نامحرم گناه کبیره است و روز هزار سال دستش به حرف خواهد آمد و میگوید آنچه او کرده و او میماند و مار غاشیه و اژدهای صدسر.
مهدی
میدونی، سختی مردن فقط اولشه، وگرنه بقیهش که مثلِ بیرون دادن دود از حلقِ میمونه.
Roujan Abdoli