بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بادبادک‌باز | طاقچه
تصویر جلد کتاب بادبادک‌باز

بریده‌هایی از کتاب بادبادک‌باز

۴٫۷
(۲۸۸)
بابا گفت: «اگر مردی را بکشی، يک زندگی را می‌دزدی. حق زنش را از داشتن شوهر می‌دزدی، حق بچه‌هايش را از داشتن پدر می‌دزدی. وقتی دروغ می‌گويی، حق کسی را از دانستن حقيقت می‌دزدی. وقتی تقلب می‌کنی، حق را از انصاف می‌دزدی. می‌فهمی؟» فهميدم. وقتی بابا شش ساله بود، نصفه‌های شب دزد می‌زند به خانه پدربزرگم. پدربزرگ که قاضی شريفی بوده، با دزد رودررو می‌شود. اما دزده با چاقو می‌زند توی گلويش و او را درجا می‌کشد ـ از بابا پدرش را می‌دزدد.
S
صورت علی فلج مادرزاد بود، طوری که حتّی نمی‌توانست لبخند بزند و همين باعث می‌شد قيافه‌اش هميشه عبوس باشد. چيز عجيبی بود که کسی قيافه خشک و بی‌روح علی را خوشحال يا غمگين ببيند، چون فقط چشم‌های بادامی قهوه‌ای او بود که از خوشحالی برق می‌زد يا از غصه پر از اشک می‌شد. می‌گويند چشم دريچه روح است. مصداق بارز اين گفته علی بود که احساساتش را فقط از طريق چشم‌هايش بروز می‌داد.
S
يکی از کتاب‌های قديمی و تاريخی مادرم را پيدا کردم. نويسنده‌اش يک ايرانی بود به نام خرّمی. گرد و خاک آن را فوت کردم و از اين‌که ديدم يک فصل کامل به تاريخ هزارِجات اختصاص داده شده، تعجب کردم. يک فصل کامل در مورد قوم حسن! آنجا خواندم که قوم من، پشتون‌ها، به هزاره‌ای‌ها ظلم و ستم کردند و آنها را به ستوه آوردند. نوشته بود هزاره‌ای‌ها در قرن نوزدهم کوشيدند عليه پشتون‌ها قيام کنند، اما پشتون‌ها با خشونتی غيرقابل توصيف، آنها را سرکوب کردند. کتاب می‌گفت، قوم من هزاره‌ای‌ها را قلع و قمع کردند، آنها را از سرزمين‌شان بيرون راندند، خانه و کاشانه‌شان را به آتش کشيدند و زن‌هايشان را فروختند. کتاب می‌گفت دليل عمده سرکوب هزاره‌ای‌ها به دست پشتون‌ها اين بود که آنها سنّی بودند، هزاره‌ای‌ها شيعه.
S
«اگر مردی را بکشی، يک زندگی را می‌دزدی. حق زنش را از داشتن شوهر می‌دزدی، حق بچه‌هايش را از داشتن پدر می‌دزدی. وقتی دروغ می‌گويی، حق کسی را از دانستن حقيقت می‌دزدی. وقتی تقلب می‌کنی، حق را از انصاف می‌دزدی. می‌فهمی؟»
گل بارون زده
«پسرهايشان می‌روند کلوپ‌های شبانه پی عياشی و دوست دخترهايشان را حامله می‌کنند، بچه‌های نامشروع پس می‌اندازند، آن وقت هيچ کس صدايش را درنمی‌آورد. آه، فقط مردها بايد خوش باشند! من يک غلطی کردم و بلافاصله همه دم از ننگ و ناموس زدند و حالا بايد تا عمر دارم هی به رُخم بکشند.»
Morteza Rahmani
از تبعيض بين مرد و زن در ميان افغانی‌ها که به نفع ما مردها بود، کاملاً آگاه بودم. نمی‌گفتند ديدی مَرده داشت با زنه حرف می‌زد؟ بلکه می‌گفتند وای وای! ديدی زنه آن مرد را ول نمی‌کرد؟ چه چشم سفيد!
Mahsa Sadooghi
اين که می‌گويند گذشته فراموش می‌شود، چندان درست نيست. چون گذشته راه خود را با چنگ و دندان باز می‌کند.
lonelyhera
«می‌گويد جنگ است. جنگ حيا ميا سرش نمی‌شود.» «بهش بگو اشتباه می‌کند. جنگ که نبايد شرافت را از بين ببرد. تازه، شرافت را می‌طلبد. حتی بيشتر از زمان صلح.»
Mahsa Sadooghi
ناراحت شدن از يک حقيقت، بهتر از تسکين يافتن با يک دروغ است.
یزاک
بابا گفت: «اگر مردی را بکشی، يک زندگی را می‌دزدی. حق زنش را از داشتن شوهر می‌دزدی، حق بچه‌هايش را از داشتن پدر می‌دزدی. وقتی دروغ می‌گويی، حق کسی را از دانستن حقيقت می‌دزدی. وقتی تقلب می‌کنی، حق را از انصاف می‌دزدی. می‌فهمی؟»
Mahsa Sadooghi
بابا گفت: «هيچ کاری پست‌تر از دزدی نيست امير. اگر کسی چيزی را که مال خودش نيست بردارد، خواه جان يک آدم باشد، خواه يک تکه نان... تف به رويش. و اگر زمانی همچين کسی به پُستَم بخورد، وای به روزگارش. می‌فهمی؟»
Mahsa Sadooghi
«او گفت خيلی می‌ترسم. و من گفتم چرا؟ و او گفت چون از ته دل خوشحالم دکتر رسول. خوشحالی اين شکلی وحشتناک است؛ ازش پرسيدم چرا؟ و او گفت وقتی دست سرنوشت بخواهد چيزی را ازت بگيرد می‌گذارد اين طوری خوشحال باشی
hoda
ناراحت شدن از يک حقيقت، بهتر از تسکين يافتن با يک دروغ است.
Morteza Rahmani
درسال 1980 که هنوز در کابل بوديم، آمريکا اعلام کرد که بازی‌های المپيک مسکو را تحريم می‌کند. بابا با نفرت داد زد به‌به! برژنف دارد افغانی‌ها راقتل عام می‌کند، آن وقت اين جناب بادام‌زمينی‌خور فقط می‌گويد من نمی‌آيم توی استخر شما شنا کنم.»
narges
آدم‌هايی که دل و زبان‌شان يکی‌ست، اين جوری هستند. به خيالشان بقيه هم مثل خودشان هستند.
lonelyhera
حسن حتی نمی‌توانست کتاب اول دبستان را بخواند. ولی فکر مرا از اول تا آخر می‌خواند. اين موضوع از يک طرف کمی اعصاب خردکن است، ولی از طرف ديگر آرامش خاطر به همراه دارد چون هميشه کسی هست که آدم را درک کند.
lonelyhera
جنگ که نبايد شرافت را از بين ببرد. تازه، شرافت را می‌طلبد. حتی بيشتر از زمان صلح
lonelyhera
«شايد بی‌انصافی‌ست، اما اتفاقی که ظرف چند روز، گاهی حتی در عرض يک روز می‌افتد، مسير زندگی را به کلی عوض می‌کند
Morteza Rahmani
بزدل بودن اگر با مصلحت‌انديشی همراه باشد اصلاً عيبی ندارد. اما وقتی يک آدم بزدل يادش برود کی هست... خدا به دادش برسد.
hoda
«من و حميرا در مقابل تمام دنيا قرار گرفتيم. و اين را هم بهت بگويم اميرجان، آخر سر هميشه دنيا برنده است. رسم روزگار همين است.»
Morteza Rahmani
دزدی تنها گناه نابخشودنی بود، نام مشترک تمام گناهان. وقتی مردی را می‌کشی، يک زندگی را می‌دزدی. حق زنی را از داشتن شوهر می‌دزدی. پدری را از بچه‌ها می‌دزدی. وقتی دروغ می‌گويی، حق کسی را از دانستن حقيقت می‌دزدی. وقتی تقلب می‌کنی، حق را از انصاف می‌دزدی. هيچ عملی پست‌تر از دزدی نيست.
Morteza Rahmani
بابا گفت: «اگر مردی را بکشی، يک زندگی را می‌دزدی. حق زنش را از داشتن شوهر می‌دزدی، حق بچه‌هايش را از داشتن پدر می‌دزدی. وقتی دروغ می‌گويی، حق کسی را از دانستن حقيقت می‌دزدی. وقتی تقلب می‌کنی، حق را از انصاف می‌دزدی. می‌فهمی؟»
mary
بابا گفت: «اگر مردی را بکشی، يک زندگی را می‌دزدی. حق زنش را از داشتن شوهر می‌دزدی، حق بچه‌هايش را از داشتن پدر می‌دزدی. وقتی دروغ می‌گويی، حق کسی را از دانستن حقيقت می‌دزدی. وقتی تقلب می‌کنی، حق را از انصاف می‌دزدی. می‌فهمی؟»
Z
معلمم آن سال تابستان در مورد ايرانی‌ها گفته بود يادم افتاد، که آنها با زبان چرب و نرم و لب خندان، يک دست‌شان را به دوستی پشت آدم می‌گذارند و دست ديگرشان را توی جيب آدم. اين را به بابا گفتم و او گفت معلمم از آن افغانی‌های حسود است، برای اين حسودی می‌کند که ايران دارد از کشورهای قدرتمند آسيا می‌شود، اما بيشتر مردم دنيا حتی نمی‌دانند افغانستان کجای نقشه جهان است.
Morteza Rahmani
حالا با اين‌که اين چيزها را داشتم، باز هم احساس می‌کردم مثل اين استخر کثيف که پاهايم را تويش آويزان کرده‌ام، خالی خالی‌ام.
Morteza Rahmani
يادم نبود چه ماهی‌ست يا حتی چه سالی. فقط می‌دانستم که آن خاطره در درونم زنده است، بخشی کوچک و خيلی خلاصه‌وار از گذشته‌ای خوب، ردِّ رنگين قلم‌مويی بود بر روی بوم خالی و خاکستری زندگی‌هايمان.
Morteza Rahmani
«دوستت دارم.» گفت: «من هم دوستت دارم.» لبخند را در حرف‌هايش می‌شنيدم.
Morteza Rahmani
ناگهان يک جوانک طالبان دويد آمد و با چماقش زد به ران‌های فرزانه‌جان. چنان محکم بهش زد که خورد زمين. يارو يک بند سرش داد می‌زد و فحش می‌داد و می‌گفت وزارت امر به معروف و نهی از منکر زن‌ها را مجاز نمی‌داند که با صدای بلند حرف بزنند. تا چند روز پيش پايش کبود بود، اما من چه کار می‌توانستم بکنم، جز اين‌که همان‌جا بايستم و کتک خوردن زنم را تماشا کنم؟ اگر درگير می‌شدم، آن پدرسگ مطمئنا با گلوله‌ای کارم را می‌ساخت و از خدايش هم بود. بعد به سر سهرابم چی می‌آمد؟
مریم
حسودی می‌کند که ايران دارد از کشورهای قدرتمند آسيا می‌شود
یزاک
کسی که وجدان ندارد، معرفت ندارد، درد و رنجی هم ندارد.
Shaghayegh

حجم

۳۳۸٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۴۲۲ صفحه

حجم

۳۳۸٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۴۲۲ صفحه

قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
۸۰,۰۰۰
۲۰%
تومان