بریدههایی از کتاب فارنهایت ۴۵۱
۳٫۶
(۹۸)
دانشِ اندک خطرناک است. عمیق بنوش یا از چشمهی مقدس الهام مزه نکن. جرعههای سطحی مغز را نشئه میکند و زیادخوردنش هوشیاریمان را بازمیگرداند.
Travis
«همانطور که چاقو به سنگ چاقوتیزکنی نیاز دارد، اندیشه هم به کتاب نیاز دارد تا همیشه تازگیاش را حفظ کند.»
Tamim Nazari
ـ قسمت لذتبخش مردن همینه: وقتی چیزی برای ازدستدادن نداری، هر خطری رو به جون میخری.
Andrey
شاید کتابا بتونن تا حدودی ما رو از غارمون بیرون بکشن، ممکنه جلوی اشتباهای احمقانهمون رو بگیرن!
❤ محمد حسین ❤
کتابا ما رو یاد حماقتامون میندازن.
❤ محمد حسین ❤
علاقه نداشت بدونه کارها چهجوری انجام میشه، اما دوست داشت بدونه چرا کار باید انجام بشه. خیلی شرمآوره! دلیل خیلی از چیزا رو میپرسی، تهش هم ناراحت میشی و غصه میخوری. همون بهتر که طفلک مُرد.»
mmz_133
وقتی مُرد، یهدفعه فهمیدم بهخاطر خودش گریه نکردهم، بلکه بهخاطر کارایی که انجام داده بود گریه کردم. گریه کردم چون ممکن نبود اون دوباره بتونه اون کارا رو انجام بده.
❤ محمد حسین ❤
”اعتبار حقیقت با اعتراض زیاد از دست میره!“
نون صات
کتابا ما رو یاد حماقتامون میندازن. به بادیگاردای سزار میمونن که صدای رژهشون از دور شنیده میشه. به سزار میگن: سزار به یاد داشته باش که تو فانی هستی! بیشترمون نمیتونیم بریم دنیا رو ببینیم، با همه صحبت کنیم، همهی شهرای جهان رو بشناسیم. زمان، پول و دوستای زیادی نداریم. مونتاگ! چیزایی که تو دنبالشونی، نودونه درصدش توی کتاباس. دنبال ضمانت نگرد و سعی نکن از دست چیزی، آدمی، ابزاری یا کتابخونهای نجات پیدا کنی. بهاندازهی امکانات و تواناییات دیگران رو نجات بده. اگر هم غرق شدی، حداقلش با علم به این میمیری که داشتی به ساحل میرسیدی.
دریا نورد
نقلقولی از جرج مارتین به یادم آمد. میگوید: «همانطور که چاقو به سنگ چاقوتیزکنی نیاز دارد، اندیشه هم به کتاب نیاز دارد تا همیشه تازگیاش را حفظ کند.»
maryrad
دوست دارم اینجوری سرم رو بندازم عقب و بذارم بارون بره تو دهنم... خوشمزهس.
❤ محمد حسین ❤
دوباره به دیوار چشم دوخت: «چقدر چهرهی دختره شبیه آیینه بود! عجیبه. چند نفر دیگه رو میشناسی که بتونی خودت رو توی صورتشون ببینی؟»
maryam_z
نمیشه گفت دقیقاً چه لحظهای دوستی شکل میگیره. همینجوری که ظرف، قطرهقطره، پر میشه و بالأخره با یه قطره لبریز میشه، دوستی هم در نهایت تو یهلحظه به اوج خودش میرسه.
Travis
شاید کتابا بتونن تا حدودی ما رو از غارمون بیرون بکشن، ممکنه جلوی اشتباهای احمقانهمون رو بگیرن!
Travis
ما که وقت آزاد زیاد داریم.
ـ وقت آزاد! درسته، اما وقت برای فکرکردن چی؟ وقت آزاد برای تفکر داریم؟
❤ محمد حسین ❤
تو نمیتونی مردم رو مجبور به شنیدن بکنی. باید وقتش بشه.
❤ محمد حسین ❤
وقتی بچه بودم پدربزرگم فوت کرد. مجسمهساز بود، آدم خیلی مهربونی که دلش دریایی از عشق برای دنیا بود. به محلههای ضعیف شهر هم کمک میکرد. برامون اسباببازی میساخت و کلی کارای دیگه تو زندگیش انجام داد. وقتی مُرد، یهدفعه فهمیدم بهخاطر خودش گریه نکردهم، بلکه بهخاطر کارایی که انجام داده بود گریه کردم. گریه کردم چون ممکن نبود اون دوباره بتونه اون کارا رو انجام بده. دیگه چوب نمیتراشید، دیگه تو حیاطخلوت برامون کبوتر و قُمری پرورش نمیداد، دیگه ویولون نمیزد و برامون جوک تعریف نمیکرد، دیگه خبری از این چیزا نبود. بخشی از ما بود، و وقتی فوت کرد همه کارا متوقف شد، و دیگه هم هرگز کسی نتونست مثل اون انجامشون بده. نظیر نداشت. مرد مهمی بود. با مرگش کنار نیومدم. بعضی وقتا فکر میکنم چه مجسمههای فوقالعادهای میتونست خلق بشه، ولی مرگش نذاشت. دنیا چه جوکای باحالی رو از دست داد. کبوترای خانگی از چه دستایی بینصیب موندن. به جهان شکل داد. به این جهان خدمت کرد. شبی که رفت، دنیا فقیرتر شد
نون صات
پس از خواندن این کتاب، نقلقولی از جرج مارتین به یادم آمد. میگوید: «همانطور که چاقو به سنگ چاقوتیزکنی نیاز دارد، اندیشه هم به کتاب نیاز دارد تا همیشه تازگیاش را حفظ کند.»
mina
چیزایی که تو دنبالشونی، نودونه درصدش توی کتاباس.
❤ محمد حسین ❤
شبی که رفت، دنیا فقیرتر شد.»
adish
پدربزرگم میگفت: هرکسی وقتی فوت میکنه باید یه چیزی از خودش به جا بذاره؛ بچهای، کتابی، نقاشیای، خونهای، کفشی، دیواری، باغ بیلخوردهای، چیزی. خلاصه دستت باید به یه چیزی خورده باشه که وقتی مُردی، روحت بتونه یه جایی بره تا وقتی که مردم به درخت یا گلی که کاشتهی نگاه میکنن، اونجا باشی. مهم نیست چیکار میکنی، فقط این مهمه که چیزایی که بعد از خودت میان با قبلشون فرق داشته باشن.
Fatemeh a.m.
بهاندازهی امکانات و تواناییات دیگران رو نجات بده. اگر هم غرق شدی، حداقلش با علم به این میمیری که داشتی به ساحل میرسیدی.
❤ محمد حسین ❤
چشمات رو درگیر هیجان کن. جوری زندگی کن که انگار ده ثانیه دیگه میمیری. جهان رو ببین. جهان از هر رؤیایی که ذهن انسان ساخته یا تو کارخونهها به عمل اومده، شیرینتر و زیباتره. دنبال ضمانت و امنیت نگرد.
❤ محمد حسین ❤
«اون مرده، محض رضای خدا بیا دربارهی زندهها صحبت کنیم.»
❤ محمد حسین ❤
مونتاگ احساس کرد بدنش به دو بخش سرد و گرم، نرم و زبر، لرزان و استوار تقسیم شده و هر نیمه در حال ساییدن نیمهی دیگر است.
Mahtab
دختر گفت: «دلشون برام تنگ نمیشه. من رو ضداجتماع میدونن. با بقیه قاطی نمیشم. خیلی عجیبه. در واقع من خیلی اجتماعیام. همهش بستگی به این داره که تعریفت از اجتماعیبودن چی باشه، مگه نه؟ اجتماعیبودن برای من یعنی صحبتکردن از چیزایی مثل این.» به چند تا بلوط اشاره کرد که از درخت حیاط روبهرو افتاده بود: «یا صحبت از اینکه جهان چقدر عجیبه. بودن با مردم دلنشینه. اما فکر نمیکنم اگه چند نفر رو دور هم جمع کنی و اجازه ندی صحبت کنن، اجتماعیبودن باشه. درسته؟ یه ساعت کلاس تلویزیون، زنگ بسکتبال، بیسبال یا دویدن، ساعت دیگر تاریخ، آوانویسی یا نقاشی و ورزشای بیشتر. اما میدونی ما هیچوقت سؤال نمیپرسیم یا حداقلش بیشترمون نمیپرسیم.
Mahtab
تو به کتابا نیاز نداری، به چیزایی احتیاج داری که زمانی تو کتابا بودن. همون چیزا میتونست امروز توی دیوارای نشیمن هم باشه، ولی نیست. همون جزئیات و آگاهیای نامحدود رو میشد توی رادیو و تلویزیون پخش کرد، ولی پخش نمیکنن. نه، نه، تو دنبال کتابا نیستی، چیزایی رو که می خوای، هرجایی میشه پیداشون کرد؛ توی صفحههای گرامافون، فیلما و رفقای قدیمی، توی خودت و طبیعت دنبالشون بگرد. کتابا فقط نوعی ظرف بودن که از فراموششدن حرفای ما جلوگیری میکردن. هیچچیز جادویی توشون نیست. جادو اینه که چی میگن و چطور وصلهپینههای جهان رو در قالب لباس برامون کوک میزنن
ز.م
روانپزشک میخواد بدونه چرا میرم بیرون تو جنگلا میچرخم و پرندهها رو میبینم و پروانهها رو جمع میکنم. یه روز هرچی جمع کردم رو بهت نشون میدم.
ز.م
«سالهاست که پدربزرگم مرده، اما اگه جمجمهم رو برداری، توی چینخوردگیای مغزم اثر انگشت اون رو پیدا میکنی. اون من رو لمس کرد. گفتم که مجسمهساز بود. بهم میگفت از اسم رومی استتوسکو بدش میاد! میگفت: چشمات رو درگیر هیجان کن. جوری زندگی کن که انگار ده ثانیه دیگه میمیری. جهان رو ببین. جهان از هر رؤیایی که ذهن انسان ساخته یا تو کارخونهها به عمل اومده، شیرینتر و زیباتره. دنبال ضمانت و امنیت نگرد. زندگی هیچوقت اینقدر نفسانی نبوده، و اگه هم بوده، برای آدم تنبلی بوده که روز و شب روی درخت وقت رو به بطالت میگذرونه. به جهنم. درخت رو تکون بده و پرتش کن پایین.»
miladan
روزی به پشت سرش نگاه خواهد کرد. حتی حالا هم میتوانست شروع سفری طولانی را احساس کند؛ جداشدن از کسی و رفتن به قالب کسی دیگر.
adish
حجم
۱۴۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۴۸ صفحه
حجم
۱۴۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۴۸ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
۱۶,۵۰۰۷۰%
تومان