بریدههایی از کتاب در کمین گل سرخ؛ روایتی از زندگی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی
۴٫۴
(۳۳۳)
پیرجماران برای بیتوجهیهای ما، نفاقها و تفرقههای ما، پشت گوش انداختن نصایحش، ناشکریها، ناسپاسیهای ما در راه خدا و غفلتها و سستیهایمان،... خون گریید.
زیـنالدیـن
او در حوزه علمیه برای تعدادی از طلاب زبان انگلیسی تدریس میکرد
ــسیّدحجّتـــ
او گفت: «کسی که بتواند ظلم کند آمادگی پذیرش ظلم را هم دارد!»
راحله
«بچهها، آدم در سختیها جوهره انسانی خودش را نشان میدهد، حواسمان جمع باشد که انشاءالله این دوره را با خاطرات خوشی از فداکاریهایمان ترک کنیم!»
راحله
کم کم احساس کرد دلش سیب میخواهد. جنگی در درونش شروع شد. میشنید «من مثلاً آمدهام نگذارم بچهها مال مردم را بخورند، حال خودم...» و توجیهی میشنید «من که هنوز به سن تکلیف نرسیدهام، حلال و حرام مال بزرگترهاست...»
دست آخر وسوسه سیب خوردن بر پندهای عقل پیروز شد و دل یک دله کرد تا به بچهها بپیوندد.
از پرچین بالا رفت اما هنوز به آن طرف نپریده بود که دید، مار بزرگی سروسینه را بالا داده و آماده حمله به اوست
کلاشینکف
حالا این عزتها از کجا بود؟ از آن نماز بود؛ چون همچنان به آن تمسک داشتم و حاضر هم نبودم که از آن دست بکشم
乙_みG
علی هر روز صبحش را با قرآن آغاز میکرد. بعد از نماز یک صفحه قرآن میخواند و به معانی آن دقت میکرد. یک روز صبح وقتی قرآن را باز کرد و در سوره فرقان ادامه تلاوت روزانهاش را پی گرفت، به آیهای برخورد که سخت بر دلش نشست و تأسف خورد که ای کاش پیش از این، این آیه را دیده بود؛ و آن آیه ۷۴ بود.
در این آیه خدا در ادامه صفات «عباد الرحمن» میفرماید: «آنان کسانیاند که میگویند پروردگارا! از همسران و فرزندان ما، مایه چشم روشنی برای ما قرار بده و ما را برای پرهیزکاران پیشوا کن.»
🐝 Mina 📚
حالا این عزتها از کجا بود؟ از آن نماز بود؛ چون همچنان به آن تمسک داشتم و حاضر هم نبودم که از آن دست بکشم.
محمد مهدی
ناگهان گوینده خبر به هیجان آمد و داد زد:
شنوندگان عزیز، شنوندگان عزیز، توجه فرمایید! به خبری که هم اکنون به دست من رسید، توجه فرمایید! خونینشهر آزاد شد!
ناگهان بانگ تکبیر با اشک شوق همه ایران درهم آمیخت. زمین و زمان به وجد آمد.
Lily
دشمن به ما نزدیکتر از آن است که خیال میکنیم!
نهان
مگر نبود اینکه مادرت تو را فرستاده بود که به آنجا بروی و این، کار خطایی بود و خلاف شرعیکه برادرت انجام میداد، تو هم حالا میخواستی بروی همان را انجام بدهی؟ دیدی سرنوشت چطور شد؟ مار نزدیک بود تو را نیش بزند.
من زیبایی این تقدیر را بعدها بیشتر متوجه شدم. البته همانجا هم به ذهنم آمد که در نهایت خداوند نگذاشت که بروم و گرفتار آن کار خطا بشوم و این برایم درس شد و پایهای شد و از این جنگها دیگر با خودم زیاد میکردم و از آن استفاده میکردم.
حکیمی
با ده کیلومتر دویدن در خیابانهای شیراز، روز خود را آغاز میکردند؛ روزی بسیار پرتحرک و پرتلاش که تا ساعت ۲۴ ادامه داشت با برنامههایی مانند: جنگ تن به تن، جنگ سرنیزه، جنگ خون، راهپیمایی در شب، عبور از پل مرگ، پیدا کردن نقاط حساس با استفاده از قطبنما و....
گرمای کشنده کویر، کمبود تغذیه، کم خوابی، خستگی مفرط، گرمازدگی، آب آوردن کاسه زانوها، اسهال خونی و دیگر بیماریهای مزمن همه و همه دست به دست هم داده بودند تا دوره رنجری را آرزویی دست نیافتنی جلوه دهند و هر روز تعدادی از داوطلبان غربال شوند و از ادامه دوره باز مانند.
اما علی عزمش را جزم کرده بود که حتماً این دوره را به پایان برساند. جثه ورزیدهای که داشت، مقاومت اعجابآورش در برابر بیخوابی و گرسنگی و آرامش مثال زدنیش، سرمایههای او بودند برای تحمل هر نوع سختی.
🐝 Mina 📚
قصدم این بود که روی او کار کنم. چون آدم سادهای بود، فکر کردم فریب خورده است و میتوان زمینه انقلابی شدن را درش ایجاد کرد.
乙_みG
فقط باید در این فراز و نشیبها، توکلش به خدا باشد و لنگرش نماز باشد و به این ترتیب خودش را حفظ بکند. این هم یکی دیگر از مصادیق بارز نقش نماز. چون ما فقط نماز میخواندیم. به این ترتیب این نماز، این جور جاها خودش را نشان میداد و امداد الهی ظاهر میشد و ما را در مسیری که در معرض پرتگاه بود، حفظ میکرد.
m. s
او مردی بود که حتی روی ثانیهها حساب میکرد
⬛ INFINITE ⬜
و باز هم خدا به علی عزت داد
乙_みG
آنگاه، نم باران بود. توفان بود و سیل خلایق. در آن دریای مواج انسانهای متلاطم تنها عکس او بود که همچنان آرام بود. گویی به ملت میگفت: من باز خواهم گشت، باز خواهم گشت سرافراز، دریغ برای چه؟ من باز خواهم گشت همچنان در لباس سربازی، هنوز کار من تمام نشده است!
...فأخرجنی من قبری مؤتزراً کفنی، شاهراً سیفی، مجرداً قناتی، ملبیاً دعوه الداعی...
⬛ INFINITE ⬜
اذان صبح درست سر ساعت ۳.۵ بود. یعنی درست زمانی که گروهان باید آماده ورزش میشد. علی و چند نفر دیگر خیلی زود از خواب بیدار میشدند و وضو ساخته و آماده بودند. هنگامی که بانگ الله اکبر از گلدستههای مساجد شهر تولد صبح را نوید میداد آنان نماز را بهجا میآوردند و با کمترین تأخیر در دستههای خود جا میگرفتند و با روحیه بشاش مشغول ورزش میشدند.
کلاشینکف
خدا میداند که من جاهایی شده که با یک جرقه ایمانم چند برابر شده است..
m. s
ایستادگی علی در برابر فرماندهان فاسد باعث شد کمکم فضا را بر او تنگ کنند و نهایتاً مسؤولیتش را بگیرند
乙_みG
علی آن شب سخنی گفت که آمریکاییها را تکان داد. او گفت: «کسی که بتواند ظلم کند آمادگی پذیرش ظلم را هم دارد!»
乙_みG
این ستوان را من گفتم بیاید پیش من؛ چون نماز میخواند من به او اعتماد دارم که به من دروغ نمیگوید.
乙_みG
یک شب چند نفر از خلبانان هلیکوپتر که در جنگ ویتنام شرکت داشتند با علی بحثشان شد. علی میگفت شما با چریکهای ویتنامی جنگ داشتید، زنان و بچهها را برای چه میکشتید؟ گیریم آنان هم مجرم بودند و نابودی حقشان بود؛ اما جانوران جنگل که گناهی نداشتند آنها را چرا نابود کردید؟
آنان وقتی جواب قابل قبولی نداشتند، با این سخن خودشان را راحت میکردند که، ما مأمور هستیم و تابع فرمان بالاتر از خودمان.
علی آن شب سخنی گفت که آمریکاییها را تکان داد. او گفت: «کسی که بتواند ظلم کند آمادگی پذیرش ظلم را هم دارد!»
mandir
عظیمترین نعمت خدا را نعمت عظیم ولایت میدانم و استحکام در پیوند با ولایت را ضمانتبخش هدایت و عاقبت به خیری میپندارم.
~S.F~
گفتم خدایا عجب آیهای! عجب کلماتی! اینها همین که از من سؤال میکردند (پسر میخواهی یا دختر) باید این را پاسخ میدادم که از فرزند چه انتظاری داری؟ آنی که خدا میخواهد، خدا به زبان میآورد که از او چه بخواهیم که مایه چشمروشنی ما باشد و ما را در هدایت پیشوا قرار دهد.
بابک
تیمسار یوسفی در پشت سر ستوان علی صیاد شیرازی گفته بود: «نام این آدم را به خاطر بسپارید.
من در ناصیه این جوان آنقدر لیاقت میبینم که اگر بخت یارش باشد و از شر حاسدان در امان بماند، روزی فرمانده نیروی زمینی ارتش ایران شود!»
صابر
علی هر روز صبحش را با قرآن آغاز میکرد. بعد از نماز یک صفحه قرآن میخواند و به معانی آن دقت میکرد. یک روز صبح وقتی قرآن را باز کرد و در سوره فرقان ادامه تلاوت روزانهاش را پی گرفت، به آیهای برخورد که سخت بر دلش نشست و تأسف خورد که ای کاش پیش از این، این آیه را دیده بود؛ و آن آیه ۷۴ بود.
در این آیه خدا در ادامه صفات «عباد الرحمن» میفرماید: «آنان کسانیاند که میگویند پروردگارا! از همسران و فرزندان ما، مایه چشم روشنی برای ما قرار بده و ما را برای پرهیزکاران پیشوا کن.»
zaraakra
حالا این عزتها از کجا بود؟ از آن نماز بود؛ چون همچنان به آن تمسک داشتم و حاضر هم نبودم که از آن دست بکشم.
m. s
درست هنگامیکه آنان ضدانقلاب را در چنگ خود میدیدند و نزدیک بود که به بحران کردستان برای همیشه پایان دهند، بازهم ضدانقلاب از مشی لیبرالانه دولت موقت سوءاستفاده کرد و خواستار مذاکره و گفت وگو شد و باز هم ماجرای قرآن و نیزه تکرار شد!
کتابخوان
ناگهان صدایی را از رادیو شنید که نفس نفس میزد:
بسم الله الرحمن الرحیم
شنوندگان عزیز، این صدای انقلاب اسلامی ایران است!
Lily
حجم
۹۸۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
حجم
۹۸۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
قیمت:
۱۱۵,۰۰۰
تومان