بریدههایی از کتاب ییلاق انگلیسی
۳٫۹
(۱۴)
بدون عشق، هیچ راهی به جایی ختم نمیشود.
میـمْ.سَتّـ'ارے
بهطور حتم زخمهای شما هم مانند زخمهای من هرگز خوبشدنی نیستند. فهمیدم که با بعضی از هیولاها نمیتوان درافتاد. خیلی ساده آدم باید به زندگیاش ادامه دهد، بیآنکه پشتسرش را نگاه کند.
umiumi
بهطرز حیرتآوری بیحرکت بهنظر میرسید. در نگاهش اندوه، تلخکامی و آرامشی وجود داشت که ویژهی کسانی است که روزی مورد توجه همه بودهاند و حالا هیچکس نیمنگاهی هم به آنها نمیاندازد، یا کسانی که پس از آنکه مدتی طولانی نگاهها را به خود جلب کردهاند، حالا نوبت خودشان است که دیگران را نظاره کنند.
اسپاگتی خانوم
بدون عشق، هیچ راهی به جایی ختم نمیشود.»
اسپاگتی خانوم
نویسنده، اگر هم کسی کتابش را چاپ نکند، آزاد است که بنویسد و به استعداد خودش هم یقین داشته باشد. برای نقاش هم وضع بههمینترتیب است. تابلوهایش بهنمایش گذاشته شود یا نه، بههرحال باقی میمانند، یا یک موسیقیدان چه مشهور باشد و چه نباشد، آثارش ماندنی است. بازیگر بهطور مطلق محتاج و وابستهی دیگران است
میـمْ.سَتّـ'ارے
هنگام گذشتن از جلو گورها از خودش پرسید، زندگی به همینجا ختم میشود یا دنیایی ماورا هم با رویدادها و چیزهایی شگفتآور وجود دارد. به این نتیجه رسید که اهمیتی ندارد دنیای ماورایی وجود داشته باشد یا نه، بهویژه اگر قرار شود همین ناراحتیها و تلخکامیها در آنجا هم در انتظار آدم باشد.
umiumi
این را بدان که هیچوقت آدم بهعلت دوستداشتن کسی دست به خودکشی نمیزند. از روی درماندگی، دیوانگی یا انتقامجویی شاید، ولی بهخاطر عشق هرگز. کسانی که دست به خودکشی میزنند، دنیا را به این شکلی که هست نمیتوانند تحمل کنند، و چون قدرت تغییردادنش را هم ندارند، خودشان را از بین میبرند. بیآنکه توجه یا ملاحظهای در مورد کسانی که در این دنیا میمانند داشته باشند. آدم بهخاطر عشق دست به خودکشی نمیزند، چون عشق یعنی دیگری را به خود ترجیح دادن.
umiumi
ناهار در آشپزخانه و برحسب سنتی که به قرنها پیش برمیگشت صرف شد. سنتی مربوط به زمان شوالیهگری و کاخنشینی، که خدمتکارها هم با اربابها سر همان میز مینشستند و غذا میخوردند؛ کاری که باعث میشد هرچند برای مدتی کوتاه، اختلاف طبقاتی و موقعیتهای اجتماعی فراموش شود.
میـمْ.سَتّـ'ارے
در عشق پیوند حقوقی هیچ اهمیتی ندارد.
Shirin Rassam
کتاب دومش، «اتاق افسران» بهنظر من پس از کتاب «در غرب خبری نیست» اثر ماریا رماک، تکاندهندهترین کتابی بود که دربارهی حقایق وحشتناک و فاجعهبار جنگ جهانی اول نوشته شده است.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
خیلی ساده رمانی عاشقانه است، ولی نه یک رمان عاشقانهی سبک و بیمحتوا، دوگن در این کتاب فرازونشیبهای زندگی آدمی را بیان کرده که دچار سرگردانی است. صمن اینکه همهگونه توقعی از زندگی و لذتهای آن دارد، بهدرستی نمیداند دنبال چه میگردد، و این سرگشتگی و دودلیها و تردیدهای هاملتوار، که جایی که باید تصمیم بگیرد و عمل کند، وا میماند و جایی که باید خویشتنداری بهخرج دهد، دست به عمل میزند و طبعاً نتیجهی هر دو رفتار هم فاجعهبار است، سرانجام او را در سن چهلسالگی؛ پریشان و سرگردان، در سن چهل سالگی به حال خود رها میکند.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
دلامر واژههایی را که مو لای درزشان نمیرفت دوست داشت. بهطور مثال این واقعیت را که هوشمندی ربطی به اخلاق ندارد. او هردو را داشت، ولی بدون شهامت هیچ ارزشی نداشتند. شهامت را کم داشت. نه شهامت جسمانی - در هواپیمایی نیروی دریایی بارها آن را به اثبات رسانده بود؛ هرگز از مرگ نهراسیده بود. ولی دچار نوعی خستگی و ملال شدید بود که با ترس از زندگی پیوند نزدیک داشت.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
صمن اینکه همهگونه توقعی از زندگی و لذتهای آن دارد،
صیاد
شما میخواهید بهتنهایی بجنگید. گمان میکنم چیز مشترکی در درونمان بتواند ما را به هم پیوند دهد، ولی گذشتههامان هیچ سازشی با هم ندارند و هر لحظه بیشتر میانمان فاصله میاندازند. مثل دو خط موازی ناصاف.
umiumi
بهعقیدهی شما، مذهبیون متعصب به این علت دست به کشتارهای دستهجمعی میزنند که معاصرانشان را در ترس و ناامنی قرار دهند تا به اجبار مومن شوند؟»
اسپاگتی خانوم
را بدان که هیچوقت آدم بهعلت دوستداشتن کسی دست به خودکشی نمیزند. از روی درماندگی، دیوانگی یا انتقامجویی شاید، ولی بهخاطر عشق هرگز. کسانی که دست به خودکشی میزنند، دنیا را به این شکلی که هست نمیتوانند تحمل کنند، و چون قدرت تغییردادنش را هم ندارند، خودشان را از بین میبرند. بیآنکه توجه یا ملاحظهای در مورد کسانی که در این دنیا میمانند داشته باشند. آدم بهخاطر عشق دست به خودکشی نمیزند، چون عشق یعنی دیگری را به خود ترجیح دادن.
niloo_books
هیچوقت آدم بهعلت دوستداشتن کسی دست به خودکشی نمیزند. از روی درماندگی، دیوانگی یا انتقامجویی شاید، ولی بهخاطر عشق هرگز. کسانی که دست به خودکشی میزنند، دنیا را به این شکلی که هست نمیتوانند تحمل کنند، و چون قدرت تغییردادنش را هم ندارند، خودشان را از بین میبرند. بیآنکه توجه یا ملاحظهای در مورد کسانی که در این دنیا میمانند داشته باشند. آدم بهخاطر عشق دست به خودکشی نمیزند، چون عشق یعنی دیگری را به خود ترجیح دادن.
Aa
مانند دو دسته قدیمی که دارند با هم درد دل میکنند.
صیاد
همانطور که اطلاع دارید ما انگلیسیها، نسبت به سگها و اسبها علاقهای دیرینه داریم، حتی میتوانم بگویم علاقهای اجباری، که شاید پاسخی باشد دربرابر بیعلاقهگیمان برای ایجاد ارتباط نزدیک با آدمها.»
اسپاگتی خانوم
تصمیم گرفتم مسئله را از طریقی دیگر و با به عالم حقیقت کشاندن او مورد بررسی قرار دهم:
«تس، تو منتظر آمدن آن شاهزادهی افسانهای هستی که هرگز به حقیقت نمیپیوندد، درواقع مرا به یاد آن دختر چاقوچلهی روستایی میاندازی که سراسر روز را کنار چشمه مینشیند به این امید که جوان شهرنشین ثروتمندی سوار بر کالسکه سر برسد و او را با خودش ببرد. اگر تو بههمینترتیب ادامه دهی، وقت میگذرد و عدم موفقیت تبدیل به تلخکامی میشود.
اسپاگتی خانوم
این را بدان که هیچوقت آدم بهعلت دوستداشتن کسی دست به خودکشی نمیزند. از روی درماندگی، دیوانگی یا انتقامجویی شاید، ولی بهخاطر عشق هرگز. کسانی که دست به خودکشی میزنند، دنیا را به این شکلی که هست نمیتوانند تحمل کنند، و چون قدرت تغییردادنش را هم ندارند، خودشان را از بین میبرند. بیآنکه توجه یا ملاحظهای در مورد کسانی که در این دنیا میمانند داشته باشند. آدم بهخاطر عشق دست به خودکشی نمیزند، چون عشق یعنی دیگری را به خود ترجیح دادن.
Ghazaleh
«میدانی هر هدفی هر اندازه هم که شرافتمندانه و درست باشد، وقتی بهدست اجراکنندگانی ناوارد و بیرحم سپرده شود، پارهای زیادهرویها و سوءاستفادهها برای رسیدن به آن پرهیزناپذیر است. حتی قدرتی اندک، آدمهای ناچیز را سرمست و از خود بیخود میکند.»
Ghazaleh
«عجیب است. در نگاه و در شکل چشمان همهی مردان خانواده چیز مشترکی دیده میشود.»
«منظورتان پلک بالایی چشمهاست که زاویهی کوچکی رو به بالا دارد؟»
دختر لبخندزنان گفت:
«چیزی شبیه به این. این حالت در بعضیها زشت است و به بعضیها شخصیت خاصی میبخشد.»
Neda^^
پیش از اینکه جملهاش را تمام کند، به من فرصت داد تا اندک هوش و حواسی را که برایم مانده بود جمعوجور کنم.
«گمان میکردم من و تو هردو بر اینعقیدهایم که مهمترین چیز در زندگی انسان عزتنفس است.»
تلوتلوخوران از جا بلند شدم و با نفسی که بهزحمت در میآمد، جواب دادم:
«درست است، مری، عزتنفس. چیزی مهمتر از عزتنفس نیست.»
Neda^^
بهطور حتم زخمهای شما هم مانند زخمهای من هرگز خوبشدنی نیستند. فهمیدم که با بعضی از هیولاها نمیتوان درافتاد. خیلی ساده آدم باید به زندگیاش ادامه دهد، بیآنکه پشتسرش را نگاه کند.
فریبا
وقتی از او پرسیدم آیا راه آسانتری برای بازیگرشدن وجود ندارد، گفت چرا، ولی فقط برای زنها یا دختران جوانی که حاضرند خودشان را در اختیار هر کس و ناکسی بگذارند، از تهیهکنندهها، کارگردانها و مردهایی که در تلویزیون کار میکنند گرفته تا هنرپیشههای درجهی دو و سه. بعد شروع کرد به شرح فاجعهآمیز و سرشار از فساد دنیای نمایش که درواقع او برای چنین دنیایی ساخته نشده بود
hamtaf
این نظریه را پیش کشیدم که اگر مردی تا چهلسالگی ازدواج نکرده یا سالها با زنی دوست نبوده، دلیل بر خودخواهی بیشازاندازهاش است که کوشیده از دیگران پنهان نگه دارد.
hamtaf
نویسنده، اگر هم کسی کتابش را چاپ نکند، آزاد است که بنویسد و به استعداد خودش هم یقین داشته باشد. برای نقاش هم وضع بههمینترتیب است. تابلوهایش بهنمایش گذاشته شود یا نه، بههرحال باقی میمانند، یا یک موسیقیدان چه مشهور باشد و چه نباشد، آثارش ماندنی است. بازیگر بهطور مطلق محتاج و وابستهی دیگران است.
hamtaf
«میدانی هر هدفی هر اندازه هم که شرافتمندانه و درست باشد، وقتی بهدست اجراکنندگانی ناوارد و بیرحم سپرده شود، پارهای زیادهرویها و سوءاستفادهها برای رسیدن به آن پرهیزناپذیر است. حتی قدرتی اندک، آدمهای ناچیز را سرمست و از خود بیخود میکند.»
hamtaf
«هوشمندی ظرفیت تطابق با محیط است
امیدی
حجم
۱۴۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱۴۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
قیمت:
۷۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰۷۰%
تومان