- طاقچه
- ادبیات
- طنز
- کتاب قهوه قند پهلو
- بریدهها
بریدههایی از کتاب قهوه قند پهلو
۴٫۳
(۱۲)
با زن که خوب باشی، زن نیز با تو خوب است
ورنه سلیطه گردد، یا پاچه وَرمَلیده
گر تو دهندریده باشی ـ مباد ـ و بدگو
او نیز چون تو گردد، بدگو، دهندریده
القصّه، جانِ بابا! با من دگر چهکارت؟
احساس و عقل داری، خود دانی و «سپیده»!
سیّد جواد
پیشترها ناز میکردند دخترها، ولی
این اواخر منّتِ داماد میباید کشید
سیّد جواد
اخوی! رانت بخور، رشوه بده، حال بکن
آنکه البته به جایی برسد «قالتاق» است
سیّد جواد
دهی بوی گلها، بهاری مگر؟
کنی فتنه بر پا، شراری مگر؟
تمامی ندارد سخن گفتنت
حکایات دنبالهداری مگر؟
تو را ناز و خمیازه قاطی شدهست
بمیرم الهی، خماری مگر؟
سیّد جواد
از شدت زور و فشار زندگی
در کورۀ آجرفشاری ماندهام
در زیر بار زندگی دور از همه
واماندهتر از اسبِ گاری ماندهام
هرگز نیارد در حسابم هیچکس
شاید جدا از سرشماری ماندهام
سر تا قدم گردیدهام مانند بز
از بس دچار بزبیاری ماندهام
سیّد جواد
یک دسته ز دست این و آن میگریند
جمعی ز بدآمدِ زمان میگریند
لیکن ز شگفتم از کسانیکه مدام
با گرگ خورند و با شبان میگریند
ادریس
چنان آس و پاسم که بهر چراغم
ندارم به کف پول نفت و فتیله
ز بس خوردهام حسرتِ آبِ دیزی
شده هیکلم خشک و لاغر چو میله
مخارج گران است و من بیریالم
حوائج زیاد است و من بیوسیله
چه سخت است تحصیل یک لقمۀ نان
در این دوره بی مکر و نیرنگ و حیله
شدم عاصی و ذلّه از بس که دیدم
دورویی و نامردی و شیلهپیله
به دنیا همین دلخوشی دارم و بس
که بیگانهام از صفات رذیله
سیّد جواد
تنها غزلِ کلاسمان بود؛ وَ رفت
انگار که اهل آسمان بود؛ وَ رفت
دلتنگ شدم براش، آموزش گفت:
او ترمِ گذشته میهمان بود؛ وَ رفت
ادریس
آزردنِ اینهمه طرفدار چرا؟
بر دلشدگان اینهمه آزار چرا؟
عکسی از ما به جزوههایت حک کن
نقاشیِ «نیکبخت» و «گلزار» چرا؟
ادریس
هرکه کارش بیش، مزدش کمتر است
خب، چه باید کرد در این روزگار؟
زورگویی کن که گردی محترم
حرف حق دیگر نمیآید به کار
هرکه قلبش صاف شد، بیچاره شد
چوب قلبت را بخور، دم بر نیار
کاربر ۲۰۶۱۲۸۰
دهی بوی گلها، بهاری مگر؟
کنی فتنه بر پا، شراری مگر؟
تمامی ندارد سخن گفتنت
حکایات دنبالهداری مگر؟
تو را ناز و خمیازه قاطی شدهست
بمیرم الهی، خماری مگر؟
چه آشفته و درهم و برهمی
ترافیکِ بی بند و باری مگر؟
ندیدم ز تو هیچ خیر و ثمر
رقیبِ درخت چناری مگر؟
چوغوروک
همه جانب اغنیا میروی
عزیز دلم! خاویاری مگر؟
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
بهر ابراز عشق، امروزه
Like داریم، سیخُنک داریم
روز و شب حرف میزنیم فقط
تا که ثابت کنیم فک داریم
همای رحمت
چه عیب دارد بگوییم تنها و تنها کسی میتواند جهان را و هرچه در او هست تا این اندازه سهل و مختصر ببیند که در مرتبۀ رندی و قلندری مستقر باشد.
پس «حالا حکایت ماست» که هرچه بیشتر به این افق تماشا نزدیک شده باشیم، بیشتر از کمیک بودن وضع جهان باخبر میشویم و هرچه بیشتر خبردار باشیم، بیشتر میتوانیم این وجه کمیک را به بیان بیاوریم و در نتیجه طنزنویس بهتری بشویم.
کاربر ۲۰۶۱۲۸۰
هنرمندی که نتواند در حق سوژهاش اهمال کند و از درگیر شدن با آن بپرهیزد، در خطر درغلتیدن در «نسبت تراژیک» بین خود و سوژهاش خواهد بود. طنزپرداز همواره از بالا به سوژهاش مینگرد، چراکه در غیر این صورت نمیتواند تصویر درستی از نقائص و کاستیهای سوژه (که دستمایۀ اصلی خلق طنز هستند) به دست بیاورد
کاربر ۲۰۶۱۲۸۰
رند در حق هرآنچه میبیند اهمال میکند و کریمانه از برابرش میگذرد، پس بهراحتی میتواند با نگاهی «از بالا» و طی عبارتی موجز و مختصر، حقیقت مضحک بسیاری از پدیدههای عالم را با بیانی طنزآمیز افشا کند.
کاربر ۲۰۶۱۲۸۰
در آرزوی یک شکم ماهیپلو
چون شیرهای دور از نگاری ماندهام
کاربر ۲۰۶۱۲۸۰
اگر به کشور ما قالی از هلند آرند
عجب مدار، وکیل خوی از فرنگ آمد
کاربر ۲۰۶۱۲۸۰
پایتخت است و زنش معروف است
گشت ارشاد ونش معروف است
غرب، چون مشت بزرگی از ما
خورده توی دهنش، معروف است
چین که چندیست شده دوست ما
تازه آن هم پکنش معروف است
یک نفر رنگ عبایش معروف
یک نفر کاپشنش معروف است
یوسف از پشت نشد پاره اگر
مارکِ پیرهنش معروف است
مستطیلی، مثلاً آزادی
که به رنگ چمنش معروف است
تیم ما توی زمین خوب نبود
در عوض رختکنش معروف است
saeedbarbod
همه جانب اغنیا میروی
عزیز دلم! خاویاری مگر؟
چرا رفتهای جزو مستضعفین
فقیری مگر؟ بیدلاری مگر؟
چوغوروک
در پیرامون قهرمان، همهچیز رنگ تراژدی به خود میگیرد؛ در پیرامون نیمهخدا، رنگ کمدی؛ و در پیرامون خدا... ـ چی؟ شاید رنگ «جهان».
(فردریش نیچه)
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
حجم
۳۷۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۶۲۴ صفحه
حجم
۳۷۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۶۲۴ صفحه
قیمت:
۱۸۷,۰۰۰
تومان