- طاقچه
- ادبیات
- طنز
- کتاب قهوه قند پهلو
- بریدهها
بریدههایی از کتاب قهوه قند پهلو
۴٫۳
(۱۲)
با زن که خوب باشی، زن نیز با تو خوب است
ورنه سلیطه گردد، یا پاچه وَرمَلیده
گر تو دهندریده باشی ـ مباد ـ و بدگو
او نیز چون تو گردد، بدگو، دهندریده
القصّه، جانِ بابا! با من دگر چهکارت؟
احساس و عقل داری، خود دانی و «سپیده»!
سیّد جواد
فوتبالیست مسی هم بشود
آفتابهلگنش معروف است
سیّد جواد
پیشترها ناز میکردند دخترها، ولی
این اواخر منّتِ داماد میباید کشید
سیّد جواد
پر رنگ و لعابْ مستحبات
کمرنگ شده اصولِ واجب
سیّد جواد
بچّۀ فامیل دیشب فرش ما را خیس کرد
پوشک از پاهای آن نوزاد میباید کشید
سیّد جواد
حجله یا گور
شنیدم در دهی از «آنورآباد»
جوانی سخت کمرو گشت داماد
چنان کمرو، که اخذِ اجرتِ خود
ز شرمِ «وِرمَنَه» رویش نمیشد
تو گویی جز سکوت و جز شنفتن
ندارد هیچ زادی بهر گفتن
سیّد جواد
اخوی! رانت بخور، رشوه بده، حال بکن
آنکه البته به جایی برسد «قالتاق» است
سیّد جواد
کرده شیرین شوهر و فرهاد فکر خودکشیست
تیشه را از دست این فرهاد میباید کشید
سیّد جواد
گاوان و خران باربردار
به ز آدمیان مردمآزار
سیّد جواد
نگار من که به مکتب برفت و خط بنوشت
ز سوی مدرسه مست آمد و ملنگ آمد
مرا میان رهش دید و راه دل را زد
به سوی مخلصش آمد، چه شوخ و شنگ آمد
در آن میانه عیالم ز دور پیدا شد
همان که شهد لبش بهر من شرنگ آمد
کشید نعره که «آی بیحیای اکبیری»
صدا نگو، که چنان غرّشِ پلنگ آمد
گرفت لنگۀ اُرسی و بر سرم کوبید
چنانکه از دهنم بانگ ونگونگ آمد
شبش میان من و خانمم جدلها بود
ولی ز خانۀ زاهد نوای چنگ آمد
سیّد جواد
هی دوختند خشتکِ ما را و هی شکافت
ای تف به تارِ قرقرۀ بیدوام ما
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
غرب، چون مشت بزرگی از ما
خورده توی دهنش، معروف است
سیّد جواد
تیم ما توی زمین خوب نبود
در عوض رختکنش معروف است
سیّد جواد
هرکه کارش بیش، مزدش کمتر است
خب، چه باید کرد در این روزگار؟
زورگویی کن که گردی محترم
حرف حق دیگر نمیآید به کار
هرکه قلبش صاف شد، بیچاره شد
چوب قلبت را بخور، دم بر نیار
سیّد جواد
از شدت زور و فشار زندگی
در کورۀ آجرفشاری ماندهام
در زیر بار زندگی دور از همه
واماندهتر از اسبِ گاری ماندهام
هرگز نیارد در حسابم هیچکس
شاید جدا از سرشماری ماندهام
سر تا قدم گردیدهام مانند بز
از بس دچار بزبیاری ماندهام
سیّد جواد
دهی بوی گلها، بهاری مگر؟
کنی فتنه بر پا، شراری مگر؟
تمامی ندارد سخن گفتنت
حکایات دنبالهداری مگر؟
تو را ناز و خمیازه قاطی شدهست
بمیرم الهی، خماری مگر؟
سیّد جواد
یک دسته ز دست این و آن میگریند
جمعی ز بدآمدِ زمان میگریند
لیکن ز شگفتم از کسانیکه مدام
با گرگ خورند و با شبان میگریند
ادریس
عاقبت ما جانب آن نازنین
نامهای دادیم، مضمونش چنین:
«تو کجایی تا شوم من قاطرت؟
بربری گردی و من هم شاطرت
یک نظر کن تا که جان پرپر کنم
رخصتی فرمای تا عرعر کنم
من سگ کوی تو ام، قلّاده کو؟
استخوانِ حاضر و آماده کو؟
آه و واویلا از آن بدبینیات
من فدای انحرافِ بینیات
ناز و نوزِ جنسِ ماده بهر چیست؟
اینهمه فیس و افاده بهر چیست؟
خوشتر آن باشد که سرّ دلبران
گفته آید از زبان دختران
میکنم در جادۀ دل هروله
تا که شاید بشنوم از تو «بله»
سیّد جواد
بهر آن لیلی که بُد بیمهر و سرد
کارها کردم که مجنون هم نکرد
من به ریش خویش بیگودی زدم
نیمۀ شب عینک دودی زدم
تا ببینم بنده روی ماه او
دوست گشتم با سگ خَبگاه او
بود اما آن نگارِ خوشادا
آخرِ بیمهری و end جفا
بیمروّت با دلم صحبت نکرد
دیسکتِ هجر مرا فُرمت نکرد
سیّد جواد
ما در پیاله اشکنه دیدیم و آش کشک
ای بیخبر ز اطعمۀ ظهر و شام ما
صبحانه آب کله غذامان شد، ای خدا
زین کلهگندهها تو بکش انتقام ما
مرغ هوا و ماهی دریا و کبک دشت
هستند خاصِ منعمِ والامقام ما
گردید صید آن همه ماهی، ولی چه سود
یک دانه هم نشد که بیفتد به دام ما
آتش به زیر دیگ هوا و هوس بسی
افروختیم و پخته نشد فکر خام ما
از نکبت و فلاکت و درماندگی و فقر
هر جا کشند قرعه، بیفتد به نام ما
باران ببارد ار ز فضا روزی از قضا
تا شصت روز چکه کند پشتبام ما
هی دوختند خشتکِ ما را و هی شکافت
ای تف به تارِ قرقرۀ بیدوام ما
سیّد جواد
حجم
۳۷۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۶۲۴ صفحه
حجم
۳۷۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۶۲۴ صفحه
قیمت:
۱۸۷,۰۰۰
۹۳,۵۰۰۵۰%
تومان