با زن که خوب باشی، زن نیز با تو خوب است
ورنه سلیطه گردد، یا پاچه وَرمَلیده
گر تو دهندریده باشی ـ مباد ـ و بدگو
او نیز چون تو گردد، بدگو، دهندریده
القصّه، جانِ بابا! با من دگر چهکارت؟
احساس و عقل داری، خود دانی و «سپیده»!
سیّد جواد
فوتبالیست مسی هم بشود
آفتابهلگنش معروف است
سیّد جواد
پیشترها ناز میکردند دخترها، ولی
این اواخر منّتِ داماد میباید کشید
سیّد جواد
پر رنگ و لعابْ مستحبات
کمرنگ شده اصولِ واجب
سیّد جواد
بچّۀ فامیل دیشب فرش ما را خیس کرد
پوشک از پاهای آن نوزاد میباید کشید
سیّد جواد
حجله یا گور
شنیدم در دهی از «آنورآباد»
جوانی سخت کمرو گشت داماد
چنان کمرو، که اخذِ اجرتِ خود
ز شرمِ «وِرمَنَه» رویش نمیشد
تو گویی جز سکوت و جز شنفتن
ندارد هیچ زادی بهر گفتن
سیّد جواد
کرده شیرین شوهر و فرهاد فکر خودکشیست
تیشه را از دست این فرهاد میباید کشید
سیّد جواد
اخوی! رانت بخور، رشوه بده، حال بکن
آنکه البته به جایی برسد «قالتاق» است
سیّد جواد
گاوان و خران باربردار
به ز آدمیان مردمآزار
سیّد جواد
نگار من که به مکتب برفت و خط بنوشت
ز سوی مدرسه مست آمد و ملنگ آمد
مرا میان رهش دید و راه دل را زد
به سوی مخلصش آمد، چه شوخ و شنگ آمد
در آن میانه عیالم ز دور پیدا شد
همان که شهد لبش بهر من شرنگ آمد
کشید نعره که «آی بیحیای اکبیری»
صدا نگو، که چنان غرّشِ پلنگ آمد
گرفت لنگۀ اُرسی و بر سرم کوبید
چنانکه از دهنم بانگ ونگونگ آمد
شبش میان من و خانمم جدلها بود
ولی ز خانۀ زاهد نوای چنگ آمد
سیّد جواد