بریدههایی از کتاب زمستان بلاتکلیف ما
۲٫۶
(۵)
معماست... همانقدر معما که
کوری کتابِ کور دیگر را بخواند
و بینایان
از دیدن خط آن عاجز باشند.
مادربزرگ علی💝
من اینسوی پنجرهام، میبینم
برف سبکی در آن اتاق میبارد...
در اتاق پهلویی خبرهاست
صدایشان در خفا پخش میشود
خوشمشربها، دور کرسی، با آجیل زمستان
غلغل کتری، بخاری علاءالدین، قوری چای سیلان
و حکایتِ فراموشیناپذیر
مادربزرگ علی💝
برفِ درشت میبارد
این فاصلهی کوتاه اگر پیمودنی بود
به جمع بزرگ خانواده میرسیدم...
هنوز هم کنار پنجره میمانم
اتاق پهلویی گرم و گیراست، میدانم
پدربزرگها، خانمبزرگِ تهران، با موی حنابسته
بابا و عمهتوران، مادر چلهگُلی و خندان
همه جوانتر از من، چهقدر هم جوان
کافی است به آن اتاق سرک بکشم
کنارشان بنشینم بیحرف
مادربزرگ علی💝
و چشم میاندازم پی مسافرِ کُتقرمز
در ایستگاه قطاری دراز که یادم نیست
(و در اتاق کناری کسی خفته بود که دوستم میداشت)
و میروم به جستوجوی گیشهای که در آن برنامهی سفر
بفروشند
Maryam Bagheri
اگر به چشمِ عیان ابرها بیشتر به شکل حریرند، در آسمان، فراز سرِ ما، بازار سنگریزههاست و پیرمردِ ابرْنما که هیچ ذوق ندارد بیاعتنا پشت میکند به دختری که در پارک واژگون عریان میشود، یعنی که پیرمرد وسواسی ندارد که ممکن است ببارد این آسمان، که احتمالاً از سنگریزهی باران پُر است!
Abolfazl
چه رگباری! که میترسم به صندوق پُست رخنه کند. بارشِ بیحواس نشانی برکهها را محو کرده. سرنوشتِ نامه چه خواهد شد! آیین عاشقان قدیمی یک قطره اشک بود و کمی عطر، اما نه آنکه نامه را با آسمان بنویسند. پیغام از سیمها و مفتولها ایمن نیست. آیا به پست اعتماد کنم؟ وقتی که یک نفر بهنجوا گفت: با من وداع کن به امید ندیدنم! با اینهمه برای تو ای دلبند این مومیایی را کادوپیچ میکنم. اگر نمیخندد ببخش، عروسک نیست.
Somayeh
تنها کسی که خواب نمیبیند
چشمان بیخیال بهار است
همراه من... که بهزودی
لباس پاییز میپوشم
و رنگ آن به موهایم میآید.
مهسا حامدیان
حجم
۴۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه
حجم
۴۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه
قیمت:
۲۰,۰۰۰
۱۰,۰۰۰۵۰%
تومان