بریدههایی از کتاب پاییز فصل آخر سال است
۳٫۵
(۷۸۸)
خوبیِ چت همین است. هر وقت بخواهی، چیزی میگویی و هر وقت نمیخواهی، نمیگویی و بدون خداحافظی گم میشوی. میتوانی با بغض بخندی و هیچکس نفهمد داری گریه میکنی.
باران
خیلی وقت است داریم ادا درمیآوریم. ادای خوشبختی سادهای که در این بدبختی محتوم ابدی گمش کردهایم.
فائزه قاسمی
دارم خودم را گول میزنم، مثل عاشقی که بهجای بوسه، سیلی خورده و با خود میگوید اگر با من نبودش هیچ میلی...
Emma
خوبیِ چت همین است. هر وقت بخواهی، چیزی میگویی و هر وقت نمیخواهی، نمیگویی و بدون خداحافظی گم میشوی. میتوانی با بغض بخندی و هیچکس نفهمد داری گریه میکنی. میتوانی جواب حرفی را که دوست نداری ندهی، دستهایت را زیر چانه بزنی، خیره شوی به مانیتور و بگویی سرم شلوغ است.
𝑬𝒍𝒏𝒂𝒛
نمیفهمم چی را در من دوست دارد و از همین میترسم. از این نفهمیدن بیدروپیکر که مرا پرت میکند توی فضای تاریکی که نمیشناسم.
باران
وقتی سکوت میکنم یعنی موافقم؟ نه، نیستم. من وقتی موافق باشم سکوت نمیکنم، میخندم. دهانم را باز میکنم و میگویم بله، موافقم.
باران
حالم را ولی میدانم که بد است.
یلدا روشن
نیستی. هیچکس نیست. اینجا کجاست؟ چند سالم است؟ چندشنبه است؟ نمیدانم. حالم را ولی میدانم که بد است. ته گلویم تلخ است و چیزی در سینهام پرپر میزند
eli
باید همهچیز را از اول بسازم. از روز تولد. زندگیام آنجا از صفر کنتور میاندازد. بیهیچ خاطرهای.
باران
فرق است میان اینکه در ذهنم تکرار شوی یا اینکه به زبانم بیایی. به زبانم که میآیی، واقعی میشوی. موج میشوی در هوا و دیگران هم میبینندت.
hassan fatemi
عادت کردهام به سکوت خالی خانه. به خفگی هوا و زندانی شدن پشت پنجرههای دوجدارهی بیصدا
navid
هر وقت صندلیاش را خالی میبینم، دلم هم خالی میشود.
j
چهقدر خوب است وقتی میخندی.
j
تو دلت رفته بود، ماندن نداشتی دیگر. هیچکس نمیتوانست نگهت دارد، چه برسد به من، که دستهایم دور تنات باز بود و خودم پَرَت دادم. مثل کبوتر در آسمان، جلوِ چشمم بال زدی و دور شدی و دور شدی تا دیگر ندیدمت. حالا دیگر هر چهقدر هم زل بزنم به آن تکهی آبییی که در آن محو شدی و فریاد بزنم من هنوز همهی عاشقانههایم را نخواندهام، برنمیگردی. هیچکدام را نمیگویم. بهجایش آرامآرام، با لبخند، یک صندلی یک صندلی، از جمعشان کنار میروم و میرسم به آشپزخانه. مثل آخرین سرباز در شهری اشغالشده، پشت دیوارهای سرد آشپزخانه پناه میگیرم. دیازپوکسایدم را با یک لیوان آب خنک میخورم و نمیفهمم به خاطر خنکی آب است که آرام میشوم یا قرص اینقدر زود اثر کرده
نــےآیش🐋
فرق است میان اینکه در ذهنم تکرار شوی یا اینکه به زبانم بیایی. به زبانم که میآیی، واقعی میشوی. موج میشوی در هوا و دیگران هم میبینندت.
باران
دلم میخواهد مغزم را بیاورم بیرون و با برس بسابم. هی بسابم، هی بسابم، شاید این چیزهایی که رویش چسبیده شده کنده شود برود توی سینک. اینطوری که نمیشود. باید بخوابم.
𝑬𝒍𝒏𝒂𝒛
فکر کردن به تو خیلی وقت است که دیگر خوب نیست.
j
مهم این است که نباید میرفتی؛ اما رفتی.
سیّد جواد
کاش به قسمت اعتقاد داشتم. آن وقت دیگر زندگیام دست خودم نبود. غصه نمیخوردم برایش.
Yasaman
زندگی چهقدر کوتاه است
j
حجم
۱۶۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۸۹ صفحه
حجم
۱۶۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۸۹ صفحه
قیمت:
۴۹,۰۰۰
۲۴,۵۰۰۵۰%
تومان