بریدههایی از کتاب پیاده آمده بودم
۴٫۸
(۱۷)
به ملت مسلمان ایران
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفرهای که تهی بود، بسته خواهد شد
و در حوالی شبهای عید، همسایه
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه
همان غریبه که قلک نداشت خواهد رفت
منمشتعلعشقعلیمچکنم
کجا میروی؟ ای مسافر! درنگی
ببر با خودت پارهٔ دیگرت را
Autumn
ما ز تبعیدیان بهشتیم
پشت پا خوردهٔ سرنوشتیم
Autumn
صحبت از دشنههای شبگرد است
صحبت از امتداد یک درد است
فصل، فصل کشندهٔ زخم است
خنده گر هست، خندهٔ زخم است
هرچه بر باد میشود، برگی است
هرچه بر شانه میرود، مرگی است
مهدی نادریان
زهر باد آن آب کز دست شما نوشد کس
f_altaha
لحظهای دست از سرم بردار
آه ای اشک! راحتم بگذار...
افرا
سپاه خصم، ندانم شمارشان چند است
سر شمار ندارم، که دست من بند است
پس از مقابله وقتی که گاه رفتن بود
ز تیغ خویش بپرسم که چند گردن بود
محمد
خسته منشین که حدیبیه حنینی دارد
عاقبت صلح حسن جنگ حسینی دارد
محمد
یا ایهاالخلوص! دو دستم به دامنت
کاری بکن، که رابطهام با خدا کم است
f_altaha
خسته بر جادههایی خیالی
میروم با عصایی خیالی
میروم با عصایی خیالی
در پی ردّپایی خیالی
سجده فرسودهٔ بیتمیزی
میپرستم خدایی خیالی
اعتذار، اعتذاری دروغین
ربنا، ربنایی خیالی
ما و بار گناهی حقیقی
ما و دست دعایی خیالی
باز هم انحصار قوافی
باز هم تنگنایی خیالی
f_altaha
عنان مبند، که باید عنانگسسته رویم
افرا
از سرم دست برنمیداری
آه ای غم! چه مردمآزاری
افرا
مگو، ز صبح، که این قوم جاودانخواب اند
مگو، ز بحر، که الفتپرست مرداب اند
plato
آه از آن پیکار کز هیبت دشمن ما را
طبل و سرنا و رجز بود و هماورد نبود
محمد
بهشت اگر به شفاعت رسد، نخواهم رفت
به زور گریه و طاعت رسد، نخواهم رفت
بدون کشته شدن، سرنوشت بیهوده است
شهید اگر نتوان شد، بهشت بیهوده است
شکست عبدود است آنچه طاعت است مرا
و کندن درِ خیبر شفاعت است مرا
گیله مرد
رنج اگر هست، نه از جاده، که از ماندنهاست
ورنه سرباخته را زحمت سردرد نبود
گیله مرد
مریز آبروی سرازیر ما را
به ما بازده نان و انجیر ما را...
خدایا! اگر دستبند تجمل
نمیبست دست کمانگیر ما را
کسی تا قیامت نمیکرد پیدا
از آن گوشهٔ کهکشان، تیر ما را
ولی خسته بودیم و یاران همدل
به نانی گرفتند شمشیر ما را
ولی خسته بودیم و میبرد توفان
تمام شکوه اساطیر ما را...
طلا را که مس کرد، دیگر ندانم
چه خاصیتی بود اکسیر ما را
گیله مرد
غم لگدمال کرده است مرا
زینب هاشمزاده
سینهها از نشاط محروماند
آرزوها به مرگ محکوماند
نالهها نارسا و تنهایند
گویی از قعر چاه میآیند
زینب هاشمزاده
فصل، فصل کشندهٔ زخم است
خنده گر هست، خندهٔ زخم است
زینب هاشمزاده
گفت: ره خون جگر میدهد امشب همه را
آب در کاسهٔ سر میدهد امشب همه را
گیله مرد
ما یقین داریم آن سوی افق مردی هست
مرد اگر هست، بدانید که ناوردی هست
ما نه مرداب، که جوییم، بیا برگردیم
و نمکخوردهٔ اوییم، بیا برگردیم
گیله مرد
و ابر، ابر نبود آسمان کپکزده بود
omid
حجم
۴۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۴۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
قیمت:
۲۶,۰۰۰
تومان