بریدههایی از کتاب پیاده آمده بودم
۴٫۸
(۱۷)
به ملت مسلمان ایران
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفرهای که تهی بود، بسته خواهد شد
و در حوالی شبهای عید، همسایه
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه
همان غریبه که قلک نداشت خواهد رفت
منمشتعلعشقعلیمچکنم
کجا میروی؟ ای مسافر! درنگی
ببر با خودت پارهٔ دیگرت را
Autumn
ما ز تبعیدیان بهشتیم
پشت پا خوردهٔ سرنوشتیم
Autumn
دل مبندید که صد فتنه در این پنهان است
این همان قصهٔ اسلام ابوسفیان است
مثل بیمار که صد بار تب و نوبه کند
دمبهدم توبه کند، بشکند و توبه کند
کفر کفر است، اگر مسجد اگر قرآن است
خصم خصم است، اگر بوذر اگر سلمان است
پای این طایفه جز در پی شیطان فلج است
قبله کج نیست، نمازی که نخواندند کج است
محمد
زهر باد آن آب کز دست شما نوشد کس
f_altaha
صحبت از دشنههای شبگرد است
صحبت از امتداد یک درد است
فصل، فصل کشندهٔ زخم است
خنده گر هست، خندهٔ زخم است
هرچه بر باد میشود، برگی است
هرچه بر شانه میرود، مرگی است
مهدی نادریان
لحظهای دست از سرم بردار
آه ای اشک! راحتم بگذار...
افرا
هر درختی در آن خاک، دار است
هرچه سنگ است، لوح مزار است
|ݐ.الف
از سرم دست برنمیداری
آه ای غم! چه مردمآزاری
افرا
عنان مبند، که باید عنانگسسته رویم
افرا
خسته بر جادههایی خیالی
میروم با عصایی خیالی
میروم با عصایی خیالی
در پی ردّپایی خیالی
سجده فرسودهٔ بیتمیزی
میپرستم خدایی خیالی
اعتذار، اعتذاری دروغین
ربنا، ربنایی خیالی
ما و بار گناهی حقیقی
ما و دست دعایی خیالی
باز هم انحصار قوافی
باز هم تنگنایی خیالی
f_altaha
یا ایهاالخلوص! دو دستم به دامنت
کاری بکن، که رابطهام با خدا کم است
f_altaha
سرفرازی نه متاعی است که ارزان برسد
سحر آن نیست که با بانگ خروسان برسد
سحر آن است که بیدار شود اقیانوس
سحر آن است که خورشید بگوید، نه خروس
محمد
خسته منشین که حدیبیه حنینی دارد
عاقبت صلح حسن جنگ حسینی دارد
محمد
سپاه خصم، ندانم شمارشان چند است
سر شمار ندارم، که دست من بند است
پس از مقابله وقتی که گاه رفتن بود
ز تیغ خویش بپرسم که چند گردن بود
محمد
بهشت اگر به شفاعت رسد، نخواهم رفت
به زور گریه و طاعت رسد، نخواهم رفت
بدون کشته شدن، سرنوشت بیهوده است
شهید اگر نتوان شد، بهشت بیهوده است
شکست عبدود است آنچه طاعت است مرا
و کندن درِ خیبر شفاعت است مرا
گیله مرد
خسته منشین که حدیبیه حنینی دارد
عاقبت صلح حسن جنگ حسینی دارد
دشنه بردار که بر فرق کسان باید کوفت
و قفس بر سر صاحبقفسان باید کوفت
گیله مرد
این سر سلامت است، ولی کاشکی نبود
من با سری که بر سر گردن، مخالفم...
f_altaha
الغرض بیشتر از مائده مهمان دیدیم
رمه آنقدر ندیدیم که چوپان دیدیم
شادمان چه نمازند؟ وضو باطل بود
آب این جوی، همان از ده بالا گل بود
محمد
آه از آن پیکار کز هیبت دشمن ما را
طبل و سرنا و رجز بود و هماورد نبود
محمد
حجم
۴۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۴۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
قیمت:
۲۶,۰۰۰
۱۳,۰۰۰۵۰%
تومان