بریدههایی از کتاب پروانهای که سوخت؛ روایتی داستانی از زندگی شهید سید مجتبی نواب صفوی (قهرمانان انقلاب ۴)
۴٫۴
(۲۱)
اگر شده، روی پشت بام خونههای مردم خودتون گندم بکارید و رفع احتیاج کنید؛ امّا از بیگانگان رفع احتیاج نکنید.
14161319
برای شاه مهم نبود که مردم ایران با شرافت زندگی کنند یا نه. او معتقد بود که مردم باید به شیوهٔ کشورهای غربی زندگی کنند و برای غربی بودن هم مجبور بود مخازن زیرزمینی نفت ایران را بدون حساب و کتاب در اختیار امریکا قرار دهد و با پول آن، هر روز، کالاهای مصرفی غربی وارد کشور کنند و هر روز، به جای کشف و تولید، نیاز بیشتری به کشورهای بیگانه پیدا کنند.
14161319
خوشگذرونیهای غیر اخلاقی، آدمها رو از انسانیت دور میکنه و مانع پیشرفت میشه. ما برای هدفهای بزرگتری خلق شدهایم. باید تلاش کنیم تا بتونیم پلّههای شناخت و معرفت رو یکی یکی طی کنیم. باید بتونیم صفات خدا رو در خودمون متجلّی کنیم. چنین خوشگذرونیهایی فقط افراد رو از مسیر درست دورتر و دورتر میکنه؛ تا جایی که هدفهای بزرگ در نظر اونها ارزش خودش رو از دست میده و همین مسائل پست و حقیر براشون ارزشمند میشه.
14161319
اوّلین اعلامیهٔ فداییان اسلام، خیلی زود در سرتاسر ایران پخش شد:
«هوالعزیز
ما زندهایم و خدای منتقم، بیدار. خونهای بیچارگان، از سرانگشت خودخواهان شهوتران که هر یک به نام و رنگی پشت پردههای سیاه و سنگرهای ظلم و خیانت و دزدی و جنایت خزیدهاند، سالیان درازی است که فرو میریزد... ای خائنین حقیقتپوش و حقکش، و ای رنگبازان منافق! آزادهایم و بیداریم. میدانیم و ایمان به خدا داریم و نمیترسیم... ای مسلمین عالم، قیام کنید، زنده شوید تا حقوق خویش باز ستانیم... کسانی که گفتند پروردگار ما خداست و استقامت کردند، برایشان خوف وترسی نیست.
خدا با صابرین است. والله المنتقم.
از طرف فداییان اسلام
نوّاب صفوی»
14161319
«هوالعزیز
نصر من الله و فتح قریب
خونهای پاک فداییان رشید اسلام، در حمایت از برادران مسلمان فلسطین میجوشد. پنج هزار نفر از فداییان رشید اسلام، عازم کمک به برادران فلسطینی هستند و با کمال شتاب از دولت ایران اجازهٔ حرکت سریع به سوی فلسطین را میخواهند...
از طرف فداییان اسلام
سیدمجتبی نوّاب صفوی»
دولت ایران، نه به این اطلاعیه جوابی داد و نه اجازهٔ رفتن به فلسطین را صادر کرد؛ چرا که آنها خودشان تحت تسلّط قدرتهای استعمارگر بودند و نمیتوانستند کاری بر خلاف نظر آنها انجام دهند.
14161319
«به اسلام وفادار باشید. فرزند غیور اسلام باشید.»
~یا زهرا(س)~
نفت ایران، متعلّق به مردم ایران است و هیچ بیگانهای حق طمع در ثروت این مرز و بوم را ندارد. اکثریت نمایندگان مجلس شورای ملّی، نمایندهٔ واقعی این ملّت نیستند و شاه، حق اعمال نفوذ در مجلس را ندارد. دولت رزمآرا هم دولتی فرمایشی است و جوابگوی خواستههای این مردم نیست. او غاصب است؛ در حالی که مردم ایران، دولتی میخواهند که احکام اسلامی را اجرا کند.
14161319
چند دقیقهٔ بعد، سربازها، سطلهای پر از آب را آوردند و جلو آنها، روی زمین گذاشتند. سیدمجتبی، دستش را در آب فرو کرد و گفت: «این آب که سرده!»
تیمور بختیار گفت: «همینم براتون زیاده. مجبور نیستید غسل کنید. فقط دارید وقت ما رو تلف میکنید.»
سیدمجتبی گفت: «اشتباه میکنی. با این آب سرد، رنگ ما میپره و شماها فکر میکنید ما ترسیدهایم؛ امّا اشکالی نداره. خدا میدونه که ما هر لحظه اشتیاقمون برای شهادت زیادتر میشه.»
1motahare
شاه که دید سیدمجتبی خیال تعظیم کردن ندارد، جلو آمد و با او دست داد و گفت: «آقای نوّاب، ما از فعّالیتهای شما در نجف آگاه هستیم؛ همینطور از شلوغکاریهایی که در فلسطین و مصر به راه افتاد.»
سیدمجتبی گفت: «برای مسلمان، همهٔ کشورهای اسلامی یکی است. نجف، ایران، مصر، مراکش، همه جای دنیای اسلام، خاک مسلمان است و وظیفهٔ مسلمان این است که کارهایش را انجام دهد. شما هم باید چنین دیدی به کشورهای اسلامی داشته باشید. باید به فکر مردم مظلوم فلسطین باشید. نباید با کشورهای بیگانهای که فقط به قدرت فکر میکنند، بر ضد کشورهای مسلمان، همپیمان بشوید.»
شاه، چند لحظه در چشمهای او خیره شد و بعد پرسید: «آقای نوّاب شما چی میخونید؟»
ـ درس هستی. سیاهمشق زندگی.
فاطمه
بعداً شنیدم روزنامههای عربی نوشتهان شاه حسین چنان تحت تأثیر حرفهای نوّاب صفوی قرار گرفته که دیگه سوار ماشین شخصیاش که ساخت انگلستان بوده، نشده و اون رو فروخته.
باافتخار ، یه ارزشی🦋
ملاقات با اعلیحضرت، تشریفات خاصّی داره. اوّلاً خدمت ایشون که رسیدید، تعظیم کنید.
14161319
شاه که دید سیدمجتبی خیال تعظیم کردن ندارد، جلو آمد و با او دست داد و گفت: «آقای نوّاب، ما از فعّالیتهای شما در نجف آگاه هستیم؛ همینطور از شلوغکاریهایی که در فلسطین و مصر به راه افتاد.»
سیدمجتبی گفت: «برای مسلمان، همهٔ کشورهای اسلامی یکی است. نجف، ایران، مصر، مراکش، همه جای دنیای اسلام، خاک مسلمان است و وظیفهٔ مسلمان این است که کارهایش را انجام دهد. شما هم باید چنین دیدی به کشورهای اسلامی داشته باشید. باید به فکر مردم مظلوم فلسطین باشید. نباید با کشورهای بیگانهای که فقط به قدرت فکر میکنند، بر ضد کشورهای مسلمان، همپیمان بشوید.»
14161319
همهٔ ما به خاطر فجایعی که صهیونیستها بر سر مردم مظلوم و بیگناه مردم فلسطین آوردهاند، اینجا جمع شدهایم. عجیب است که در یک سرزمین، عدّهٔ زیادی زن و کودک بیگناه مسلمان کشته میشوند و تمام کشورهای مسلمان سکوت کردهاند و خم به ابرو نمیآورند. درسته که یهودیها در آلمان ضربهٔ بدی از هیتلر خوردند؛ ولی این دلیل نمیشود که برای انتقام از این شکست، با آمریکا متّحد شوند و در بین کشورهای عربی و مسلمان، به بهانهٔ داشتن پایگاه، اینطور به جنایت مشغول شوند.
14161319
مردم مرتّب میآمدند و میرفتند. موقع خداحافظی، سیدمجتبی به همه میگفت: «به اسلام وفادار باشید. فرزند غیور اسلام باشید.»
14161319
سیدمجتبی با صدایی آرام گفت: «گریه نکن مادر! اجازه بده من دست شما رو ببوسم، پای شما رو ببوسم. نمیخوام جسارتی بکنم؛ ولی دلم میخواد از اون مادرهای صدر اسلام باشید. مگه نمیدونید یک مادر، چهار پسرش رو در رکاب پیامبر به جنگ فرستاد و هر چهار تا شهید شدند. وقتی پیامبر برگشتند، اون زن، رکاب ایشون رو بوسید و گفت: ای رسول خدا، افتخار میکنم که چهار پسرم لایق بودند در رکاب مرد بزرگی مثل شما و در راه خدا کشته بشن؟ از اون مادرها باشید. مرگ برای هر انسانی هست. پیر یا جوان، انسان یه روز میمیره؛ تصادف میکنه یا مریض میشه یا زیر آوار میره یا از بلندی پرت میشه؛ امّا اون مرگی بهتره که با عزّت باشه. مرگ با عزّت، از زندگی با ذلّت بهتره. مرگ در راه خدا، خیلی بهتر از مرگ عادیه. پس شما هم گریه نکنید و صبور باشید.»
14161319
سه روز بعد، مراسم ختمی برای درگذشت آیتالله فیض در مسجد شاه برگزار شد.
رزمآرا هم همراه عدّهای از وزیرانش قصد داشت در این مراسم شرکت کند. او آنقدر مغرور بود که روح خودش را بزرگتر از تصمیمات انقلابی فداییان اسلام میدانست و به همین علّت، حاضر شده بود برای ظاهرسازی هم که شده، در چنین مراسمی شرکت کند.
رزمآرا از ماشین پیاده شد و همراه شمار زیادی محافظ، وارد صحن مسجد شد. خلیل طهماسبی که از قبل در گوشهای ایستاده بود، به طرف او رفت، تپانچه را از زیر کتش بیرون آورد و به طرفش تیراندازی کرد.
رزمآرا روی زمین افتاد. وزیرانی که همراهش بودند، با سرعت فرار کردند. گلوله به سر رزمآرا خورده بود و خون گرم بیرون میزد. طهماسبی که مطمئن بود او مرده است، سلاح را روی زمین انداخت و با صدای بلند «الله اکبر» گفت.
سید مهدی
سر کوچه، پارچهٔ بزرگ سبزی نصب کرده بودند که روی آن نوشته شده بود: «مقدم بنیانگذار نهضت عظیم اسلامیشرق، نابغهٔ عظیمالشأن جوان، حضرت سیدمجتبی نوّاب صفوی، رهبر عالیقدر فداییان اسلام، بر عموم غیرتمندان مبارک باد»
~یا زهرا(س)~
«اسلام برتر از همه چیز و هیچ چیز برتر از اسلام نیست.»
~یا زهرا(س)~
وقتی غسل کردند، با قدمهایی محکم از اتاق بیرون رفتند و وارد محوّطهٔ پادگان شدند. سربازی با پارچههای سیاه به طرف آنها رفت و خواست چشمشان را ببندد. سیدمجتبی، پارچهها را از دست او گرفت و روی زمین انداخت. گفت: «این کار لازم نیست. ما میخوایم با چشم باز به استقبال شهادت بریم. از چیزی نمیترسیم که لازم باشه چشممون رو ببندید.»
رو کرد به سربازهایی که با تفنگ در مقابل آنها ایستاده بودند و گفت: «من فقط چند کلمه با شما صحبت دارم. شما باید
1motahare
دید مادر چادر به سر میکند. پرسید: «کجا میخوای بری؟»
مادر، سرش را تکان داد و گفت: «مثل روزای قبل میرم صف نون، بلکه تا عصر یکی بهم برسه.»
اشک در چشمهای مجتبی حلقه زد. هر روز صبح، قبل از مدرسه رفتن، مادرش از خانه بیرون میرفت و ساعتها در صف نانوایی می ایستاد تا بتواند فقط یک نان بخرد. گاهی همان یک نان هم به او نمیرسید.
14161319
رضا شاه، در جنگ، طرف آلمانیها را گرفته و آلمان هم شکست خورده بود. به همین علّت، استعمارگران انگلیسی به او دستور دادند که پادشاهی را رها کند و از ایران برود. او هم چارهای جز اطاعت نداشت و مجبور شد کشورش را ترک کند. پس از آن، انگلیسیها، پسر رضا شاه، «محمّدرضا پهلوی»، را روی کار آوردند. او هم «قوام» را که مردی قلدر بود، به نخستوزیری برگزید تا بتواند همهٔ کارها را با زور پیش ببرد. در آن زمان، شمال ایران در دست روسها، و جنوب کشور در دست انگلیس و امریکا بود. سربازان این کشورها، محصولات کشاورزی را به زور برای خود برمیداشتند. آرد به شهرهای مرکزی نمیرسید و به همین علّت، نان نایاب بود.
14161319
سیدمجتبی گفت: «جامعهٔ امروز ما به وحدت احتیاج داره؛ امّا حرفای شما تفرقه ایجاد کرده. در برابر این سؤال چه جوابی دارید؟»
کسروی چند لحظه سکوت کرد. نگاهی به حاضران در جلسه انداخت که چشم به دهان او دوخته و منتظر جواب بودند و گفت: «امّا مسائل مهمتری هست که شما از اونا غافل هستید. شما این همه خرافات رو که مردم بهش اعتقاد دارن، نقص دین نمیدونید؟ دین اگه از طرف خدا نازل شده، نباید نقص و خللی بهش وارد بشه؛ در حالی که دینداران ما به جای اینکه عقلانی فکر کنن، همه خرافاتی هستن.»
سیدمجتبی، محکم و مصمّم جواب داد: «این مسائل رو عوامالنّاس در بین مردم رواج دادهاند و ربطی به دین مقدّس اسلام نداره. نباید اشتباهات مردم رو به حساب دین خدا گذاشت. کجای قرآن، از خرافاتی که شما بهشون اشاره کردید، حرفی زده شده؟ چرا واقعنگر نیستید؟!»
14161319
حتّی اگه لازم باشه، باید از جون خودمون مایه بذاریم و این کشورو برای مردم خودش حفظ کنیم. وظیفهٔ ما اینه؛ نه اینکه ببینیم چه کاری به نفع خود ماست و بیایم بسنجیم که چیکار کنیم که جون خودمون به خطر نیفته. ما باید به وظیفه عمل کنیم. خدا با ماست. اگه موفّق نشدیم، دیگه تقصیر ما نیست.
14161319
صدای اذان گفتن محمّد واحدی، در فضای زندان طنین انداخت. سیدمجتبی لبخند زد. میدانست که برای چه به سراغشان آمدهاند. وسایلش را برداشت و از سلّول بیرون رفت. دوستانش را دید. هر چهار نفر لبخند زدند و به نوبت یکدیگر را در آغوش گرفتند.
مأمورها از خوشحالی آنها متعجّب بودند. یکیشان زیر لب گفت: «انگار نمیدونن قراره چه اتّفاقی بیفته!»
14161319
سیدمجتبی که چهرهاش از شدّت ناراحتی سرخ شده بود، سرش را تکان داد و در حالی که سعی میکرد عصبانیتش را مهار کند، گفت: «پسرعمو! چیزی رو که بهتون میگم، وظیفه دارید عیناً به گوش شاه برسونید. بهش بگید که تو میخوای من رو با دادن پست و مقام و پول فریب بدی و خودت آزادانه هر کاری که دوست داری، با دین خدا و مملکت انجام بدی؟! این محاله. یا من تو رو میکشم و به جهنّم میفرستم و خودم به بهشت میرم، یا تو منو میکشی و با این جنایت بازم به جهنّم میری و من به بهشت و در آغوش اجدادم میرم. در هر حال، تا من زنده هستم، امکان نداره ساکت باشم و بذارم تو هر کاری که میخوای، انجام بدی.»
moonlight
وقتی شاه از مقابل صفها عبور کرد و روی سکّو ایستاد، آقای مدیر با سر به سیدمجتبی اشاره کرد.
سیدمجتبی، دستهگل بزرگ را در دستش جابهجا کرد و چند قدم جلو رفت. لحظهای به چشمهای شاه نگاه کرد و ناگهان دستهگل را به صورتش پرت کرد.
دستهگل به سر شاه خورد و کلاهش روی زمین افتاد. مأموران با عجله جلو دویدند و دور شاه را گرفتند. شاه از شدّت عصبانیت دندانهایش را روی هم فشار میداد. کلاهش را از دست یکی از مأموران گرفت و با عجله به طرف ماشین خود رفت.
هدی✌
پس از درگذشت پدر، سرپرستی خانوادهٔ آنها به داییاش «سید محمود نوّاب صفوی» واگذار شد. به همین جهت، سیدمجتبی به «نوّاب صفوی» مشهور گردید.
هدی✌
خواست کفشهایش را بپوشد که دید مادر چادر به سر میکند. پرسید: «کجا میخوای بری؟»
مادر، سرش را تکان داد و گفت: «مثل روزای قبل میرم صف نون، بلکه تا عصر یکی بهم برسه.»
اشک در چشمهای مجتبی حلقه زد. هر روز صبح، قبل از مدرسه رفتن، مادرش از خانه بیرون میرفت و ساعتها در صف نانوایی می ایستاد تا بتواند فقط یک نان بخرد. گاهی همان یک نان هم به او نمیرسید.
سیدمجتبی میدانست که علّت این وضع چیست. رضا شاه، در جنگ، طرف آلمانیها را گرفته و آلمان هم شکست خورده بود. به همین علّت، استعمارگران انگلیسی به او دستور دادند که پادشاهی را رها کند و از ایران برود. او هم چارهای جز اطاعت نداشت و مجبور شد کشورش را ترک کند.
هدی✌
کسانی که گفتند پروردگار ما خداست و استقامت کردند، برایشان خوف وترسی نیست.
خدا با صابرین است.
هدی✌
شاه، یکی از دستهایش را در جیب کتش فرو برد. چند لحظه سکوت کرد و بعد گفت: «شنیدهام که شما طلبه هستید و درس میخونید. ما آمادگی داریم که هزینهٔ تحصیل شما رو تأمین کنیم. شما هم اینقدر مردم رو بر ضد حکومت تحریک نکنید.»
سیدمجتبی، لبخند تلخی زد و گفت: «مردم مسلمان ایران اینقدر غیرت دارند که این سرباز کوچک امام زمان را اداره کنند تا نیازی به شما نباشد. مردم به ما خیلی لطف دارند. من، سرباز امام زمان هستم و نیازی به کمک شما ندارم؛ امّا به شما نصیحت میکنم که این دغلدوستان که میبینی، مگساناند گرد شیرینی. شما از فلسطین حمایت کنید. با مردم مظلوم، همراه باشید. با مردم فقیر باشید. به آنها کمک کنید. فراموششان نکنید
هدی✌
حجم
۹۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۹۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
قیمت:
۳۳,۰۰۰
۱۶,۵۰۰۵۰%
تومان