
بریدههایی از کتاب مجموعه اشعار عبید زاکانی
۴٫۱
(۸۰)
تا ساخته شخص من و پرداختهاند
در زیر لگد کوب غم انداختهاند
گوئی من زرد روی دلسوخته را
چون شمع برای سوختن ساختهاند
بیسیمچی
اگر داری تو عقل و دانش و هوش
بیا بشنو حدیث گربه و موش
بخوانم از برایت داستانی
که در معنای آن حیران بمانی
hurmazd
خرم آن کس که غم عشق تو در دل دارد
LiLy !
گر هیچمان نباشد از هیچ غم نباشد
|قافیه باران|
از حد گذشت درد و به درمان نمیرسیم
بر لب رسید جان و به جانان نمیرسیم
گر رهروان به کعبهٔ مقصود میرسند
ما جز به خارهای مغیلان نمیرسیم
Pariya
هر لحظه دارد دل با خیالش
خوش گفتگوئی خوش ماجرائی
گوئی بیابم جائی طبیبی
باشد که سازم دل را دوائی
دارد شکایت هرکس ز دشمن
ما را شکایت از آشنائی
ramyar
دردا که درد ما به دوائی نمیرسد
سودا
ای لعل لبت به دلنوازی مشهور
وی روی خوشت به ترکتازی مشهور
با زلف تو قصهایست ما را مشکل
همچون شب یلدا به درازی مشهور
Juror #8
مبارکست نظر بر تو بامداد پگاه
چه نیکبخت کسی کش به روی تست نگاه
زهی طراوت رخ چشم بد ز روی تو دور
زهی حلاوت لب لااله الالله
خطاب سرو به قد تو : خادم و عبید
حدیث گل بر روی تو : عبده و فداه
به زلف پرشکنت رشتهٔ امید دراز
ز سرو ناز قدت دست آرزو کوتاه
کرشمه میکنی و عقل میشود حیران
به راه میروی و خلق میروند از راه
خوشا که زلف تو گیرم به خواب خوش هرشب
خوشا که روی تو بینم به کام دل هر ماه
به پیش قاضی عشاق در قضیهٔ عشق
عبید را رخ زرد است و اشگ سرخ گواه
Fereshte
زین گونه که این شمع روان میسوزد
گوئی ز فراق دوستان میسوزد
Elahe
دل در پی عشق دلبرانست هنوز
وز عمر گذشته در گمانست هنوز
گفتیم که ما و او بهم پیر شویم
ما پیر شدیم و او جوانست هنوز
ادریس
ز دست این دل دیوانه مستم
درون سینه دشمن میپرستم
Juror #8
طلب عشق و وصل ورزیدن
کار هر مفلس و گدائی نیست
Juror #8
قومی ز پی مذهب و دین میسوزند
قومی ز برای حور عین میسوزند
من شاهد و می دارم و باغی چو بهشت
ویشان همه در حسرت این میسوزند
Mαԋʂα
جانا بیا که بی تو دلم را قرار نیست
mohadase
غم میخور و نان منت آلوده مخور
Juror #8
هجر خوش باشد اگر چشم توان داشت وصال
|قافیه باران|
مرا هم جان توئی هم زندگانی
مکن زین بیش با من سر گرانی
Juror #8
ای اقچه گرد روی کانی
ای بی تو حرام زندگانی
ای راحت جان و قوت دل
ای مایهٔ عیش و کامرانی
تا کی باشد عبید بی تو
تن داده به عجز و ناتوانی
fmaotheammmeahd
افسرده دل کسی که ز زنجیر زلف او
دیوانه مینگردد و کافر نمیشود
LiLy !
زین گونه که این شمع روان میسوزد
گوئی ز فراق دوستان میسوزد
گر گریه کنیم هر دو با هم شاید
کو را و مرا رشتهٔ جان میسوزد
ramyar
میزند غمزهٔ مرد افکن او تیر مرا
دوستان چیست در این واقعه تدبیر مرا
من دیوانه نه آنم که نصیحت شنوم
پند پیرانه مده گو پدر پیر مرا
منم و نالهٔ شبگیر بدین سان که منم
کی به فریاد رسد نالهٔ شبگیر مرا
صنما عشق تو با جان بدر آید ناچار
چون فرو رفت غم عشق تو با شیر مرا
گر نه زنجیر سر زلف تو باشد یکدم
نتوان داشت در این شهر به زنجیر مرا
حلقهٔ زلف تو در خواب نمودند به من
جز پریشانی از آن خواب چه تعبیر مرا
مهدی
زهی لعل لب نازک میانت
مراد دیدهٔ باریک بینان
غم عشقت به هشیاری و مستی
مراد دیدهٔ خلوت نشینان
fmaotheammmeahd
میکند سلسلهٔ زلف تو دیوانه مرا
میکشد نرگس مست تو به میخانه مرا
متحیر شدهام تا غم عشقت ناگاه
از کجا یافت در این گوشهٔ ویرانه مرا
امیدوارم اندکی کمکم تاثیر...
قومی ز پی مذهب و دین میسوزند
قومی ز برای حور عین میسوزند
من شاهد و می دارم و باغی چو بهشت
ویشان همه در حسرت این میسوزند
ادریس
شوریده کرد شیوهٔ آن نازنین مرا
عشقش خلاص داد ز دنیا و دین مرا
fmaotheammmeahd
مرا دو چشم تو انداخت در بلای سیاه
و گرنه من که و مستی و عاشقی ز کجا
کاربر ۲۲۹۰۹۳۱
ترا دولت به کام و بخت فیروز
نیاورده شبی در هجر تا روز
چه دانی قصهٔ بیماری ما
جگر خواری و شب بیداری ما
ترا نیز ار غمی دامن بگیرد
دلت را عشق پیرامن بگیرد
از آن پس حال درویشان بدانی
مصیبت نامهٔ ایشان بخوانی
به امیدی تو هم امیدواری
چه باشد گر امید ما بر آری
Juror #8
زهد و تسبیح دام و دانهٔ ماست
از ره این دام و دانه برداریم
شاهد و نقل و باده برگیریم
دف و چنگ و چغانه برداریم
پیشتر زآنکه ناگهان روزی
رخت از این آشیانه برداریم
یک زمان چون عبید زاکانی
راه خمارخانه برداریم
با مغان بادهٔ مغانه خوریم
تا به کی غصهٔ زمانه خوریم
Juror #8
پیش ما مجلس شراب خوشست
مجلس وعظ را صفائی نیست
راه میخانه گیر تا شب و روز
چون در اسلامیان وفائی نیست
Juror #8
حجم
۳۰۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
حجم
۳۰۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
قیمت:
رایگان
