بریدههایی از کتاب استاد و خدمتکار
نویسنده:یوکو اوگاوا
مترجم:آسیه عزیزی، پروانه عزیزی
انتشارات:انتشارات نگاه
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۲از ۱۱۷ رأی
۴٫۲
(۱۱۷)
«اگر n یک عدد طبیعی باشد، پس هر عدد اولی میتواند به صورت 4n+1 یا 4n-1 ظاهر شود. همیشه یا این است یا آن یک.»
HeliOs
اشتباهها اغلب به اندازهی جوابهای درست روشنگرند.
Mary gholami
در خیالام خالق جهان را دیدم که در گوشهای دور در آسمان نشسته، نقشی از تور ظریف میبافد، آنقدر ظریف که حتا ضعیفترین نور هم از خلالاش تابیده میشد. تور در تمام جهات بهطورنامحدود گسترده بود و بهنرمی در نسیم کیهانی موج میزد. شدیداً دلت میخواست لمسش کنی، جلوی نور نگهاش داری و به گونهات بمالی.
samira
یهو درختان شروع کردند به تکانخوردن و آسمان تیره شد. خط تپهها در افق که همین یک لحظه قبل تاحدودی مشخص بود در تیرگی ناپدید شد. در دوردستها غرش رعدوبرق بود.
همین که باران با قطرههای درشت شروع شد با هم گفتیم «رعدوبرق!» تقتقِ روی سقف در اتاق طنین انداخت، بلند شدم پنجرهها را ببندم ولی استاد متوقفم کرد.
گفت «ولشان کن باز باشند، هوای مطبوعی است.»
پردهها در باد موج میخوردند و اجازه میدادند باران روی پاهای بدون جوراب ما بریزد. هوا خنک و نشاطآور بود
Dexter
وقتی سرِ حال بود، پشت میز آشپزخانه مینشست و مرا که شام درست میکردم تماشا میکرد؛ و اگر دلمه درست میکردم طوری نگاهم میکرد که حاکی از ناباوری بود. یک برگ دلمه کف دستم میگذاشتم، یک قاشق مواد داخلش میریختم و لبههای آن را روی هم میگذاشتم و بعد در قابلمه میچیدم. کار سادهای بود، اما او کاملاً مجذوب آن میشد، تا پُرشدن آخرین دلمه مرا تماشا میکرد. باید اعتراف کنم این صحنه آنقدر برایم بامزه بود که بهسختی میتوانستم جلوی خندهام را بگیرم.
Dexter
توضیحِ این که چرا یک فرمول زیباست مثل این است که بخواهی توضیح دهی چرا ستارهها زیبایند.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
برای موضوعاتی که هیچ دانشی دربارهشان نداشت احترام فوقالعادهای قائل بود، و در چنین مواردی به فروتنیِ خودِ جذرِ منهای یک بود.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
حلکردن مسئلهای که میدانی جوابی برایش وجود دارد مثل بالا رفتن از کوه است با یک راهنما، دنبالکردن ردِ پای کسی دیگر. در ریاضیات حقیقت، آن بیرون در جایی است که هیچکس نمیشناسد، فراسوی تمام راههای پاخورده. و همیشه هم در قلهیکوه نیست. ممکن است در شکافی روی هموارترین صخره یا جایی عمیق در یک دره باشد.»
Dexter
یک روز غروب گفت «تو باید بیشتر غذا بخوری. وظیفهییک بچه این است که رشد کند.»
روت گفت «توی کلاس.. من قدکوتاهترین بچهام.»
«نگذار این موضوع اذیتت کند. تو در حال ذخیرهی انرژی هستی، خیلی زود جهشی در رشدت خواهی داشت. یکی از این روزها، حس میکنی استخوانهایت دارند کش میآیند و رشد میکنند.»
Dexter
«حقایق ازلی اساساً غیرقابل رویتاند، و نمیتوان آنها را در چیزهای مادی یا پدیدههای طبیعی پیدا کرد، یا حتا در احساسات بشری. ریاضیات، اما میتواند به آنها وضوح و نمود ببخشد ــ درواقع هیچچیز نمیتواند جلوی این کار را بگیرد.»
samira
استاد او را روی پشتش تا خانه بُرد و حالا که هوا تاریک بود روت از دیدهشدن نگرانی کمتری داشت. شاید فقط ملاحظهیاستاد را میکرد. دلیلش هرچه بود، بدون اعتراض پرید بالا و با خوشحالی کولی گرفت. نقرهینازک ماه، بالای ردیف درختهای چنار که زیر نور لامپهای خیابان میدرخشیدند، آویزان بود. نسیم دلپذیری میوزید، شکممان سیر بود، و دست روت خوب میشد. احساس رضایت زیادی داشتم. قدمهایم با قدمهای استاد همآهنگ شد، وکفشهای تنیس روت با ریتم جلو عقب رفت.
Dexter
میتوانستم به روش خودم همهچیز را در مورد آن اعداد و اشکال اسرارآمیز حس کنم ــ شور و حرارت را در اثر نوک مداد، بیصبری را در یک اشتباه خطخورده و تأکید را در عبارتی که با دو خط کلفت زیرش مشخص شده بود.
Dexter
همیشه از سؤالپرسیدن روت مشعوف میشد؛ و انگار اعتقاد داشت سؤالهای بچهها خیلی بیشتر از سؤالهای یک آدم بزرگ اهمیت دارد. سؤالهای هوشمندانه را به جوابهای هوشمندانه ترجیح میداد.
Dexter
فقط با یک نگاه به استاد میتوانستم بگویم که مسئلهی جدید خیلی سخت است. به نظر میرسید از شدت تفکر در مرز انفجار است. در اتاق مطالعه پنهان میشد انگار به معنای واقعی کلمه به افکارش پناه میبَرد، و من تصور میکردم جسمش واقعاً ممکن است در تفکر محض تبخیر و ناپدید شود.
Dexter
غرور نبود که او را از کمکخواستن باز میداشت بلکه از اینكه برای كسانی مثل ما كه در دنیای عادی زندگی میكردند بیش از حد لازم دردسر درست كند عمیقاً نفرت داشت.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
نیازهای پسر من همیشه برای استاد که فقط به فکر حمایت از او بود در اولویت قرار داشت. مراقبت از پسر من برای استاد بزرگترین لذت بود و روت قدر توجهات استاد را میدانست. هیچوقت بیاعتنا نبود یا این مهربانیها را حق مسلم خودش نمیدانست، و اذعان داشت که باید کاملاً قدر آن را دانست و به آن احترام گذاشت. من فقط میتوانستم از این پختگی روت تعجب کنم.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
اعتقاد داشت سؤالهای بچهها خیلی بیشتر از سؤالهای یک آدم بزرگ اهمیت دارد. سؤالهای هوشمندانه را به جوابهای هوشمندانه ترجیح میداد.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
«نظم و ترتیب ریاضی زیباست دقیقاً به این علت که هیچ تاثیری در دنیای واقعی ندارند. شناختن اعداد اول نه زندگی را آسانتر میکند و نه کسی را ثروتمند. البته بسیاری از کشفیات ریاضی کاربردهای عملی دارند، حالا هر چهقدر هم که پیچیده به نظر بیایند. پژوهش دربارهیبیضیها شناسایی مدار سیارات را ممکن ساخت، و انیشتن با استفاده از هندسهیغیراقلیدسی شکل عالم را توصیف کرد.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
برایش سخت بود سپاسگزاری ما را بپذیرد ــ لجباز یا یکدنده نبود، فقط نمیتوانست درک کند آنچه را که کرده شایستهی سپاسگزاری ما باشد.
ارزش تلاشهایش را کماهمیت میشمرد، و به نظر میرسید فکر میکند همه همین کار را میکنند.
سینا
سعی کردیم در ذهنمان جذر منهای یک را تصور کنیم: 1 ـ√. جذر 100، 10 است؛ جذر 16، 4 است؛ جذر 1، 1 است. بنابراین جذر 1 ـ میشود...
به ما فشار نیاورد. برعکس، وقتی داشتیم بادقت به مسئله فکر میکردیم حالت چهرهمان را باعلاقه زیر نظر گرفت.
دستِ آخر با لحنی که تا حدودی محتاطانه به نظر میرسید گفتم «چنین عددی وجود ندارد.»
در حالیکه به سینهاش اشاره میکرد گفت «چرا، وجود دارد. اینجاست. محتاطترین نوع عدد است، بنابراین هرگز جایی که بتواند دیده شود ظاهر نمیشود. اما اینجاست.»
احسان
در میان چیزهای زیادی که از استاد یک معلم فوقالعاده میساخت، یکی این بود که نمیترسید بگوید «نمیدانیم.» برای استاد خجالت نداشت پیش تو اعتراف کند جواب را ندارد، این یک گام ضروری بود به سوی حقیقت.
Dexter
«چرا شلوغش میکنی؟ من فقط دزدکی به دفترچهیخداوند نگاهی انداختم و یک ذره از آنچه را دیدم کپی کردم...»
توحید
تصوری که از پدرم دارم مجسمهای در یک موزه است. هر چهقدر هم که به او نزدیک بشوم نمیتوانم توجهش را جلب کنم، او بدون نگاه به پایین همینطور به دوردست خیره است و هیچوقت دستش را به طرفم دراز نمیکند.
mhr
«مجموع مقسوم علیههای 28، 28 است.»
گفت «درحقیقت...» و آنجا نزدیک طرحش از نظریهی آرتین نوشت: 14+7+4+2+1=28. «یک عدد تام.»
کاربر ۲۳۶۸۹۹۱
توی مدرسه آنقدر از ریاضی متنفر بودم که حتا دیدن کتاب ریاضی هم حالم را بد میکرد. اما چیزهایی که استاد یادم میداد انگار بهراحتی راهشان را به مغزم پیدا میکردند ــ نه چون من کارمندی بودم که دلش میخواست كارفرمایش را خشنود كند بلکه چون او یک معلم بسیار استثنایی بود.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
«ریاضیات وجود خدا را ثابت کرده است، چون مطلق است و بدون تناقض؛ اما اهریمن هم باید وجود داشته باشد چون نمیتوانیم آن را ثابت کنیم.»
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
روت گفت «توی کلاس.. من قدکوتاهترین بچهام.»
«نگذار این موضوع اذیتت کند. تو در حال ذخیرهی انرژی هستی، خیلی زود جهشی در رشدت خواهی داشت. یکی از این روزها، حس میکنی استخوانهایت دارند کش میآیند و رشد میکنند.»
روت خواست بداند «واسه شما هم همین اتفاق افتاد؟»
«نه، بدبختانه، در مورد من تمام آن انرژی برای چیزهای دیگر تلف شد.»
«چه چیزهای دیگری؟»
«دوستانم. من چند تا دوست خیلی صمیمی داشتم، اما همانطورکه معلوم است از آنجور دوستانی نبودند که بشود با آنها بیسبال یا شوت یکضرب بازی کرد. درحقیقت بازیکردن با آنها اصلاً شامل هیچ حرکت بدنی نبود.»
«دوستهای شما مریض بودند؟»
«درست برعکس. بزرگ و قوی بودند. اما از آنجا که توی ذهنم زندگی میکردند، فقط آنجا میتوانستم با آنها بازی کنم. بنابراین به جای یک جسم قوی، یک مغز قوی پرورش دادم.»
باران ریزوندی
از نظر او اعداد اول ستونی بودند که بقیهیاعداد طبیعی به آن تکیه میکردند؛ و بچهها بنیاد تمام چیزهای باارزش در دنیای آدم بزرگها بودند.
سینا
«بنابراین شاید بخواهی بدانی کجا میشود یک خط واقعی پیدا کرد ــ و جواب این خواهد بود، فقط اینجا.» دوباره به سینهاش اشاره کرد درست مثل همان وقتی که اعداد فرضی را یادمان داده بود. «حقایق ازلی اساساً غیرقابل رویتاند، و نمیتوان آنها را در چیزهای مادی یا پدیدههای طبیعی پیدا کرد، یا حتا در احساسات بشری. ریاضیات، اما میتواند به آنها وضوح و نمود ببخشد ــ درواقع هیچچیز نمیتواند جلوی این کار را بگیرد.»
احسان
«کسی که مسئله را طرح کرده از قبل جوابش را میدانسته. حلکردن مسئلهای که میدانی جوابی برایش وجود دارد مثل بالا رفتن از کوه است با یک راهنما، دنبالکردن ردِ پای کسی دیگر. در ریاضیات حقیقت، آن بیرون در جایی است که هیچکس نمیشناسد، فراسوی تمام راههای پاخورده. و همیشه هم در قلهیکوه نیست. ممکن است در شکافی روی هموارترین صخره یا جایی عمیق در یک دره باشد
احسان
حجم
۲۳۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
حجم
۲۳۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
قیمت:
۹۵,۰۰۰
تومان