
بریدههایی از کتاب از نو غزل (گزیده غزل جوان ایران)
۴٫۰
(۴)
میخواهمت از جان و دل اما نمیدانی
sama
که دلشکستهام و از دل شکستهتر قلمی دارم
هیچ
کسی که کار جهان لنگ میزند بی او
فرشته نیست، پری نیست، حور نیست، زن است
هیچ
اگرچه در نظر خلق اهل پرهیزیم
به یاد گوشۀ چشم تو اشک میریزیم ...
شنیدهایم که فصل بهار میآیی
چقدر برگ به این شاخهها بیاویزیم؟!
tasnim
او هم درست مثل غم تو همیشه هست
حتی اثر نکرده مرور زمان به ماه
sama
خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت
از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت
از فکر اینکه بال و پری داشتم ولی
بالاتر از خودم نپریدم دلم گرفت
از اینکه با تمام پسانداز عمر خود
حتی ستارهای نخریدم دلم گرفت
هیچ
به فریاد از خدا پرسیدم: آخر چیست فرجامم؟
زمین با پوزخندی گفت: خواهی رفت در کامم!
sama
چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه اشکها که در گلو رسوب شد نیامدی
خلیل آتشینسخن، تبربهدوش بتشکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
هیچ
من ولی هرگز فراموشت نخواهم کرد مرد
هیچ
تو همان شعر ناگزیری و من باز هم بغض الکنم جاریست
هیچ
از شهر میرانند عاشقپیشهها را
فرهادها را، کوهها را، تیشهها را
هیچ
نه میتوانمت که به یاد آورم درست
نه میشود که بی غم تو سر کنم دمی
ماندهست بعد از این همه داغ از نگاه تو
در چارچوب خاطره تصویر مبهمی
ای کاش با تو بودم و آن سالهای سخت
وقتی نبود با تو به جز درد همدمی
با دستهای کوچک خود میگذاشتم
بر روی زخمهای بزرگ تو مرهمی
مقیاس رنجهای بزرگی که در دلت
کوچک شدهست گسترۀ رنج آدمی
زینب هاشمزاده
پیشتر زانکه رسد مرگ بمیری هنرست
کاش! ای کاش! که روزی هنری بود مرا
هیچ
اشاره کن که بهار از درخت سربزند
شکوفه بال بگیرد، پرنده پر بزند
اشاره کن! تو بخواه از نسیم برخیزد
به سمت خانه بیاید دوباره در بزند
که میتواند با یک اشارۀ کوتاه
به دشت رنگی از این دست خوبتر بزند؟
نسیم صبح نفسهای توست ای موعود
که آمدهست به شهر شکوفه سربزند
اشاره کن که خزان از درخت برخیزد
اشاره کن که بهاری دوباره سربزند
tabestoon
خبر به دورترین نقطۀ جهان برسد
نخواست او به من خسته ـ بیگمان ـ برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد؟
چه میکنی اگر او را که خواستی یک عمر
بهراحتی کسی از راه ناگهان برسد ...؟
رها کنی برود از دلت جدا باشد
به آن که دوستترش داشته به آن برسد
رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطۀ جهان برسد
گلایهای نکنی، بغض خویش را بخوری
که هقهقِ تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که ... نه! نفرین نمیکنم ... نکند
به او ـ که عاشق او بودهام ـ زیان برسد!
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد
sama
ابریترین هوای زمینم که سالهاست
دستم به روشنایی باران نمیرسد
|ݐ.الف
پای مرا برای دویدن به سوی تو
پای تو را برای سفر آفریده است
|ݐ.الف
اگرچه در نظر خلق اهل پرهیزیم
به یاد گوشۀ چشم تو اشک میریزیم ...
شنیدهایم که فصل بهار میآیی
چقدر برگ به این شاخهها بیاویزیم؟!
هیچ
گرچه اینجا موج موج تشنگیها جاری است
میتراود چشمه چشمه شعر ناب از نیزهها
هیچ
از زبان مجاهدان فلسطین
رجز
در جنگهای تن به تن آغاز میشویم
این رسم ماست در کفن آغاز میشویم
از ملتقای خون و جنون از شروع عشق
از انتهای خویشتن آغاز میشویم
هیچ
این شعرها طلیعۀ شورند صبر کن
وقتی تمام شد سخن آغاز میشویم
هیچ
آه! اگر اشک تو و چشم غزلخوانت نبود
عشق تنها میشد و راه بیابان میگرفت
هیچ
ساعت ما، شبیه مردم شهر، سالها بین خواب و بیداریست
هیچ
نکند مثل شهرهای قدیم زیر آوار خواب گم شدهایم
سعی کن باستانشناس عزیز! جای خوبی برای حفاریست
هیچ
دلخوش عشق شما نیستم ای اهل زمین
به خداوند که معشوقۀ من بالاییست
هیچ
حجم
۱۶۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
حجم
۱۶۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
قیمت:
۶۷,۰۰۰
۳۳,۵۰۰۵۰%
تومان