
بریدههایی از کتاب مجموع آثار جبران خلیل جبران؛ جلد دوم
نویسنده:جبران خلیل جبران
مترجم:فریده مهدوی دامغانی
انتشارات:انتشارات کتابسرای نیک
دستهبندی:
امتیاز
۳.۴از ۱۰ رأی
۳٫۴
(۱۰)
اینک پی میبرم که درختان در بهار شکوفه و در تابستان میوه میدهند، بی آن که در جستجوی ستایش و تجلیل باشند، بدانسان هم برگهاشان را در پاییز فرو میریزند، و در زمستان، بدون آن که ذرهای از هیچ سرزنشی ترسان باشند، برهنه میشوند.
آرام
آن کس که روزهای خود را در قلمرو خیال سپری نکند، همانا بردهٔ روزهاست
Dot
بلبل، آشیان خود را در قفس درست نمیکند، از ترس آن که مبادا بردگی، سرنوشت و تقدیر جوجههایش شود ...
Dot
در طول جزر، جملهای روی ماسه نگاشتم و هر آنچه را در روح و ذهنم بود
در جوهرهٔ آن وارد کردم ...
در هنگام مد بدان مکان بازگشتم،
تا آن را دیگر بار بخوانم و به تعمق نشینم،
لیک روی ساحل، هیچ نیافتم،
هیچ، مگر جهل و نادانیام ...
Dot
میان اخم یک ببر و تبسم یک گرگ، گلهٔ بینوا از میان میرود.
Dot
ای روح! زندگی همانا ظلمتی است
که با طلوع آفتاب به پایان میرسد.
Dot
روح در هر موجودی، نخست از طریق چشمان فرد، مشخص و آشکار میشود. سپس در رفتار و کردار و در همهٔ حرکات و اعمال جسمانی او. ظاهر ما، سخنان ما، اعمال ما، هرگز والاتر و برتر از خود ما نیستند! زیرا روح، همانا سرای ماست، دیدگان ما هم پنجرههای آن است و سخنانمان هم، پیامآورانشان هستند.
قدرت روح به تنهایی،
اَبَر قدرت است!
و لازم است در زمان مناسب،
هر آنچه را با آن مخالف است
به خاک مبدل کند.
کاربر ۳۲۹۴۳۲۴
لازم است عشق را آشکار کنی!
شما میتوانید مرا از تمام مایملکم محروم کنید، شما میتوانید خون مرا فرو بریزید و کالبدم را بسوزانید! اما هرگز نخواهید توانست روحم را بیازارید و یا حقیقتم را لمس کنید!
کاربر ۳۲۹۴۳۲۴
هر آنچه را روح بدان مشتاق باشد، نفس بدان دست خواهد یافت.
Dot
زندگی بدون عشق، مانند درختی بدون شکوفه و میوه است و عشق بدون زیبایی، مانند گلهایی بدون عطر و میوههایی بدون تخم است ... زندگی، عشق و زیبایی، سه شخص در یک فرد هستند و هرگز نمیتوانند از هم جدا شوند یا تغییر یابند
Dot
زندگی بدون عصیان، مانند فصولی بدون فصل بهار است و عصیان، بدون حق، مانند بهاری در صحرایی خشک و لمیزرع است ... زندگی، عصیان و حق، سه چیز در یک چیزاند، و هرگز نمیتوانند تغییر یابند یا از هم جدا شوند
Dot
زندگی بدون آزادی، مانند کالبدی بدون روح است و آزادی بدون اندیشه، مانند روحی در هم ریخته و مغشوش است ... زندگی، آزادی و اندیشه، سه چیز در یک چیزاند که هماره ابدی و پایداراند، و هرگز از میان نمیروند
Dot
تنها کسانی به سوی ابدیت بازمیگردند،
که در روی زمین، به جستجوی ابدیتاند.
Dot
حقیقت، مانند ستارگان است، ظاهر نمیشود مگر از پس تاریکی شبانه!
Dot
خاورمیانه، امروزه، دو ارباب دارد. یکی مصمم و مستبد است و همه ناگزیر از اطاعت از او به سر میبرند، حال آن که در واقع، در شرف جان سپردن است.
اما آن دیگری، خاموش و ساکت، پیوسته در تلاش است تا با نظم و قانون، در هماهنگی به سر برد. در واقع به آرامی در انتظار فرارسیدن عصر عدالت است. او همانا غولی عظیم است، که از قدرت و توانایی خود آگاه است و از حیاتی که در اختیار دارد، بخوبی مطلع است و در نتیجه سرشار از اعتماد به نفس به سر میبرد. همچنین، عمیقاً به سرنوشت خود ایمان و اعتقاد دارد.
Dot
آیا شما سیاستمداری هستید که با خود میگوید: « قصد دارم از سرزمینم، برای دست یافتن به منافع شخصی استفاده برم ...؟ » اگر چنین است، پس هیچ چیز مگر انگلی که روی پوست دیگر انسانها زندگی میکنید نیستید! یا نکند میهنپرستی بسیار صادق و معتهد هستید؟ از آن نوعی که به گوش باطنِ درونی خویش میگوید: « مایلم همچون خدمتگزاری صادق و وفادار، به خدمت کشورم برخیزم ...؟ » اگر چنین است، پس شما همانا برکهای در صحرایی خشک و لمیزرع هستید که آماده است تا عطش هر مسافر گمشدهای را تسکین بخشد.
Dot
بدا حال ملتی که فاتحان اشغالگر خود را با ساز و دهل استقبال میکنند ...! بدا حال ملتی که از ظلم و ستم، در هنگام خواب بیزار است ولیکن در هنگام بیداری، آن را با آغوش باز پذیرا میشود! بدا حال ملتی که آوای خود را صرفاً در پسِ پشتِ تابوتی در مراسم تشییع جنازهای بلند میکند و تنها در گورستان، اعمالی افتخارآمیز به انجام میرساند! بدا حال ملتی که تا زمانی که گردنش روی چوبهٔ دار قرار نگرفته است، سر به شورش نمیگذارد!
Dot
احساسات پرشورتان را هماره پنهان نگاه دارید.
Dot
روحم موعظهکنان به من آموزش داد که آنچه را تجسم نیافته است لمس نکنم، روحم بر من آشکار کرد که هر آنچه را لمس میکنیم، بخشی از خواستهمان است.
Dot
روحم با من سخن گفت: « هرگز زمان را با گفتن: دیروزی بود و فردایی هم خواهدبود مسنج! ».
و پیش از آن که روحم با من سخن گوید، گذشته را همچون دورانی که دیگر هرگز باز نخواهند گشت، و آینده را همچون زمانی که هرگز نمیتوان بدان دست یافت، میپنداشتم.
اینک پی میبرم که زمان حال کنونی، تمام زمانها را در خود گنجانده است، و در درونش، تمام آنچه را میتوان بدان امیدوار بود، جای داده است. کارهایی تحقق یافته و انجام شده ...
Dot
دیروز، در برابر شاهان سر تعظیم فرود میآوردیم و گردنهایمان را در برابر سلاطین خم میکردیم، اما امروز، به هیچ کسی ابراز احترام نمیکنیم، مگر به مظهر حق و به دنبال هیچ کس نمیرویم، مگر مظهر زیبایی و عشق.
Dot
عشق، ضعفی طبیعی است که از سوی نخستین بشر، به وجودمان ارزانی شد
Dot
عشق، زهری مهلک است که به وسیلهٔ افعیان سیاهرنگی که از غارهای دوزخ بیرون خزیدهاند، به انسان ضربه میزند. این زهر، همچون قطرهٔ ژالهای تازه به نظر میرسد و روح تشنه، با اشتیاق، به نوشیدن آن مبادرت میورزد، اما پس از نخستین مسمویت، فرد مزبور بیمار میشود و با مرگی کند و آهسته جان میسپارد
Dot
مشرقزمین بیمار است، اما به قدری به مصائب و معلولیتهای خود عادت کرده است که آنها را همچون صفاتی طبیعی و حتی شریف و شایسته هم میبیند. صفاتی که آنان را فراتر از دیگران قرار میدهند.
آنها کسی را که فاقد این صفات دروغین است ناکامل میپندارند و او را شایستهٔ دریافت هدیهٔ الهی کمال نمیدانند.
Dot
بشر هرگز مجاز نیست زادگاه یا مکان مرگ خود را تعیین کند. بدانسان هم هرگز مجاز نیست مکان ابدی خود را بداند و انتخاب کند. بشر، شکوهٔ خود را برای ورود به عالم هستی، با گریهای بلند اعلام میدارد و شکایت و نگرانی خود را در هنگام ترک زمین، با ترسی که از مردن دارد، آشکار میکند ...
Dot
بشر، محصولی از محیط زیست خود به شمار میرود.
Dot
دریا، جزر و مد خود را داراست،
ماه هم هلال و قرص کامل خویش را،
و سال هم فصول تابستان و زمستان را دارد،
لیک عدالت هرگز تغییر نمییابد،
هرگز خطا نمیکند، هرگز نابود نمیشود!
Dot
ای هممیهنان من ...! دوستتان میداشتم!
لیک عشقم به شما نومیدم میکرد
و هیچ سودی برایتان در بر نداشت.
امروز، از شما بیزارم!
و نفرت همانا سیل خروشانی است،
که تمام شاخههای خشک را با خود همراه میبرد
و ساختمانها را در هم فرو میریزد ...
Dot
آدمی نمیتواند شک کند، مگر آن که زنده باشد و همچنین با اندیشیدن و داشتن این آگاهی که چیزی هم به نام حقیقت وجود دارد
Dot
مهربانیای که قلب یک همسایه را لمس میکند، به مراتب بزرگتر از صفت نیکی است که در صومعهای و دور از دید همگان، صورت میگیرد. واژهای سرشار از شفقت و رحم برای مستضعفان، برای فردی جنایتکار، برای فردی گناهکار، به مراتب باشکوهتر و بهتر از دعاهایی طولانی و تهی از احساسی است که در معابد شما، بیان میشوند!
Dot
حجم
۴۱۳٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۵۶۴ صفحه
حجم
۴۱۳٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۵۶۴ صفحه
قیمت:
۱۰۲,۰۰۰
تومان
