
بریدههایی از کتاب میمیرم به جرم آنکه هنوز زنده بودم
۳٫۱
(۳۴)
میمیرم
به جرم آنکه هنوز زنده بودم.
یك رهگذر
سخت است آدمبرفی
سخت است
روشنایی روز را دوست داری
دلدل میکنی نکند بیاید.
farnaz Pursmaily
ژرفاژرف و سرد است
دریا
چگونه نمیترسد از خود
در این تاریکی.
i_ihash
تنهایم ـ
فرماندهی که لشگر خود را گم کرده است
بر کرانهٔ تاریک
تاریک
که بوی شغال میدهد.
ترمه🍁
خسته نمیشود این سکوت
از اینهمه دم فرو بستن؟
R.R
از گلی که نچیدهام
عطری به سرانگشتم نیست
خاری در دل است.
tadai
بخت یار شما بود کرمها!
چکه نور گمشدهای بر زمین ریخت
و با دُمتان درآمیخت
و اینگونه که اکنون میبینم
شبتاب
نام گرامیتان است.
ترمه🍁
میمیرم
به جرم آنکه هنوز زنده بودم.
ترمه🍁
قصه که تمام میشود
آدمها به کجا میروند.
ayda
اندوهش چنان است
که هر قطره اشکش
به دریاچه بدل خواهد شد
من همخانهٔ خود سیل را
خوب میشناسم.
(:Ne´gar:)
از گلی که نچیدهام
عطری به سرانگشتم نیست
خاری در دل است.
نسرین سادات موسوی
انبوهانبوه تاریکی
لشگری از برف ـ
چه فایده
صدایشان که به جایی نمیرسد.
Ali
از گلی که نچیدهام
عطری به سرانگشتم نیست
خاری در دل است.
بهزاد
قصه که تمام میشود
آدمها به کجا میروند.
کاربر ۶۷۶۳۲۴۷
میمیرم
به جرم آنکه هنوز زنده بودم.
Mohi2
شعر
صبحانهٔ زندگی است
ناهار گرسنهٔ عاشقی
که در صف رویاها مُنتظر بود
شام آخر شادیها
وقتی که یهودا
در ستایش عیسا مینوشت.
مریم
سنجاقکی که از صدای تو شکل میگیرد
بر خاک تری مینشیند
که شعرم از آن میروید
صدایم کن.
N
ای شن
تکرار همین چیزهاست زندگی
که تو رسم میکنی
تکرار همین قصههاست.
قصه که تمام میشود
آدمها به کجا میروند.
(:Ne´gar:)
آرام باش باد بهاری
آرام باش ببینم که چه میشود کرد.
سیما
دکانها هماناند
دغدغهها همان
رهگذران هماناند که نمیشناسم
زیبایی امروز از کجا میآید شمس من!
هدیه
ژرفاژرف و سرد است
دریا
چگونه نمیترسد از خود
در این تاریکی.
mahoor
از گلی که نچیدهام
عطری به سرانگشتم نیست
خاری در دل است.
N
اندوهش چنان است
که هر قطره اشکش
به دریاچه بدل خواهد شد
من همخانهٔ خود سیل را
خوب میشناسم.
اژدهای کوچک
میمیرم
به جرم آنکه هنوز زنده بودم.
Aiden
رود
از چه سخن میگوید
او که به پای خود
دستافشان
به جانب تبعید میرود.
R.R
ابر
با تمام پیکر خود حرف میزند
باد
با خط بریلش بر گلها
ما با واژه سخن میگوییم
تا پنهان کنیم
حرف را
در سایهٔ لبخندمان.
N
صبح
قطرهٔ نوری است
که نشت میکند
عصر
باد و هوا پاکش میکنند.
مریم بانو
دریا
بقچهای است
که هوا زیر بغل میزند
و به آفتاب میسپارد
تا ما فراموش کرده
و ابرش بنامیم.
مریم بانو
دریا
بقچهای است
که هوا زیر بغل میزند
و به آفتاب میسپارد
تا ما فراموش کرده
و ابرش بنامیم.
(:Ne´gar:)
به بارانها چه کسی یاد میدهد
موسم پاییز
طوری ببارد
که هیچ گلی
از خانهٔ خود بیرون نیاید.
آرزو ایرانمهر
حجم
۳۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۶۳ صفحه
حجم
۳۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۶۳ صفحه
قیمت:
۴۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰۵۰%
تومان