بریدههایی از کتاب گزیده دیوان سعدی
۴٫۸
(۸)
سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
در میان این و آن فرصت شمار امروز را
مستاجر
یکی روبهی دید بیدست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای
که چون زندگانی به سر میبرد
بدین دست و پای از کجا میخورد
درین بود درویش شوریده رنگ
که شیری در آمد شغالی به چنگ
شغال نگونبخت را شیر خورد
بماند آنچه روباه از آن سیر خورد
مستاجر
چو کاری برآید به لطف و خوشی
چه حاجت به تندی و گردنکشی
مستاجر
یکی بر سر شاخ بن میبرید
خداوند بستان نگه کرد و دید
بگفتا گر این مرد بد میکند
نه با من که با نفس خود میکند
مستاجر
ـ حق جّل و علا میبیند و میپوشد و همسایه نمیبیند و میخروشد.
مستاجر
او میرود دامنکشان، من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم میرود
Ali Yeganeh
چو بینی یتیمی سرافکنده پیش
مده بوسه بر روی فرزند خویش
ریحانه باقریه
ما یوسف خود نمیفروشیم
تو سیمِ سیاهِ خود نگهدار
Ali Yeganeh
نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم
که به روی دوست ماند که برافکند نقابی
Ali Yeganeh
مده ای حکیم پندم که به کار در نبندم
که ز خویشتن گزیرست و ز دوست ناگزیرم
برو ای سپر ز پیشم که به جان رسید پیکان
بگذار تا ببینم که، که میزند به تیرم
ヽ( ´¬`)ノپری
من از آن روز که در بند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم
همه غمهای جهان هیچ اثر مینکند
در من از بس که به دیدار عزیزت شادم
من که در هیچ مقامی نزدم خیمه انس
پیش تو رخت بیفکندم و دل بنهادم
به سخن راست نیاید که چه شیرین سخنی
وین عجیبتر که تو شیرینی و من فرهادم
ヽ( ´¬`)ノپری
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
Ali Yeganeh
هر شب اندیشه دیگر کنم ورای دگر
که من از دست تو فردا بروم جای دگر
هر کسی را سر چیزی و تمنای کسی است
ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر
هر صباحی غمی از دور زمان پیش آید
گویم این نیز نهم بر سر غمهای دگر
باز گویم نه که دوران حیات این همه نیست
سعدی امروز تحمل کن و فردای دگر
elinow
دو بیتم جگر کرد روزی کباب
که میگفت گویندهای با رباب
دریغا که بیما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نوبهار
بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت
برآید که ما خاک باشیم و خشت
ریحانه باقریه
دانمت آستین چرا پیش جمال میبری
رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری
ヽ( ´¬`)ノپری
زخم خونینم اگر به نشود به باشد
خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست
غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد
ساقیا باده بده شادی آن کاین دم از اوست
tasnim
طریقتشناسان ثابتقدم
به خلوت نشستند چندی به هم
یکی ز آن میان غیبت آغاز کرد
دَرِ ذکرِ بیچارهای باز کرد
کسی گفتش ای یار شوریده رنگ
تو هرگز غزا کردهای در فرنگ
بگفت از پس چاردیوار خویش
همه عمر ننهادهام پای پیش
چنین گفت درویش صادق نفس
ندیدم چنین بخت برگشته کس
که کافر ز پیکارش ایمن نشست
مسلمان ز جور زبانش نرست
ریحانه باقریه
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست
گر امید وصل باشد همچنان دشوار نیست
ما زبان اندر کشیدیم از حدیث خلق و روی
گر حدیثی هست با یارست و با اغیار نیست
گر دلم در عشق تو دیوانه شد عیبش مکن
بدر بینقصان و زر بیعیب و گل بیخار نیست
دوستان گویند سعدی خیمه بر گلزار زن
من گلی را دوست میدارم که در گلزار نیست
itshirin
حجم
۱۰۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
حجم
۱۰۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
قیمت:
۱۱۴,۰۰۰
۵۷,۰۰۰۵۰%
تومان