ممنون آقای درخت
آقای درخت دیگر در میان ما نیست. آقای رودخانه، آقای پرنده، آقای آسمان با تکههای ابر پنبهای.
همه او را با نام محمدرفیع ضیایی میشناسیم؛ اما من دوست دارم او را با نامهای دیگری صدا بزنم. نامهایی که هیچگاه در شناسنامه و کارت ملی و سندهای ثبتی به چشم نیامده و حتی بر سنگ مزارش نقش نبسته است.
سپیده
کبوترها نمیدانند مال کدام منطقه هستند
PARSA
خالهخانم که در اصل، بزرگ خالهخانمهای خانواده بود و کسی نمیدانست چند سالش است، عقیده داشت که اول آن یکی به دنیا آمده، بعد این یکی. البته یکی از عمهخانمهای کهنسال خانواده که عمهٔ همهٔ عمهخانمهای ایلوتبار بود، معتقد بود که نه، اینطور نیست؛ بلکه اول این یکی به دنیا آمد و بعد آن یکی.
PARSA
آقای درخت در میان ما نیست؛ ولی ثمرههایش در کتابخانهها و کتابفروشیها طنازانه چشمک میزنند و ما را به خواندن دعوت میکنند.
آقای درخت مثل «درخت بخشنده» ای است که «سیلور استاین» قصهاش را نوشته. او در تمام مراحل عمر و در تمام عرصهها از جان خود مایه گذاشت و مدام هدیه داد و هرچه میداد گویی تمام نمیشد. آقای درخت کم توقع بود و بیمنت میبخشید.
سپیده